تلنگر⚠️
هنگامِ گناه❌
از سردیِ خاڪِ قبر بترس⚰
از تنهاییش 🕯
╭┅─────────┅╮
@TarighAhmad
╰┅─────────┅╯
۱۸ مهر ۱۳۹۹
#ریحانه {🌸🍃}
حجاب در وصیت نامه شهدا: 🌹💔
شهید «علیرضا ملازاده» در فرازی از وصیتنامه خود نوشته است:
من اکنون فریاد برمیآورم که «خواهرم حجابت را، حجابت را حفظ کن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند «شیئ» رفتار کنند».
شهید «مهدی باغیشنی»:
خواهرانم! شما با حجاب خود مشت محکمی بر دهان ابرقدرتها بکوبید و بگوئید «ای از خدا بیخبران! ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) هستیم و هرگز از راهی که آنان رفتهاند، برنمیگردیم و با تمام توان راه آنها را ادامه میدهیم.»
شهید «علی اکبر بشنیجی»:
«خواهرانم! همانطور که ما در جبههها با این دشمن کافر میجنگیم، شما نیز به نوبه خود با صبر و بردباری و با حجاب
و پوشش خود با دشمنان داخلی بجنگید، زیرا پیروزی از آن ماست.
#قسمت_اول
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
۱۸ مهر ۱۳۹۹
●|چه کسی گفته فقط یاد شوی
در جمعه 📆
●|گر که یادت نکنم لیل و نهار
عیب من است 😔
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر
|•♥️•|@TarighAhmad
۱۸ مهر ۱۳۹۹
امام علی (علیه السلام) :
سحر خیز باشید که برکت در سحر خیزیست☀️🌈
|•روز هفتم چله
#فقط_بخاطر_تو
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
۱۸ مهر ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فرمایش آیت الله حق شناس درباره رهبر معظم انقلاب
#علمدار #رهبر #اعلمیت
#آیت_الله_حق_شناس
#نائب_برحقِ_مولا
┄┅═✧❁🌷❁✧❁🌷❁✧═┅┄
@TarighAhmad
┄┅═✧❁🌷❁✧❁🌷❁✧═┅┄
۱۸ مهر ۱۳۹۹
ماهنرشهادتروهم
ڪہندآشتهباشیم..
هنرعملبہوصیتنامہشهدا
روُبایدداشتہباشیم :)🌱
خَلاص!
#رفیقشهیدم
#عڪس_گرافیڪے
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
۱۸ مهر ۱۳۹۹
🌸🍓🌸🍓
رفیقجونم!
منهمونآسمونیهستمکه
توشدیماهشوقشنگشکردی:)🌝💖
#رفیق_خاص😍
#دخترانه
...•🌸°∞°❀🍓❀°∞°🌸•....
@TarighAhmad
....•🌸°∞°❀🍓❀°∞°🌸•....
۱۸ مهر ۱۳۹۹
قطره ایی از دریا 🌊
🔸 ترجمه آیه ۵۶ سوره زمر :
مبادا کسی روز قیامت بگوید:
افسوس بر من از کوتاهی هایی که درباره جَنْبِ اللّٰه کردم.
🔹 آری هنگامیکه انسان وارد محشر میشود و نتیجه خلاف کاری ها و آسان گرفتن و شوخی گرفتنِ جدّی ها را برابر خود میبیند، فریادش به "واحسرتا"بلند میشود. حال جَنْبِ اللّٰه به چه معناست؟
🔺 امام کاظم در تفسیرش میفرمایند: جَنْبُ اللّٰه، امیرالمومنین و جانشینان او هستند که مقام والایی دارند تا به آخرین نفر آن ها (حضرت مهدی)برسد
📚 تفسیر نمونه، ج ۱۹ ص ۵۱۴
🔹آیت الله وحیدخراسانی: امام زمان عج
یعنی عصاره تمام انبیا،
خدمت به او، کار کردن برایش، نشر مناقبش، گسترش فضائلش، آن هم در عصر غیبتش، گوهری ناشناختست و فردای قیامت در حسرت آنیم که چرا یک قدم بیشتر میتوانستیم و برنداشتیم.
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
۱۸ مهر ۱۳۹۹
1_4960783395492724789.mp3
13.81M
چرازندانامون پره؟⛓️😒
چراطلاق؟😰
چراخشکسالی؟🤔
چرابی برکتی؟🤨
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
@Tarighahmad
-------------------------------------------------
#شب_پاییزی☕
۱۸ مهر ۱۳۹۹
جهان، محیطیست خنثی
و خمیریست آمادهی شکلگیری
و هرکس، آمده تا دنیایِ خودش را داشته باشد و هرکس، مسئولِ آیندهای ست که با رفتار و باورهایش میسازد.
مهارت و پشتکار که نداشتند و تسلیم که شدند؛ بخت و اقبال را بهانه میکنند!
مشکل از جهان نیست...
مشکل از "جهان بینی"ِ آدم هاست!
#انگیزشی🍭🌈
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
۱۸ مهر ۱۳۹۹
۱۸ مهر ۱۳۹۹
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #یازده یک هفته بود که
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #دوازده
"دوست دارم زودتر خانوم خونه م بشی"
طنین صدایش مدام توی گوشم می پیچید.
مطمئن بودم زهرابانو هم نسبت به این تصمیم واکنش نشان می دهد. چرا که مدام به فکر تهیه ی جهیزیه ام بود آن هم به بهترین شکل ممکن. چیزی که زیاد برای خودم مهم نبود.
حتی به صالح نگفتم که خانه را چه کار کنیم؟ خیلی کار داشتیم و این پیشنهاد صالح همه را سردرگم می کرد. درست مثل تصورم زهرا بانو کلی غر زد و مخالفت کرد اما بابا آنقدر گفت و گفت و گفت که سکوت کرد و کم و بیش متقاعد شد.
اینطور که فهمیدم هنوز قرار بود با سلما و پدرش توی خانه ی پدرش زندگی کنیم. مشکلی نداشتم اما از صالح دلخور بودم که درمورد این مسائل با من چیزی نمی گفت. از طرفی هم نگران بودم. از این همه اصرار و عجله واهمه داشتم و سردرگم بودم برای تشکیل زندگی جدید.
دو روز بود که صالح را ندیده بودم.
انگار لج کرده بودم که حتی به او نمی گفتم یک لحظه به دیدارم بیاید و خودم هم با او تماسی نداشتم. اصلا این سکوت صالح هم غیر طبیعی بود. انگار چند شهر از هم فاصله داشتیم و همسایه ی دیوار به دیوار هم نبودیم.
بی حوصله و بغض آلود بیرون رفتم. مدتی بود به پایگاه نرفته بودم. هنوز پیچ کوچه را رد نکرده بودم که ماشین صالح از جلویم رد شد. بی تفاوت به راهم ادامه دادم. صالح نگه داشت و صدایم زد. توجه نکردم.
ــ مهدیه جان... مهدیه خانوم...
ایستادم اما به سمت او نچرخیدم. ماشین را خاموش کرد و به سمتم دوید.
ــ خانومی ما رو نمی بینی؟
بدون حرکتی اضافی گفتم:
ــ سلام...
ــ سلام به روی ماهت حاج خانوم
ــ هنوز مشرف نشدم. پس لطفا نگو حاج خانوم.
ــ چی شده خانومم؟ با ما قهری؟ نمیگی همسایه ها ببینن بهمون می خندن؟
ــ همسایه ها جای من نیستن که بدونن چی تو دلم می گذره
ــ الهی من فدای دلت بشم که اینجوری دلخوری. می دونم... به جان مهدیه که می خوام دنیاش نباشه خیلی سرم شلوغ بود. الان هم باید برگردم محل کار. فقط چیزی لازم داشتم که برگشتم. قول میدم شب بیام باهم حرف بزنیم. باشه خانومم؟!
مظلومانه به من خیره شده بود. گفتم:
ــ لطفا شرطمون یادت نره.
با تعجب به من نگاه کرد.
گفتم:
ــ اینکه مواظب خودت باشی.
لبخند زد و دستش را روی چشمش گذاشت.
سوار ماشینش شد و با عجله دور شد. آهی کشیدم و راهی پایگاه شدم.🚶
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
۱۸ مهر ۱۳۹۹