خسارتها
اين خريدارها چيزى ندارند. چيزى به من ندادهاند و چيزى به من باز نمىگردانند و اگر لذت مىبرم به خاطر اين است كه نمىدانم چه از دست دادهام. درست مثل آن پيرزال كه بشقاب عتيقه را با يك دست بشقاب گلى رنگ مبادله كرده بود و خوشحال بود و لذت مىبرد، غافل از آن كه با همان بشقاب مىتوانست صدهزار تا از همينها را يكجا بخرد و درست مثل آن كودك كه اسكناس صدتومانى را با ده تا كاكائو عوض مىكند و زود در مىرود كه نكند طرف پشيمان شود و معامله را به هم بزند.
ما امروز خوشحاليم كه خودمان را دادهايم و چند بارك اللّه و چند تا خانه و چند تا ماشين و چند تا فلان و بهمان گرفتهايم و فرار هم مىكنيم كه نكند طرف معامله را به هم بزند.
غافل از اينكه ما را به بيش از اينها خريدارند. و غافل از اينكه اينها قيمت يك لحظهى ما نيست. چه مىگويم، نه اينها كه تمام الماسها و نفتها و طلاها و نقرهها و تمام زمين و حتى تمام بهشت قيمت يك لحظهى ما نيست. ما در يك لحظه مىتوانستيم بيش از زمين و بيش از بهشت بدست بياوريم. مىتوانيم به رضوان و لقاء دست بيابيم، كه:
«رِضْوانٌ مِنْ اللّه اكْبَرُ».
اما در يك عمر به پشيزى قانع شدهايم و خوشحال هم هستيم. درست مثل اينكه طبيبى كه در هر ساعت، هزار تومان مىتواند بدست بياورد، يك سالش را به صد كيلو ذرت بفروشد، زهى زهى تجارت.
راستى اين خريدارها چيزى به من نمىدهند، درست است كه اناسيس و قارون در يك عمر گنجها بدست آوردهاند، اما با اين همه گنج، خودشان رشد نكردهاند، ثروتهاشان زياد شده اما خود را باختهاند و از دست دادهاند. درست است كه علم من و ثروت من زياد شده اما خودم چى؟ من اسير اينها شدهام و مغرور به همينها و اين اسارت و اين غرور علامت حقارت و كم شدن من است. اگر امير بودم، اگر بر اين همه حاكم بودم، اگر زياد شده بودم، من اينها را به راه مىانداختم اينها مىشدند پاى من، نه بار من، اينها مىشدند پل من نه سنگ راه من.
على خودش زياد شد و ثروتها را به راه انداخت، قارونها ثروتهاشان زياد شد و خود را باختند.
على ثروتمند زندگى كرد و اينها ثروتمند مىميرند.
على امير بود و اينها اسيرند، چون كه حقيرند و از دست رفتهاند.
من بايد كارى بكنم كه خودم زياد شوم و سرمايههايم رشد كنند. فكرم و دلم و عقلم و روحم بارور شود.
فكرم آگاهىهايى عظيم بگيرد و دلم عشقهايى بزرگتر از خودم.
عقلم اين ترازوى از دست رفتهام، دقيقتر شود و آزادتر شود و روحم اين وسعتِ به تنگى نشسته با آن عشق و با آن شناخت، به راه گستردهى خودش آشنا شود.
اين پاى نيرومند در اين اطاق تنگ، ورم كرده و آب آورده. اين موتور عظيم در اين دوچرخهى بچهها زنگ زنده و ماتم گرفته است، بگذار در سفينهى خودش بِغُرَد و در پهناى گستردهى خودش شنا كند.
اين خريدارها از دلم گرفته تا دل مردم تا جلوهى دنيا و تا وسوسههاى دشمن، همهشان پيسى گرفتهاند و چيزى ندارند. مرا زياد نمىكنند، خودشان زياد مىشوند و از من مىربايند و شاهكارشان اينكه فكر و محاسبهى من را چنان مشغول كردهاند كه نمىفهمم چقدر بودهام و چقدر باختهام، درست مثل همان بابايى كه زن پتيارهاش آنقدر مشغولش كرده بود كه فرصت طلاق دادنش را نداشت.
فكر من اسير كمها شده. در حالى كه مىتوانستم با فكرم، خودم و محركهايم را بشناسم و با عقلم، سرمايهها و بازارها و خريدارها را بسنجم. اگر فكر مىكردم، مىيافتم كه محركهاى من، بايد از من عظيمتر باشند و از من بزرگتر باشند.
آيا دلم و دل خلق و جلوههاى دنيا از من بزرگترند كه شب و روز، مرا مىچرخانند.
اگر من در خودم و در اينها فكر كرده بودم، رشد مىكردم و بزرگ مىشدم و در نتيجه از اينها آزاد مىگرديدم، همان طور كه از تيلههاى ديروز و بتهاى كودكى و معشوقها و درههاى پيشينم آزاد شدهام. من بايد به سوى كسى مىرفتم كه از من بزرگتر باشد چه كسى بزرگتر از من، جز حاكم بر من؟ من بايد با كسى معامله مىكردم كه چيزى داشته باشد، چه كسى داراتر از مالك من. من بايد سراغ بازارى را مىگرفتم كه قدرت جذب داشته باشد و چه بازارى وسيعتر از بازار آخرت؟ من بايد در راهى مىدويدم كه بن بست نداشته باشد و چه راهى بهتر از بىنهايت؟
و اگر به سراغ ديگرى رفتم و در جاى ديگرى، ناچار به بنبست مىرسم و به ديوار و به عصيان و چه بسا بميريم و به تولدى ديگر دست نيابم و در اطاقى كه افتادن يك پرده آسمانش را مىگيرد مدفون شوم. «1»
اگر در بازار ديگرى معامله كردم، ورشكست مىشوم و خسارت مىبينم و اين خسارت نتيجهاى حتمى است در هر عصرى از عصرها؛ از عصر حجر گرفته تا عصر فضا و در هر دورهاى از دورههاى زندگى، از كودكى و جوانى گرفته تا كمال و پيرى.
دراین دنیا هرچیزی ، هرپدیده ای درسر پست خود ایستاده ،
ابرو باد و مه و خورشید و فلک هرکدام برسر پست خودشان هستند، تخلف ندارند،
اما انسان امکان تخلف برایش هست، میدانی دارد که میدان آزادی اوست .
داستان تربیت درانسان از اینجا مطرح می شود که این انسان می تواند پست خود را رها کند و...
انسان گاهی خودش را گم می کند،
گاهی راهش را
و گاهی کارش را.
این طبیعی است!
آدمی که ارزش خودش را نشناخت و قدر و جایگاهش را به یاد نیاورد، ناچار کارها و راه هایش گم می شوند.
در نظر استاد علی صفایی حائری مفهوم تربیت به این معنا است که از آهن ماشین ساختن و از بشر آدم آفریدن. مراد از انسان، موجود اجتماعی ابزارساز و یا حیوان ناطق و انتخاب کننده و آزاد و خلاق نیست که این همه تعریف بشر است. این استعدادها و غرایز فردی و عالی و اجتماعی، توضیح آدم است. آدم کسی است که بر تمام استعدادهایش حکومت دارد و رهبری دارد و به آنها جهت می دهد.
نصايح استاد براى نجات از گرفتارى ها
وقتى نصيحت مى كرد، چيزهايى را مورد نظر قرار مى داد كه از اركان نجات و سعادت بود. براى نمونه هنگامى كه در شبى از شب هاى محرم از گرفتارى ها و اوضاع پيچيده اش نقل كرد و راه نجات خواست، استاد فرمود:
سه كار كن:
1 ـ قبل از اذان صبح بيدار باش. به نمازى، به سجودى، به وضويى و اگر نشد، حتى به دقايقى بيدار ماندن و از بركات آن لحظات بهره مند شو
2 ـ احسان به مؤمنين را مد نظر قرار بده.
3 ـ براى پدر و مادر اگر از دنيا رفته اند ثواب هايى هديه نما، و اگر هستند، احسان كن، كه آثار شگفتى دارد.هم چنان كه خودش به تمام و كمال به اين دستورات عمل مى كرد.
آنچه از خاطره ها نقل مى كرد تمامى عبرت و درس هاى استاد سازنده بود، حتى اگر شوخى و مزاح بود.
1 ـ از مرحوم والدشان نقل نمود كه برخى اشخاص حقيقتا شوق مرگ دارند، آن هم نه از رنج زندگى، بلكه اشتياق اتصال به حق «شوقا الى الثواب».
خلاصه اين كه در يكى از مدارس نجف طلبه اى بود كه بر ديوار مدرسه نقش نموده بود: يا حضرت عزرائيل ادركنى!
2 ـ برخى شب ها كه دير وقت بود و از جايى بازمى گشتيم، مغازه هايى نزديك حرم يا در جاده باز بودند. پدرم مى گفت: ببين اين ها براى مقدارى پول ناچيز بيدارند. در حالى كه خداوند با نماز شب چه غنايى را مى بخشد و ما تنبلى مى كنيم.
3 ـ نكته اى زيبايى از مرحوم والدشان نقل مى نمود كه اگر اين آيه در قرآن فراز بعدى را نداشت، من به وحى بودن آن ايمان نمى آوردم. و منظورش جمله «بل هم اضل» بعد از جمله «اولئك كالانعام» بود.
زيرا اين آيه كافران و معاندان راه حق را در روش زندگى به حيوانات تشبيه مى كند و سپس مى فرمايد: بلكه پست تر از حيوانات. چرا؟ چون آن زبان بسته ها استعداد و امكانى ندارند و توقعى نيست كه جز به اين روش زندگى كنند. اما آدمى عقل و فكر و حتى پيامبر بيرونى را زير پا مى نهد و چشم پوشى مى كند. اين كفر او را به زندگى رذيلانه اى سوق مى دهد كه در اين عصر شاهد گزارش هاى عجيبى از آن هستيم و نمونه هايى از تجاوزات و غارت ها و ايدئولوژى هاى شيطانى را در غرب مشاهده مى كنيم. اين فراز دوم آيه; يعنى «بل هم اضل سبيلا» (پست تر بودن از حيوانات) نشانى از وحى است.
رمز موفقيت استاد صفائی
يكى از دوستان پرسيده بود: راز موفقيت هاى خود را در چه چيزهايى مى دانيد؟فرمود: اول: كمك و خدمت به پدر و مادر! و جداً در دورانى كه مادر پير خود را نگه مى داشت و يا در مراسم ختم پدرشان شاهد اين امر بوديم. طورى اهتمام مى كرد و عهده دار بود كه خيال مى كردى همه مسئوليت ها با اوست.دوم: براى علم خود فضيلتى قائل نشده ام. راستى با هركس چه باسواد، و چه بى سواد، چنان صحبت مى كرد كه مخاطب خيال مى كرد او را مشرف به موضوع مى داند و خودش فقط راهنماست و نه بيش.سوم: با خود عهد كرده ام كه مراجعين (و به ويژه جوانان) را تحمل كنم. و چه خوب در هدايت و معرفت دستگيرى مى كرد. او در تغذيه دل و روح كار مى كرد و بعد در عمل ارشاد مى نمود. اگر به ازدواج رهنمود مى داد، تا گرفتن وام و واسطگى ازدواج و سپس بعد از آن براى حل اختلافات و تربيت بچه ها كار را ادامه مى داد. او به راستى يادآور اين حديث پيامبر(ص) بود كه: خداوند رحمت كند كسى را كه وقتى كارى انجام داد محكم كارى كند.
✅معنای درست قناعت
🔶استاد علی صفایی حائری:
اگر ما دنيا را و زيبايىاش را ببينيم ولى خودمان را نبينيم و محبوبى به نام خدا را نبينيم و دنيايى را كه يوم الآخر ماست، غيب ماست، نبينيم براى ما معنا ندارد بگوييم ولش كن. مىگويد ولش كنم كه چه؟ ولش كنم كه تو بردارى؟! يا ولش كنيم تا آنها بردارند و بيايند سوار ما شوند؟ نه. محكم بگير و با آن كار كن.
ما معتقد نيستيم كه امكانات چه وسوسه قدرت و چه فتنه علم اگر در دل متوجهى قرار گرفت، فساد به بار مىآورد. ما اين را نمىگوييم كه در اين رابطه قناعت كنيم. نه. قناعت برداشت كم است نه رها كردن. قناعت اين نيست كه تو دنيا را رها كنى و اين نيست كه دنيا را ولش كنى، نه. برداشتت را كم كن، كوششت را زياد كن ١ . با اين ديد آن
موقع ديگر تو مىتوانى به شوهرت خدمت كنى، به همسرت محبّت كنى ولى بر اساس حساب و كتاب.
و اين نگاهى كه دارى، نه به خاطر محبتهاى اوست، نه. حتى وقتى كه همسر تو به تو بدى مىكند تو مىتوانى به او خوبى كنى. ببينيد، تفاوت از اينجاست.
من يك موقع فقط اين را در نظر مىگيرم و مىخواهم به خاطر اينكه كسى به من خوبى كرده به او خوبى كنم، اين يك معامله است، سوداگرى است. يك موقع من خوبى مىكنم تا او خوبى كردن را ياد بگيرد، حتى اگر به من بدى كرده باشد. اين درس است اين فهم است.
📚 #روزگارستمگر ، ص 123
مربى بايد در كودك سه خصوصيت را بارور كند و اين گونه او را واكسينه نمايد:
1: شخصيت و استقلال
2: حرّيّت و آزاد منشى
3: تفكّر و تحليل
کتاب: #تربيت_كودک ص 46
عین_صاد
عین صاد، در بهمن ماه سال 1362 به عنوان مبلغ حوزه علمیه قم عازم جبهههای جنگ شد و چندی بعد با شهادت پسر بزرگش«محمد صفایی حائری» در جبهه مواجه شد. او آخر و اول هر ماه را برای درک فیض زیارت ثامن الجج (علیه آلالف تحیة و الثناء) به مشهد مسافرت مینمود و هر آنچه در زندگی به او داده شده بود را از این امام بزرگ میدانست و میگفت: «من از علی بن موسی الرضا (علیه آلاف تحیة و الثناء) شرمندهام که همیشه سرشار از محبتها و بهرهمند از عنایت هایش بودهام». در نهایت هم در راه زیارت حضرتش با وقوع سانحهای در سحر گاه بیست و دوم تیرماه 1378 جام لقا حق را سر کشید.
تربیت از آهن ماشین ساختن و از بشر آدم آفریدن است. نه ساختن موجود اجتماعی، ابزارساز، ناطق، انتخاب کننده، آزاد و خلاق. چنانکه در انسان، اصل با ترکیب است و تسلط بر همه جبرها نشانه استوا و بلوغ ترکیب انسان است. پس« آدم کسی است که بر تمام استعدادهایش حکومت دارد و رهبری دارد و به آنها جهت می دهد... .
✅كارها، از لحظهاى به حسنات و سيئات مىرسند، كه...
🔶استاد علی صفایی حائری:
چه بسا حرفهاى خوبى، كه در جاى خود واقع نشده و خونها ريخته است. چه بسا كارهاى حقّى، كه از راه درست و با هدف درست دنبال نشده است. كارها، از لحظهاى به حسنات و سيئات مىرسند، كه حسن و قبح آنها را و روشها را و شكلهاىشان را بسنجى. و كارها از لحظهاى به صالحات بدل مىشوند، كه انگيزه و جهت آنها را هم در نظر بگيرى. و گذشته از حسن و خوبى عمل و حسن و خوبى شكل و روش آن،به جهت عمل و هدف عمل هم توجه داشته باشى و سعى كنى كه خوبى تو، خوراك باطلى نشود و حقّ تو را،باطلى طعمهى خود نسازد؛ كه بايد حرفها و كارهاى به حقّ تو، از راه حق دنبال شود و با شكل حق و سنّت درست عملى شود و از بدعتها و تجاوزها دور شوند. و با اين همه، كه حقّ را از راه حق و با حق آوردهاى، مواظب باشى كه بازيچهى باطلها نشوى و ناحقّى از تو بهرهبردارى ننمايد.
📚 #نامه_های_بلوغ ص۱۶۴
مربی:
انسانی که فرزند تمام هستی است و سرمایه های عظم و زندگی نامحدود دارد را چه کسی جز خداوند می تواند تربیت کند؟« پس مربی انسان جز آفریدگار انسان نیست. رب او است و مربی او است و دیگران باید درس تربیت را از او بگیرند و راه تربیت را بیاموزند». پس خداوند پیامبران و معصومین علیهم السلام را تربیت می کند و از پلیدی ها پاک می کند و به وسیله وحی به آنها تعلیم می دهد و آنها را با قانون ها، دردها و درمان ها آشنا می سازد، و آنها را مربی و امام و آموزگار و هدایت کننده مردم قرارمی دهد. اینها هستند که در میان مردم که خلق خدا هستند به تربیت و شکوفا کردن استعدادها و تتمیم اخلاق کریمه همت گماشته اند. و دیگران هم، هر کس به همان اندازه که به راه و روش این امامان حق نزدیک شود، به همان اندازه صلاحیت مربی بودن را داراست.
#وجود_مربی امری ضروری است، چرا که مربی می تواند با هدایت ها و تجربه ها و راهگشایی ها و ارائه بصیرت ها، راه را آسانتر کند.
و اگرچه می توان لقمان وار، از بی ادبان هم آموخت، سلمان وار عمری را در پی مربی رفتن پربارتر و حاصل انگیزتر است.
#انسان_شناسی_تربیتی:
صفایی حائری، انسان را ترکیبی از جبرها می داند. جبرهایی که از درون و بیرون او را احاطه کرده اند. این جبرها را نمی توان در یک جنبه منحصر کرد و بر انسان حاکم دانست. این اشتباهی است که مکاتب فلسفی و علمی معاصر مرتکب شده اند و به همین دلیل در فهم و تبیین او و در نتیجه در هدایت و تربیت او ناکام مانده اند. پس آدمی اگر چه توسط غرایزش محدود می شود، اما در آنها درمانده نمی شود و عقل و اراده او می توانند از همین جبرها برای او آزادی بیافرینند.
مربی #تا_قبل_از_بلوغ باید در کودک سه خصوصیت را بارور کند و این گونه او را واکسینه نماید:
1- شخصیت و استقلال
2- حرّیت و آزاد منشی
3- تفکر و تحلیل.
هنگامی که کودک شخصیت داشته باشد تقلید نمی کند و تحت تأثیر هر حرفی و هر مکتبی و هر عقیده ای قرار نمی گیرد و هر راهی او را به خود نمی کشد و هر سنّتی او را در خود هضم نمی کند.
او در برابر هر مسأله، چرایی دارد و در برابر هر عقیده، سنگری.
او بر دریچه قلبش نشسته، نمی گذارد چیزی آن را اشغال کند و چیزی آن را پر کند و چیزی او را از خودش بگیرد.
حرّیت و آزاد منشی کودک را می سازد تا اگر روزی به اشتباهی پی برد، پی گیری نکند و لجاجت نورزد و عقیده ای را بر عقیده ای ترجیح ندهد مگر هنگامی که از رحجان و امتیازی برخوردار باشد. در نتیجه عقیده هایی که احیاناً داخل مغز او شده اند و سنگرش را اشغال کرده اند، این گونه دستگیر می شوند و کار آنها خنثی می شود.
تفکر و تحلیل آن هم در زمینه حرّیت و آزادی و با خصوصیت شخصیت و استقلال، به نتیجه های بزرگی خواهد رسید.
تفکر رکودها را می شکند و هر گونه عقیده سنّتی مهاجم را مهار می زند و تحلیل می برد و هضم می نماید.
و در این حد، کودک به رشد کافی رسیده و به بلوغ رسیده و می تواند از روشی که در مقاله مسؤولیت و سازندگی شرح داده شده استفاده کند و پیش بیاید.
#روش_تربیتی_اسلام
این گونه تشریح شده است:
1- تدبّر و ارزیابی،
2- تفکر و نتیجه گیری،
3- تعقل و اندازه گیری
و این هر سه به مربّی مربوط می باشد.
#وظایف_سه_گانه_مربی:
مربی سه کار دارد:
✅- تزکیه و آزادی دادن: یزکیهم.
✅- تعلیم و آموزش و طرز تدبّر و تفکر: یعلمهم الکتاب و الحکمة.
✅- تذکر و یادآوری: فذکر انّما انت مُذکر.
🔹 #آیت_الله_حائری_شیرازی:
آقای صفایی حائری، جامع مطهری و شریعتی بود.
ویژگی آقای صفایی [حائری] این بود که هم اندیشههایش جایگاه سالمی داشت و هم روش او روش مؤثری بود.
متأسفانه برخی از اندیشمندان ما «محتوا» داشتند، ولی «فرم» نداشتند و برخی بالعکس بودند.
من وقتی کتاب غدیر آقای صفایی (عین-صاد) را خواندم، در حاشیه آن نوشتم: «قدر این نویسنده، شناخته نشده است. او محتوای شهید مطهری را دارد و روش بیان شریعتی را».
آقای صفایی شناخته نشد. من اگر در مروری که در چند تا از کتابهایشان داشتم ضعف اندیشه دیده بودم، ایشان را ترویج نمی کردم.
🌿
محیط های تربیت:
تربیت به ناچار در محیطی خاص صورت می پذیرد، پس برنامه تربیتی نیز به ناچار، باید متناسب با محیط تربیتی شکل گیرد، چرا که نمی توان برای تربیت، منتظر ایجاد و برقراری محیط مطلوب ماند. علی صفایی، محیط های تربیتی را به سه گونه تقسیم می کند؛ محیط های بسته، محیط های متحرک و محیط های متضاد. در محیط بسته تنها یک فکر حاکم است و اجزا و افراد در این محیط هماهنگ اند و این هماهنگی، ایجاد شک و عصیان را در متربی به حد اقل ممکن می رساند. اگرچه عصیان وشک، گاه از طبع جستجوگر آدمی ناشی شده است و حتی در محیط بسته هم باید انتظار آن را داشت، ولی در چنین محیطی، به راحتی می توان با کمک تلقین ها و تنبیه و تشویق و ...، آن را کنترل کرد
چگونه این سه خصوصیت(شخصیت_حریت_تفکر) را به کودک منتقل کنیم؟
این خصوصیت ها را می توان به وسیله چهار عامل ذیل در کودک به وجود آورد:
1- تقلید
2- رقابت و سایر عوامل تربیتی که در مقاله عوامل تربیتی کودک تحلیل شده است.
3- داستان و هنر
4- تدبیر.
🔸ادامه دارد...
1- کودک بر اثر غریزه تقلید می تواند از پدر یا مربّی یا استاد، این خصوصیات را بپذیرد، همانند پدرش و استادش شخصیت به خرج دهد و همانند او چون و چرا کند و همانند او آزاد باشد، همانطور که تقلید، به کودک خیلی از سنّت ها را می تواند منتقل کند و خیلی از شاخ و برگ ها را می تواند به او بیاویزد، همانطور می تواند این ریشه ها و پایه ها را در او زنده کند و جان بدهد.
2- رقابت؛ یعنی کودک را با قهرمان هایی رقیب کردن و به مسابقه واداشتن، می تواند این خصوصیت را در او زنده کند. مربّی می تواند با قهرمان هایی که برای کودک می سازد و با رقابت هایی که در میان آنها اوج می گیرد به این مقصود برسد و شخصیت و حرّیت و تفکر را در او بکارد.
🔸ادامه دارد...
3- مربّی می تواند به وسیله داستان ها از در مخفی وارد شود و این خصوصیات را در ناخود آگاه کودک وارد کند.
داستان مرغی که حرف هر کس را نمی شنید
و یا ماهی سیاهی که خود به دنبال چیزی بود
و یا دانه گندمی که در زیر خاک آرام نمی گرفت
و یا جوجه ای که در پوست نمی ماند
و یا ستاره ای که به دنبال عشقی می دوید
و یا درختی که به لباس هایش پای بند نبود و هنگامی که زرد می شدند رهایشان می کرد و در نتیجه هر بهار به لباس های سبز می رسید
و یا پلنگی که آرام نمی گرفت
و یا موشی که کند و کاو می کرد و به گنج می رسید.
این داستان ها کودک را کوک می کنند و ناخود آگاه او را به چرخش می اندازند.
مربّی می تواند خواسته اش را این گونه در کودک پیاده کند و به او شخصیت و تفکر و حرّیت و یا هر گونه پستی و زبونی را بیاموزد.
🔸ادامه دارد ..