✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_ودو
با صالح به همه ی فامیل سر زدیم. می گفت دوست ندارد صبر کند با کوله باری از خجالت مهمان سفره های اسراف اقوام شویم.
کمی خجالت زده بودم.
می ترسیدم فامیل، از ما دلخور شوند. منزل اقوام خودشان که می رفتیم با روی گشاده و رفتاری عادی پذیرای ما بودند. می گفتند انتظار این رفتار را از صالح داشته اند اما اقوام من...
بخاطر اینکه حداقل آمادگی داشته باشند از قبل تماس می گرفتم که می خواهیم بیاییم
"والا بخدا این مدل پاگشا نوبره"
ــ سخت نگیر خانومم. اقوام تو هم باید با این رفتار من آشنا بشن.
ــ می ترسم ناراحت بشن
ــ نه عزیز دلم. من فقط می خوام زحمت نیفتن و سفره هاشون ساده و صمیمی باشه
کم کم داشتم به رفتارهایش عادت می کردم. مشغول پخت و پز بودم که از پشت چشمم را گرفت.
ــ سلام
ــ سلام به روی ماهت خانوووم. خوبی؟ خسته نباشی.
ناخنکی به غذا زد و گفت:
ــ بلیط هواپیما گرفتم. برا امشب.
از تعجب چشمانم گشاد شده بود.
ــ امشب؟؟؟!!! کجا؟!
ــ اول شیراز بعد هر جا خانومم بگه
ــ الان باید بگی؟
ــ گفته بودم از سوریه برگردم حتما ماه عسل می برمت.
ــ خب... من آمادگی ندارم... وااای صالح همیشه آدمو شوکه می کنی.
ــ خب این خوبه یا...
ــ نمی دونم. اگه دیوونه نشم خوبه
تا شب به کمک صالح چمدان را بستم. از زهرا بانو و بابا خداحافظی کردیم و با سلما و پدرجون به فرودگاه رفتیم.
صبح بود.
از خواب بیدار شدم و روی تخت جابه جا شدم. صالح توی اتاق نبود. همه جای اتاق را گشتم اما نبود.
بیشتر از دوساعت توی اتاق هتل حبس بودم. دلم نمی خواست تنها به جایی بروم.
کلافه و گرسنه بودم. از طرفی نگران بودم برای صالح...
درب اتاق باز شد و صالح با دو پرس غذا آمد. لبخندی زد و گفت:
ــ سلاااام خانوم گل... صبح بخیر
ابرویی نازک کردم و گفتم:
ــ ظهر بخیرمیدونی ساعت چنده؟ چرا تنهام گذاشتی؟
ــ قربون اون اخمت... ببخشید. کار داشتم.
ــ دارم می میرم از گشنگی. آخه تو شهر غریب چیکار داشتی؟
ــ برات غذا آوردم. ببخشید خانومم. کاری بود از محل کارم سپرده بودن بهم.
چیزی نگفتم و با هم غذا خوردیم و بعد از استراحت به تخت جمشید رفتیم.
شب هم برای نماز و زیارت به شاه چراغ رفتیم.
خیلی با صفا بود و دل سیــــــر زیارت کردیم.
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🎙همسر شهید رحیم کابلی
دیشب خواب شهید رو دیده...😳
بهش گفته چرا😐
نیومدی با این شهدا؟🤔
گفته منتظر بودم اینا⏰
(هشتشهیدخانطومان)بیان.🚶♂
حالا که اومدن منم میام.😍😭
#قهرمانان_وطن
#شهدای_خان_طومان
#ما_ملت_امام_حسینیم
•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@TarighAhmad
🌀یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه🌀
ای معبود من 🔆
اگر تو مرا بلند مرتبه گردانی چه کسی خوار و ذلیلم تواند کرد ⁉️
اگر تو مرا گرامی بداری چه کسی حقیر و ناچیزم تواند شمرد ⁉️
مرا دشمن شاد مگردان و مرا به اندوه و غم نمیران 💢
3⃣2⃣مهرماه پاییزی 🌾
6⃣2⃣ماه صفر 🥀
ذکر روز :یا حَیُّ یا قَیّوم
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
⭕️#آمادگی_برای_ظهور
💠ظهور بغتتا (ناگهانی) صورت میگیرد، هر لحظه ممکن است ظهور شود پس هر لحظه باید آماده باشی.
این آماده باش را امام صادق علیه السلام برای ما زدند که فرمودند: «فَانتَظروُاالفَرَج صَباحاً وَ مَساعاً» صبح و شب منتظر فرج باشید.
💠یک شیعه باید مهیای فرج باشد، صبح که از خواب بیدار میشود بگوید من باید همه چیزم مهیا باشد، شب با این نیت بخوابد که اگر آقا صبح از مکه مرا صدا زدند من آماده باشم،
همین روحیه #انتظار اعمال انسان را در بین روز میسازد و انسان را کنترل میکند. من که میخواهم در رکاب امام زمانم باشم باید عملم طوری باشد که مردم را پس نزنم، مردم را جذب کنم.
💠چنین شخصی #تزکیه_نفس کرده، از #صفات_رذیله پاک شده قلبش تسلیم امام زمانش شده می گوید: من کی هستم که در برابر شما خواستهای داشته باشم، امر امر شماست.
این شخص میشود: "شیعه، پیروِ امام زمان ارواحنافداه."
💢🍃استاد حاج آقا زعفری زاده
#اللهمعجللولیڪالفرج..
#مهدویت
🌺『@TarighAhmad』🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌱
هَر کِه بِه مَنْ میٖرِسَد ،
بوُیِ قَفَسْ میٖدَهَد...
جُزْ {تُو} کِه پَر میٖدَهیٖ
تاٰ بِپَرانیٖ مَراٰ🕊
#برادر_شهیدم
#کلیپ_شهید_مشلب❤️🎞
#استوری
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
#تلنگر⚠️
فقط یه چیز‼️
یه لحظه
تنها یه لحظهـ!
به این فکرکن وتصور کنـ✨
اقامون دارن تو کوچه های غریبی قدم میزننـ و...🥀
منتظر ما هستنـ🙂😞
حالا به ڪارت ادامه بدهـ🦋
هان ⚠️
ای شیعه :
کجای این دنیا ایستادی ⁉️
کنار آقا ✅
یا روبه روی آقا ❌
•┄═•◈🌺◈•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•◈🌺◈•═┄•
#ریحانه [•°♥️°•]
.
🌸ـبانۅ|•♡
←♥️[‹چادُر بہ سر بڱـیر
ۅ🍃
بہ خود∞🌙| بِبالـ“
˝ڪ ⚠️ـهِیچ
🕶👌🏼«پادۺاهے
بہ بلندۍِ |• #چادر۰ٺو •|💎
ٺاجِ سرۍ♥
ندیدھ اسـ ـٺـ ؛)👑
••●❥❤️❥●••
@TarighAhmad
بہزینببگویید
- بابابرگشتہـ...💔
#ازشامبلاشهیدآوردند(:"🖤
#شهید_محمد_بلباسے 🍃
🌱🕊| @TARIGHAHMAD
🌱|• امام حسن (علیه السلام) :
خوش اخلاقی با مردم رأسِ خرد است ...😇
🌱|• امام سجاد (علیه السلام) :
آنکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک میکند مانند کسی است که کتاب خدارا پشت سر انداخته ...😞
روز دوازدهم چله 🍁
#فقط_بخاطر_تو🌤
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
🔴 فـتنـه در لبـنان
♦️جـعجـع: با ۱۵ هزار نیرو آماده مقابله باحزبالله هستم!
🔴سمیر جعجع
رئیس حزب «القوات المشترکه»:
🔹من ۱۵ هزار جنگجو دارم و ما قادر به مقابله با حزبالله هستیم. حزبالله در نتیجه وضعیت لبنان و منطقه بسیار ضعیف شده است.
🔹از حمایت آمریکا، عربستان سعودی، امارات و دیگر کشورها برخوردار هستیم و از آنجایی که حزبالله ضعیفتر از هر زمان دیگری است ناچار به امتیازدهی است.
#فتنه_ای_در_راه_است
༺════════════
💢 @TARIGHAHMAD 💢
༺════════════
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🔴 فـتنـه در لبـنان ♦️جـعجـع: با ۱۵ هزار نیرو آماده مقابله باحزبالله هستم! 🔴سمیر جعجع رئیس حزب
ماخشم فروخورده ی هر طوفانیم
آماده ی دفع خار از این میدانیم
تنهابه اشارتی ز #سید کافیست
تاریشهی هر چه فتنه را خشکانیم
#لبیک_یا_نصرالله
فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ🇱🇧✌️💛
•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@TarighAhmad
💢ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاوردند
⭕️بعضیها اسم عقل و عقلانیت را که میآورند، منظورشان از عقلانیت "ترسیدن" است؛
وقتی میگویند عاقل باشید، یعنی بترسید، یعنی منفعل باشید، یعنی از مقابل دشمن فرار کنید؛
نه این درست نیست، ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند.✅
👈🏻 اسم ترسیدن و فرار کردن و میدان را خالی کردن عقلانیت نیست، اسمش همان ترس و فرار و مانند اینها است.
🔺عقلانیت یعنی محاسبهی درست؛
و البته دشمن سعی میکند عقلانیت به آن معنای غلط را تلقین کند، بعضی هم نادانسته گاهی حرفهای دشمن را تکرار میکنند.
۹۹/۷/۲۱
#مقام_معظم_رهبری
#نائب_برحقِ_مولا
🍃💞|@TarighAhmad
خیلی درس می خواند؛ هلاک می کرد خودش را...
هر بار که به او می گفتم:
_بسه دیگه! چرا این قدر خودتو اذیت می کنی؟
می گفت:
_اذیتی نیست:)
اولاً که خیلی هم کیف می ده
دوماً هم وظیفه مونه!
باید این قدر درس بخونیم که هیچ کسی
نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادند
[ #شهیدمحمدعلیرهنمون ]
#بشیم_مثل_شهدا
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
رفیــق میدونستــ✋🏻ــتی...
که اگر شب جمعه یاد کنی از شهــ🌹ــدا
اون عزیزانــ💚هم تورو پیش سیدالشهـ🖤ـدا یاد میکننــــ🙃●●●
پس هوایــ🍃 شب جمعه روداشته باشــ😉
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
(●♡∀♡)
@TarighAhmad
بچه ها
بگردید یه رفیق خدایی پیدا کنید
یکی که وسط میدون مین گناه
دستتونو بگیره😇✨
_حاج حسین یکتا
#رفیق_خاص😍👌
#دخترانه☘
•┄❁🌹❁┄•
@TarighAhmad
•┄❁🌹❁┄•
دورڪُنمَــــرا
ازهرآنچہڪهتورا
ازمندورمےڪند...
بگذارفقط
هواےِتودرسَرَم
بمانـــد|🌿🦋|•√
#رفیقشهیدم
#دلمجزهوایتهوایےندارد
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #بیست_ودو با صالح به
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_وسه
دو روز بعد به سمت جنوب حرکت کردیم. دریای نیلگون جنوب را دوست داشتم.
هوا هم خوب بود و فصل گرمای جنوب هنوز شروع نشده بود. دلم تاب نیاورد.
ــ صالح جان...
ــ جان دلم؟
ــ اااام... تا اینجا اومدیم. منطقه نریم؟
ــ دو روز از مرخصیم مونده. همه جا رو نمی تونیم بگردیم. اشکالی نداره؟
ــ نهایتش چند جاشو می گردیم خب. از هیچی که بهتره
ــ باشه عزیزم. عجب ماه عسلی شد
دو روز باقیمانده را روی رد پای شهدا گذراندیم.
حال عجیبی بود.
همیشه مناطق عملیاتی حالم را عوض می کرد.
نمی دانم چرا یاد شهید گمنامی افتادم که گاهی به مزارش می رفتم. بغض کردم و از صالح جدا شدم. گوشه ای نشستم و چادر را روی سرم کشیدم.
مداحی گوشی ام را روشن کردم و دلم را سبک کردم.
"شهید گمناااام سلام...
خوش اومدی مسافرم...
خسته نباشی پهلوون...
...................................................
بعد از بازگشتمان....
زندگی رسما شروع شد. صالح را که داشتم غمی نبود. با زهرا بانو و سلما سرگرم بودم و حسابی غرق زندگی شده بودم.
گاهی پیش می آمد که صالح چند روزی نبود اما خیالم راحت بود که مراقب خودش هست.
همیشه قولش را یادآوری می کرد و می گفت هرگز یادش نمی رود.
حالم بد بود.
هر چه می خوردم دلم درد می گرفت و گاهی بالا می آوردم.
سرم گیج رفت و دستم را به لبه ی تخت گرفتم و نشستم.
ــ سلما...
صدایم آرام بود و درب اتاق بسته. به هر ترتیبی بود سلما را بلند صدا زدم. سراسیمه خودش را به من رساند.
ــ چیه چی شده؟ مهدیه جان...!!!
ــ حالم بده سلما... برو زهرا بانو رو صدا بزن.
ــ بلند شو ببرمت دکتر. رنگ به روت نداری دختر...
ــ نمی خواد... بذار صالح برگرده باهاش میرم.
سلما بدون جوابی بیرون رفت. روی تخت دراز کشیدم و چشمم را بستم و دستم را روی پیشانی ام فشار دادم.
موبایلم زنگ خورد.
بلند شدم و آنرا از روی پاتختی برداشتم. چشمانم سیاهی رفت و دوباره تلو خوردم.
ــ الو...
ــ سلام خانومم...چی شده صدات چرا اینجوریه؟
صدای صالح بغضم را ترکاند. با گریه گفتم:
ــ ساعت چند میای صالح حالم بده
صدایی نیامد. انگار تماس قطع شده بود. بیشتر بغضم گرفت و روی تخت ولو شدم.
زهرا بانو هم سراسیمه با سلما آمد و هر دو کمکم کردند که لباسم را عوض کنم و دکتر برویم.
منتظر آژانس بودیم که صالح با نگرانی وارد منزل شد و کنارم زانو زد و دستم را گرفت و گفت:
ــ مردم از نگرانی... چی شده مهدیه جانم
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_وچهار
روی تخت، خوابم برده بود.
سِرُم به دستم وصل بود و صالح و سلما و زهرا بانو توی اتاق کنارم بودند. قبل از سِرُم، آزمایش دادم و گفتند تا اتمام سرم حتما جوابش را می دهند.
صالح نگران بود اما به روی خودش نمی آورد. با من صحبت می کرد و سر به سرم می گذاشت. سلما کلافه به زهرا بانو گفت:
ــ زهرا خانوم می بینید این داداش من چقدر بی ملاحظه س؟!!!
صالح حق به جانب گفت:
ــ چرا؟! مگه چیکار کردم؟؟!!
سلما به من اشاره کرد و گفت:
ــ بببن بیچاره داره بیهوش میشه بذار بخوابه کمی حالش جا بیاد. همش حرف می زنی. مهدیه... خودت بگو... اصلا متوجه حرفاش شدی؟
لبخند بی جانی زدم و گفتم:
ــ آقامونو اذیت نکن. چیکارش داری؟
صالح گفت:
ــ خوابت میاد؟
ــ یه کمی...
ــ ببخش گلم. اصلا حواسم نبود.
ملحفه را مرتب کرد و خواست برود که گوشه ی آستینش را گرفتم.
ــ تنهام نذار صالح
ــ باشه خوشگلم. دکتر گفت جواب آزمایش زود مشخص میشه. برم ببینم چه خبره؟
رفت و من هم چشمم را بستم. نمی دانم چقدر گذشت که خوابم برد.
با صدای زیر و بم چند نفر بیدار شدم و چشمم را که باز کردم صالح با لبخند پهنی که سراسر پر از شوق بود خم شد و پیشانی ام را بوسید.
خجالت کشیدم.بابا و پدر جون هم آمده بودند. همه می خندیدند اما من هنوز گیج بودم.
سلما با صالح کل کل می کردند و مرا بیشتر گیج کرده بودند.
ــ چی شده؟؟؟
صالح گفت:
ــ چیزی نیست خانومم تو خودتو نگران نکن.
سلما سرک کشید و گفت:
ــ آره نگران نباش واسه بچه ت خوب نیست.
و چشمکی زد.
از خجالت به او اخم کردم و به پدر جون و بابا اشاره کردم.
زهرا بانو پلکش خیس بود. دستم را نوازش کرد و گفت:
ــ دیگه باید بیشتر مراقب خودت باشی. دیگه دونفر شدین.
هنوز گیج بودم.
" مثل اینکه قضیه جدیه "
بابا و پدر جون تبریک گفتند و باهم بیرون رفتند.
صالح ففط با لبخند به من نگاه می کرد. با اشاره ای او را به سمت خودم کشاندم
ــ اینا چی میگن؟
ــ جواب آزمایشتو گرفتم گلم. تو راهی داریم ضعف و سر گیجه ت به همین دلیل بوده.
چیزی نگفتم.
فقط به چشمانش زل زدم و سکوت کردم. "یعنی من دارم مادر میشم؟ به این زودی؟"
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
💕یا مَن هُو شَدیدُ المِحال💕
ای معبود من 🌺
✨تو خود درکتاب استوارت فرموده ایی که توبه بندگانت را میپذیری
پس آنگونه که وعده فرموده ای بازگشت مرا بپذیر
و آنسان که شرط کرده ای محبت خود را بر من لازم گردان✨
پنج شنبه ۲۴ اولین ماه پاییزی
۲۷ صفرالمظفر🥀
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
🌻ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ👣
#قدمهاییبرایخودسازییارانامامزمان؏ج♡
|📿|قدم اول: نماز اول وقت
|🌸|قدم دوم:احترام به پدرومادر
|📚|قدم سوم:قرائت دعای عهد
|💎|قدم چهارم: صبر در تمام امور
|🖇|قدمپنجم:وفایبهعهدباامامزمان(عج)
|📖|قدمششم:قرائتروزانهقرآنهمراهبامعنی
|🍉|قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی
|📮|قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
|🔥|قدم نهم:غیبت نکردن
|💧|قدم دهم:فرو بردن خشم
|🌈|قدم یازدهم:ترک حسادت
|🥀|قدم دوازدهم:ترک دروغ
|🌿|قدم سیزدهم:کنترل چشم
|✨|قدم چهاردهم:دائم الوضو
#اللهمعجللولیڪالفرج..
#مهدویت
🌺『@TarighAhmad』🌺
تو ماه را دوست داری
و من
ماه هاست تورا .....🙃💚
#برادر_شهیدم
#احمد_مشلب🥀
#عکس_نوشته
•═•🍃🌙🍃•═•
@TarighAhmad
•═•🍃🌙🍃•═•
#تلنگر⚠️
توجه🧐
نگو مرسی😱😱
پاوه که بودیم حاج احمد صبح ها بعد از نماز مارو به ارتفاعات شهر می برد و توی برف و یخبندان باید از کوه بالا می رفتیم😐😐
حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می ایستاد و به بچه ها خسته نباشید می گفت و از اون ها پذیرایی می کرد😊😊
یک بار در حال برداشتن خرما بودم که گفتم مرسی برادر 😱😱
گفت چی گفتی؟؟🤨🤨
منم فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم هیچی گفتم دست شما دردنکنه برادر🤭
گفت گفتم چی گفتی؟؟😠
گفتم برادر گفتم ممنون😢
دوباره گفت نه اون اولی چی گفتی؟؟
من دیگه راه برگشت نداشتم گفتم،گفتم مرسی برادر😭
گفت:بخیز
سینه خیز رفتن با اون شرایط برف و سرما و گِل واقعا کار سختی بود😢
اما چاره ای نبود باید اطاعت امر می کردم.
بیست متری که رفتم دیگه نتونستم ادامه بدم 😢☹️🙄
روی زمین ولو شدم و گفتم نمی تونم والله نمی تونم😭😔😢
حاج احمد ضربه ای به من زد که نفهمیدم از کجا خوردم😱
ظهر دوباره همدیگرو دیدیم گفتم حاج آقا اون چه کاری بود با ما کردی؟؟😒🧐مگر من چه گفتم!!
گفت:ما یک رژیم طاغوت با فرهنگش رو از کشور بیرون کردیم .ما خودمون فرهنگ داریم ،زبان داریم شما نباید نشخوار کننده ی کلمات فرانسوی و اجابت باشید.به جای این حرف ها بگو خدا پدرتو بیامرزه☺️☺️
🚫خواهرم برادرم لطفا از کلمه مرسی،اوکی و بای و .....استفاده نکنید❌
/ʝסíꪀ➘
⇝ @TarighAhmad ⇜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇱🇧♥️چشم بد دور ڪه هم ...
جانی و همـ جانانے♥️🇱🇧
#برادر_شهیدم
#کلیپ_شهید_مشلب
•┄═•◈🌺◈•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•◈🌺◈•═┄•
"حجابٺ" را محڪمـ نگھـ دار...
نگـاه نڪن ڪھـ اگـر
حجاب و فڪر درسٺ داۺٺھـ باۺے
مسخـره اٺ مےڪنند😒
آنھـا ۺیطـان هستند...
.
ۺُما👈🏻 بھـ حضرت زهـرا ( س ) 💚
نگــ👀ـاه ڪن ڪھـ
چگـونھـ زیسٺ و خودش را حفـظ ڪرد...😌
.
💠 فرازی از وصیٺ :
#شھــید_سیـد_محـمد_ناصـر_علـوے بھـ خـواهرش
•═•❁🖤❁•═•
@TarighAhmad
•═•❁🖤❁•═•
🔷بیانیه جنبش امل و حزبالله لبنان درباره مذاکره ترسیم مرزها با رژیم صهیونیستی
🔹چارچوب توافقی که "نبیه بری" (رئیس پارلمان لبنان) درباره مذاکرات ترسیم مرزها اعلام کرده در مقدمه آن بر تفاهم سال 1996 و قطعنامه 1701 اشاره شده که بر اساس آن نشستهای دورهای فقط میان افسران نظامی برگزار میشود در نتیجه ساختار هیئت لبنانی که در آن مقامات غیر نظامی نیز حضور دارند بر خلاف این چارچوب به شمار میآید.
🔹در نتیجه، موضع جنبش امل و حزبالله لبنان و بر اساس پایبندی به اصول ملی و مخالفت با کشیده شدن به خواسته دشمن صهیونیستی از طریق تشکیل هیئت مذاکرهکننده که اکثر آنها را شخصیتهای سیاسی و اقتصادی تشکیل میدهند اعلام میگردد که بهطور کامل با این رویداد مخالفت کرده و آن را خارج از چارچوب تفاهمی که بر اساس آن توافق حاصل شد میداند که بر خلاف موضع لبنان و منافع عالی آن به شمار میآید و تسلیمشدن به خواسته اسرائیل که خواستار عادیسازی به هر شکل ممکن است میباشد.
🔹جنبش امل و حزبالله خواستار بازگشت از این تصمیم و بازنگری در تشکیل هیئت لبنانی است که بر اساس چارچوب توافق باشد.
#لبنان
#تلگرام_رسانه_دمشق
༺════════════
💢 @TARIGHAHMAD 💢
༺════════════
امام (ره) :
دعای عهد تقدیر انسان را تغییر میدهد ✨🌻
~~روز سیزدهم چله
#فقط_بخاطر_تو
•═•🍃🌼🍃•═•
@TarighAhmad
•═•🍃🌼🍃•═•
وقف یکی از کارسازترین و سالمترین شیوه هایی است که تمکن مالی را بصورت احسانی ماندگار، در خدمت نیازهای جامعه قرار میدهد و اراده ی نیک آدمی را پس از طی دوران زندگی، همچنان زنده و کارساز نگه میدارد.
📗۱۳۸۱/۰۲/۱۵
🗓به مناسبت روز وقف
#نائب_برحق_مولا
💞🍃|@TarighAhmad
سلام اقآ جانــم❤️
آقا جان گلهـ⛓ دارمــــ😔
آقآ دلم تنگ شدهـ😢
آقآ يعني میشود روزی پس از سال ها دوری در دوراهی بین الحرمین قرار بگیرم؟
آقا يعني میشود؟
اقـــآ دلتنـ💔ـگ تر از همیشه هستمـ❣
دگر چیزی حالم را خوب نمیکـ💘ـند
دلـــــــــــــــــــــــــــ❤️ـــــــــــــــــــــــــــــم
حرمــــــــــــــــــــــ🏴ــــــــــــــــــــــــــــــــ
میخواهـــــــــــــــــ🤲🏻ـــــــــــــــــــــــــــــد
#شبجمعه
@TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🍃🌸 🌹 کرامت شهید حسن طاهری در شب اول قبر همسایه قدیمیاش 🔸یك شب در خانه هیأت داشتیم، عصر ِ همان رو
📚| #معرفے_شهدا
نــام : سیدمسعودحسینی
نـام پـدر : سیدابوالفضل
تـاریخ تـولـد : ۱۳۴۸/۰۴/۰۵
مـحل تـولـد : تهران
تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱
عـملیـات : کربلای۵
نـحوه شـهادت : حوادث ناشی از درگیری
مـحل مـزار : بهشتزهرا (س)
#بشیم_مثل_شهدا
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←