بِهـ نامِـ ایزدِ مهربانمـ 😍
کهـ نگاهشـ ،
هرلحظِهـ و هر کجا آرامشِـ جانِـ منـ استـ☘
به وقتِـ 👇🏼
سهـ شنبهـ ✨
بیستـ و یکمـ مرداد ماهـ ✨
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
❣السلام علیک بجوامع السلام❣
💢السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمؤمنین .
🌱سلام بر تو و بر روزی که زمین🌎 درد کشیده را،
با عدالت علوی التیام خواهی داد.💫
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
#التماس_دعای_فرج🤲
•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@TarighAhmad
نشون دادین به عالم🌎
تو حرم ها🕌
شورِ غیرت رو ✊🏻
خودِ زینب «س» جدا کرده 👌🏻
علمدارای این خط رو 🙂💚
#عکس_نوشته
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@TarighAhmad
#تلنگر[🦋☘]
به قول یکی از
اماما مراقب
فکرمون باشیم
که گفتارمون
میشه و...
غیبت کردن مثل
خوردن گوشت برادر
مرده میمونه پس بهتر
نیست نخوریم؟🤔
بعضی غیبت ها حتی ممکنه
تهمت هم بشه!!!
بعضی گمان ها گناهه!
گمان خوب بزنیم
سوءظن نداشته باشیم 🤗
#فکر_خوب
#غیبت_ممنوع
#رفیق_داداش_احمد_حواسش_هست😉
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید احمد مشلب ✾•••
@TarighAhmad
•|✨|• امام خامنہ اے
* زمان، همہ چیز را ڪهنہ مے ڪند، مگر خون شهید را. {🥀}
••●❥❤️❥●••
@TarighAhmad
🌱…
°•
✨《حق تبارڪ و تعالی
به موسی |ع| وحے ڪرد:
❣اے موسی..!
✅فقیر کسی است که سرپرستی
چون من نداشتہ باشد،
✅مریض کسی است که طبیبی
چون من نداشتہ باشد،
✅غریب کسی است که مونسی
چون من نداشتہ باشد...
#رب♡
#حدیثقدسۍ
#الجواهرالسَنیّة ص۱۴۸
╔═.🍃.══════╗
@TarighAhmad
╚══════.🍃.═╝
#طنزوخنده😂🍃
خواستم برم یه پاساژی ماسک نداشتم ، جلو درش سرگردون بودم که یه پیرمردی اومد گفت چته جوون ؟
گفتم حاجی ماسک ندارم نمیتونم برم
ماسکشو درآورد گفت بیا بزن کارتو راه بنداز
گفتم حاجی این غیربهداشتیه
گفت نه بابا من یک ماهه دارم اینو میزنم چیزیم نشده 😂😕
@Tarighahmadヽ(´ー`)┌
ڪٵنٵݪݦۅنہ👆🍃
😂😂😁😆😎
𝓲𝓯 𝔂𝓸𝓾 𝔀𝓪𝓷𝓽 𝓽𝓸 𝓵𝓲𝓿𝓮 𝓪 𝓱𝓪𝓹𝓹𝔂 𝓵𝓲𝓯𝓮, 𝓽𝓲𝓮 𝓲𝓽 𝓽𝓸 𝓪 𝓰𝓸𝓪𝓵, 𝓷𝓸𝓽 𝓽𝓸 𝓹𝓮𝓸𝓹𝓵𝓮 𝓸𝓻 𝓸𝓫𝓳𝓮𝓬𝓽𝓼
اگر میخواهی زندگی شادی داشته باشی به یک هدف گره اش بزن، نه به آدمها و اشیا.🌴🌻🍓
#انگیزشے 😍🙌🏻
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
#شهیدانه💚
-تو تنهاییات به چی فکر میکنی؟!
+به خیلی چیزا...
-مثلا چی؟؟!!
مثلا #شهادت...💔
#شهید_نشویم_میمیریم
┈┈••✾••✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾••✾••┈┈
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #سی_وچهار
با اشک و بغض گفتم:زخمی شدی؟😢😒
-چیز مهمی نیست.بالاخره باید یه کاری میکردم که باور کنید جنگ بودم دیگه.😁
وقتی نگاه نگران منو دید گفت:
_یه تیر کوچولوی ناقابل هم به من خورد.☺️👌
بالبخند سرشو برد بالا و گفت:
_اگه خدا قبول کنه.😇☺️
لبخند زدم و گفتم:
_خیلی خب.قبول باشه..برو .مهمانها برای دیدن تو موندن.😄
رفت سمت در،برگشت سمت من.گفت:
_ممنونم زهرا.بودن تو اینجا کنار مامان و بابا و مریم و ضحی، اونجا برای من خیلی دلگرمی بود.😊خوشحالم خواهر کوچولوم اونقدر بزرگ شده که میتونم روش حساب کنم و کارهای سخت رو بهش بسپرم.😍☺️
لبخند تلخی زدم.😒🙂رفت بیرون و درو بست.رفتم سر سجاده و نیت نماز شکر کردم.
✨تو دلم گفتم خدایا خودت میدونی که من #ضعیفم.اگه تونستم این مدت دوام بیارم فقط و فقط بخاطر کمکهای #تو بوده.تو به من #عزت دادی وگرنه من کی باشم که کسی بتونه برای کارهای سختش رو من حساب کنه.✨
همه رفتن.ولی مامان نذاشت محمد و مریم و ضحی برن...
حالا که فهمیده بود مریم بارداره، میخواست بیشتر به مریم و محمد رسیدگی کنه.اتاق سابق محمد رو آماده کرده بود.
محمد روی تخت دراز کشیده بود و ضحی ول کن باباش نبود.به هر ترفندی بود از اتاق کشیدمش بیرون.
دست ضحی رو گرفتم و رفتیم تو آشپزخونه.به ضحی میوه دادم و خودم مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم.یه کم که گذشت،چشمم افتاد به در آشپزخونه. بابام کنار در ایستاده بود و با رضایتمندی به من نگاه میکرد.با چشمهام قربون صدقه ش رفتم.☺️
این #نگاه_پدرم بهترین جایزه بود برای من.😍☝️
سه روز از برگشتن محمد میگذشت و بالاخره مامان اجازه داد برن خونه ی خودشون.
سرم خلوت تر بود...
سه ماه بود بهشت زهرا(س)نرفته بودم.🙈😅 گل و گلاب 🌸💐گرفتم و صبح رفتم که زیاد بمونم.
مثل همیشه اول قطعه سرداران بی پلاک رفتم.🌷🇮🇷دعا و قرآن✨✨ خوندم و بعد رفتم مزار عموم.
اونجا هم مراسم گل و گلاب و دعا و قرآن رو اجرا کردم.✨👌
مزار داییم یه قطعه دیگه بود...
دو ردیف قبل مزار داییم،پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و...
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #سی_وپنجم
پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و تو حال خودش بود...😭✨
مزار داییم نزدیکش بود،نمیخواستم بخاطر من حسش بهم بریزه.از همونجا به داییم سلام کردم و فاتحه خوندم و برگشتم برم که کسی صدام کرد:
_خانم روشن
برگشتم سمت صدا.امین بود.با دستی که به گردنش آویزون بود و یه عصا.سرش پایین بود.گفت:
_سلام
-سلام...حالتون خوبه؟
-خداروشکر
-ان شاءالله خدا سلامتی بده...خداحافظ.
برگشتم که برم،دوباره صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت:
_برادرتون به سلامت برگشتن؟
-بله.خداروشکر.سه روز پیش برگشتن.
-نمیدونستم برادر شما هم میخوان برن سوریه.ایشون #مسئول گروه ما بودن.
تعجب کردم...😟
من فکر میکردم محمد فقط یه پاسدار معمولی باشه.گفتم:
_مزاحمتون نمیشم.خداحافظ
برگشتم و از اونجا رفتم.
سه ماه بعد مامانم گفت:
_یه خاستگار جدید اومده برات.نظرت چیه؟😊
-نظر منکه برای شما مهم نیست.همیشه خودتون قرار میذاشتین دیگه.حالا چی شده؟😅
-این یکی با محمد حرف زده.محمد گفت نظرتو بپرسم.😊
-حالا کی هست؟🤔
-داداش حانیه.
چشمهام از تعجب گرد شد.😳داشتم شاخ در میاوردم.گفتم:
_حانیه؟!!!حانیه مهدی نژاد؟!دوستم؟!!!😳😳
مامان بالبخند گفت:
_بعله.حالا چی دستور میفرمایید؟😊
یه کم فکر کردم.گفتم:
_نمیدونم....چی بگم...غافلگیر شدم.🙈
مامان خنده ای کرد و گفت:
_مبارکه.😁
گفتم:
_چی چی رو مبارکه؟!!!😬🙈
-به محمد میگم یه قراری بذاره بیان خاستگاری.😊
-مامان! منکه نگفتم بیان.😬
-پاشو خودتو جمع کن.همین الان که قرار عقد نذاشتیم اینجوری هول کردی.😁
برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودن.یک شب که محمد و خانواده ش اومده بودن خونه ی ما صحبت امین شد...
همه نشسته بودیم.دیدم فرصت خوبیه از محمد پرسیدم:
_آقای رضاپور اگه بخوان میتونن دوباره برن سوریه؟
-آره.
-زمانش براشون تعیین شده ست یا هر وقت خودشون بخوان میتونن برن؟
-هروقت اعلام آمادگی کنه براش برنامه ریزی میشه.الان هم داره کلاسهای مختلف اعزام رو شرکت میکنه.
-بازهم با گروه شما میرن؟😊
-از ناحیه ی ما اعزام میشه ولی ممکنه با من نباشه.😊
بابا گفت:_با سوریه رفتنش مشکلی نداری؟
-نه.
محمد گفت:
_زهرا،امین پسر خوبیه.اونقدر خوبه که حیفه غیر از شهادت از دنیا بره...روراست بهت بگم..(شمرده گفت) امین... موندنی... نیست....یقینا شهید ...میشه.😞🕊
ته دلم خالی شد...
گرچه خودمم میدونستم ولی شنیدنش مخصوصا از محمد سخت تر بود.
محمد گفت:
_اگه بهش بله بگی باید آمادگی هرچیزی رو داشته باشی.زخمی شدن،😔قطع عضو، 😒اسارت،بی خبری حتی شهادت. یعنی تو اوج جوانی ممکنه تنها بشی...در موردش خوب فکرکن.اگه قبول کردی نباید دیگه حتی بهش اعتراض کنی... متوجه شدی؟😒👣🌷
منتظر جواب بود...
به مامان نگاه کردم،غم عجیبی تو چهره ش بود.👀به بابا نگاه کردم،با نگاهش بهم فهموند هرتصمیمی بگیرم ازم حمایت میکنه،مثل همیشه.👀☝️
به مریم نگاه کردم،رنج کشیده بود ولی پشیمون نبود.👀💖
به محمد نگاه کردم،با نگرانی نگاهم میکرد.😥گفت:
_حتی اگه شک داری که بتونی تحمل کنی،قبول نکن.همین الان بگو نه.😒🌷
چشمهای محمد نگرانی عجیبی داشت، دوست داشت قبول نکنم.سرمو انداختم پایین و گفتم:
_هربار که شما میری تا برگردی بابا بیشتر موهاش سفید میشه،😞مامان شکسته تر میشه،😞زنت هزار بار پیرتر میشه.😞منم نه روزی هزار بار،هر ساعت هزار بار میمیرم و زنده میشم.😞میدونم اگه با آقای رضاپور ازدواج کنم تمام این سختی ها دو برابر میشه،برای همه مون.برای بابا،مامان،حتی مریم هم غصه ی منو میخوره،حتی خودت داداش.گرچه واقعا دلم نمیخواد رنج هاتون رو بیشتر کنم، واقعا دلم نمیخواد غصه ی منم داشته باشین ولی اگه..😒
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ولی اگه از همه لحاظ تأییدشون کردید، من نمیخوام فقط بخاطر این موضوع بهشون جواب رد بدم...🙈
همه ساکت بودن.محمد گفت:
_مطمئنی؟؟😒
جو خیلی سنگین بود.فکری به سرم زد....😅
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #سی_وشش
فکری به سرم زد....😅
باحالت پشیمونی و گریه گفتم:
_با اجازه ی پدرومادرم و بزرگترها..😒😢
چند ثانیه مکث کردم،بعد با خنده گفتم:
_بله😁🙈
همه زدن زیر خنده....😂😃😄😁
مامان گفت:
_خیلی پررویی زهرا.حیا رو خوردی...
مامان داشت صحبت میکرد محمد یه پرتقال😁🍊 برداشت.
فکرشو خوندم.سریع و محکم پرتاب کرد سمتم.سریع جا خالی دادم.😱😃
پرتقال پاشید رو دیوار.به رد پرتقال بدبخت نگاه کردم.
باتعجب و ترس به محمد گفتم:
_قصد جون منو کردی؟؟!! این اگه به من میخورد که ضربه مغزی میشدم.😝😁
محمد باخنده گفت:
_حقته،بچه پررو،خجالت هم نمیکشی.😁🍊
به بابا نگاه کردم...
با لبخند نگاهم میکرد.واقعا خجالت کشیدم.🙈سرمو انداختم پایین و رفتم تو اتاقم.😅🙈
شب خاستگاری شد..
محمد و مریم زودتر اومدن.همه نشسته بودن و من با سینی چایی رفتم تو هال...
طبق معمول محمد سینی رو ازم گرفت و خودش پذیرایی کرد.😊👌
تو این فاصله من به مهمان ها نگاه میکردم.👀🙈
حانیه،مادرش،پدرش و امین و عمه ی امین اومده بودن.
به حانیه نگاه کردم،درسته که خوشحال بود ولی چند سال پیر تر شده بود.😒
صحبت سر پدر و مادر امین بود و اینکه پیش خاله و شوهرخاله ش بزرگ شده. مامان و بابا و محمد خیلی تعجب کردن.
محمد به من نگاهی کرد.من فکر میکردم میدونه.🙈
بعد از صحبت های اولیه قرار شد من با امین صحبت کنم.
اواخر دی ماه بود☁️❄️ و نمیشد رفت تو حیاط.
به ناچار رفتیم اتاق من.
همون اول که وارد شد،اتاق رو بر انداز کرد... 👀
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹تصویرشهید مسعود عسگری👆
باید بِپَرَد هرکه دراین پهنه عقاب است
حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد
🍃🌸🍃🌸🍃
کوه است دل مَرد ولی کوه نه هر کوه
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
🍃🌺🍃🌺🍃
عشق است بلای من و من عاشق عشقم
این نیست بلایی که سپر داشته باشد
🍃🌼🍃🌼🍃
دستنوشته شهید مسعود عسگری
╔═ ⚘════⚘⚘════⚘═╗ @TarighAhmad
╚═ ⚘════⚘⚘════⚘═╝
به نام نقاش لبخند
بر چهرهٔ سرد و غمگین انسان 🌱
امروز :
چهارشنبه|•💜•|
۲۲مرداد ماه|•💜•|
╔═...💜💜...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💜💜...═╝
🦋فواید دعا برای فرج🦋
😍دعا برای فرج امام زمان(عج) باعث آمرزش گناهات میشه✅
تازه این یکی از نود تا فایده ایه که تو کتاب 📗مکیال المکارم نوشته شده
♨️میدونی که این کتابو خود امام زمان از سید اصفهانی خواسته تا بنویسه🖌
✅پس وقتی میگه باعث آمرزش گناهات میشه شک نکن
💠اللَّهُـــمَّعَـــجِّللِــوَلـِـیِّکَالــــفَــرَج💠
ㄟ(ツ)ㄏ↧ʝσɨŋ↧
@TarighAhmad
بانوی خوبم❕💓
فلسفـه #حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست❗️✋
که اگر چنین بود،↙️
چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟؟؟
جنـس تو با حیـا خلق شده☺️
و خدا میخواهد تو را ببیند‼️
خودِ خودِ تو را‼️😍
در زیبا ترین حالت❕
در ناب ترین زمان❕
حیـا سرمایه توست❕
حیا مایه حیات توست❕
نه فقط برای داروی حفظ سلامت مردان شَهرَت‼️😳😒
🌸اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸🤲
#منتظر_ظهور🌺
#یا_علی❤️
┈┈••✾••✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾••✾••┈┈
🍃بـا "شهــادت" زندگـــی زیبا شود..
عاشقی با سوختن معنــا شود..
🌸حال، آنها رفته و ما مانده ایم..
از "شهادت" ، ما همه جا مانده ایم..
🍃تـا نفس داریم تا که زنده ایم..
"ای شهیدان از شما شرمنده ایـم"
🌸اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فى سبیلک..
#عکس_نوشته
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
{🎁🎊}
.
ولادٺٺمبارڪ
اے...
تمامهستے
برادرمـــ 🎈♥️•°
{حنینعزیزمٺولدٺمبارڪمونباشه😍}
#عڪس_گرافیڪے
🌸•┄═•═┄•🌸
@TarighAhmad
🌸•┄═•═┄•🌸
خواهـــرڪهداشتهباشےیعنے؛❣
همهےدنیایهطرفمنوآبجیمیهطرف
یعنے؛
حقندارےگریهڪنے...
حقندارےاشڪبریزےچونداداشٺ
هواتودارهـ....❤️😍
مثلبرادرتو
حنینجانڪههمیشہ
درڪنارتوست...🌸🍃
#عڪس_گرافیڪے
#خواهرشهید
#ولادت_خواهر_شهید
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
°•|❤️|•° امام خامنه اے
* لحظہ شهــــ🥀ـــادٺ، جزء شیرینٺرین لحظاٺ هر شهیدے اسٺ
سالروز شهادٺ میثم ٺمار [🕊]
یار ایرانے(آذربایجان) امیرالمومنین علے علیہ السلام {🕯}
••●❥❤️❥●••
@TarighAhmad
سالــــروزولادٺٺمبارڪ♥️
فرشتہےزمینےِ
شهیـــــ❣ـــداحمد....
#خواهرشهید
#عڪس_گرافیڪے
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
❣حضرت امیر المومنین علی ع میفرمایند:
🌺خدای تعالی ثواب را در اطاعت خود نهاده است
و عقاب را در معصیتش.
تا بندگان خود را از عذاب خود مصون دارد 💯
و آنها را به بهشت روانه دارد💫
نهج البلاغه ص ۹۸۱
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.══════╗
@TarighAhmad
╚══════. ♡♡♡.═╝
#طنزوخنده🌱😂😅
راننده اسنپ زنگ زد گفت من تو موقعیتم قربان.
گفتم بدون دستور من شلیک نکن 😂😂
😂😂
@Tarighahmad ヽ(´ー`)┌
نتایج بزرگ ،
نیازمند اهداف بزرگ هستند🤷♂
به کم قانع نباش دوستِ من😊
بهترین هارو
برای خودت بخواه ✨🌈
#انگیزشی
•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@TarighAhmad