#دخترونه...🌱
دختریکہدرپِسپرده🧕🏻
#حجاب
مخفیمیشود✔️
ممکناستدرزمین
گُمنامباشد..!🎈
امآمطمئنمدرآسمانمشهوراست :)💛
#ریحانہ 🌱
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین چه شوقی داشتن موقع نماز ...
مثل آدمی که
بعد از یه فراق طولانی
یکدفعه عزیزترینش تماس میگیره :)💚
#پر_پرواز
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
یه بنده خدایی ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻣﺤﺾ ﺩﺍﺷﺘﻪ😎 ﻭﻟﯽ متاسفانه ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ،
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺁﮔﻬﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩه ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺭﻓﺘﮕﺮ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻣﯿکنه !🤩
ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭی ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻣﯿﺸﻪ،
ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﮐﻼﺱ ﺳﻮﺍﺩﺁﻣﻮﺯﯼ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ !🤪
ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪ ﻣﻌﻠﻢ ﮐﻼﺱ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺷﮑﻠﯽ ﺭﺳﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ: ﻣﺴﺎﺣﺖ ﺍﯾﻨﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻦ؟😟
بنده خدا ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻝ ﮔﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ﻟﻮ ﺑﺮﻩ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩ ﻋﻘﺐ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻠﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﺳﻮﻧﻪ، ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﮕﺮﻫﺎ ﯾﮏ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮕﻦ: ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻟﺸﻮ ﺑﮕﯿﺮ !😑😂
خدایا
برای همه بیکارها مخصوصا تحصیلکرده های آبرومند یک شغل مناسب با درآمد حلال و مکفی برسان !
آمین رب العالمین
#تلخند
#بخند_مومن
┄┅─✵😂✵─┅┄
@TarighAhmad
┄┅─✵😂✵─┅┄
🔰زن اسلامی در برابر زن غربی
🌸 رهبرانقلاب:
زن در منطق اسلام یک الگو و چارچوب کاملی دارد:
✅ زن اسلامی عبارت است از آن موجودی که دارای #ایمان و #عفاف است،
✅ متصدی مهمترین بخش #تربیت_انسان است،
✅ در اجتماع #اثرگذار است،
✅ #رشد_علمی و معنوی دارد،
✅ #مدیر کانون بسیار مهم خانواده است
✅ و مایهی #آرامش جنس مرد است.
🔹همهی اینها در کنار خصوصیات زنانگی مثل لطافت، رقت قلب و آمادگی برای دریافت انوار الهی است. این الگوی #زن_اسلامی است.
❌ در مقابل، در تاریخ همیشه یک الگوی انحرافی وجود داشته است؛ امروز آن #الگوی_انحرافی، زن غربی است که خصوصیت او بهجای همهی خصوصیات برجسته و ممتازی که از زن اسلامی بیان کردیم، این است که بتواند نظر مردان را جلب کند و موجب التذاذ مرد شود.
⚠️ لذا شاخصهی #زن_غربی برهنگی است. میبینید که مرد باید در مراسمهایشان کاملاً پوشیده باشد و زن هرچه ممکن است عریان باشد.
۹۶/۱۲/۱۷
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad 🍃🌺
تلنگر⚠️
جواب منو بدید...
خدایے شبہا تا ساعت🕰 چند بیدارے؟
دو،
سه،
شایدم چهار🤔'`
چیڪار میڪنے ⁉️
حتما با گوشے📱 ڪار میڪنی
👀..
دنبال چے هستی🖇
این همہ ساعٺ بیدارے خب بنده خدا یک ربع وقت بزار نماز شب بخوان☺️
دنبال هرچے هم هستے بہش میرسے 👌
از برڪت
و رحمت تـــــا
آرامش و
اخلاص و
#شهادت 🌿✅
ᷝᷡ...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@TarighAhmad
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
🌷امروز زادروز #شهید_عباس_بابایی است.
اسطوره مردانگی، شجاعت و افتادگی که با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با هواپیماهای جنگنده و صدها عملیات موفق، صبح پنج شنبه 15 مرداد ماه 1366 هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و نامش یادگاریپرآوازه برای آینده ایران زمین شد.💔
[تولدت مبارک خلبان دوست داشتنی🌱]
#بشیم_مثل_شهدا
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
●|ذوقی چنان ندارد
○|بی دوست زندگانی💕
●|بی دوست زندگانی
○| ذوقی چنان ندارد 💕
#رفیق_خاص
•┄❁🌹❁┄•
@TarighAhmad
•┄❁🌹❁┄•
یآاباصآلِــــح♥️...
عشـــاقیڪےپساز
دیگرے
جانبهنثارٺڪــردند!!
#شهیدسلیمانی
#شهیدفخریزاده
#عکسگرافیکی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
#انگیزشی
👈رویاتو باور ڪن
یعنے خودت رو باور ڪن یعنے به توانایے هاے خودت ایمان داشته باش
یعنے اعتماد به نفس داشته باش از پسش برمیای
یعنے وقتے دیدے سخته بیخیال نشو تلاشت رو بیشتر ڪن ....
بیشتر زحمت بڪش
یعنے وقتے میبینے باید زمان بگذره تا حل بشه ... صبرت رو زیاد ڪن
🌟 به هدفت و اینڪه بهش میرسے باور داشته باش.
حس پیروزے رو تو چهره ات نشون بده.
بذار بقیه هم با دیدن تو قانع شن ڪه
تو میتونی.
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه..🌺🍃
قسمت #یکم
#هوالعشق
#جان_به_لب_رسیده؛
از ازمایشگاه که بیرون امدم
لرزی به تمام وجودم وارد شد٬ لرزی توأم با شادی و ترس..
آرام آرام به سمت خانه قدم برمیداشتم و ذکر میگفتم ٬این روزها تنها ذکر ٬ قوت دل لرزان فاطمه بود.
به در خانه رسیدم ٬کلید را درون قفل چرخاندم و صورت سرشار از نگرانی مهدیس روبه رویم نقش بست.
مهدیس دختر ۱۶ساله ی طبقه بالایمان که بسیار مهربان و دوست صمیمی رقیه است.
صورتش به رنگ گچ شده و چشمانش به سرخی میزند در دلم غوغایی میشود که جسمم را تسخیر میکند.
-سلام عه خوبید فاطمه جون ؟
-سلام گل دختر تو خوبی؟
-ممنون.ام من برم خیلی عجله دارم فعلا..
و من حتی فرصت نکردم بگویم خدانگهدارت.
خرید هارا کشان کشان بالا میبردم که در راه رو مامان ملیحه (مادرهمسرم)را دیدم.
-عه سلام مامان جون خوبید ؟چرا توراه رو ؟چیزی شده؟
-سلام مادر تو خوبی کجا بودی دلم هزار راه رفت.ام چیزه بیا بریم تو .
-باشه٬بفرمایید داخل...
بازهم همان پریشانی اما اینبار در چهره مادر نمایان شده بود..
چادرم را از سر دراوردم و روی کاناپه انداختم ٬سریعا شومینه را روشن کردم
امروز بیست و سوم بهمن ماه سال ۱۳۹۴است .
سرمایی سوزناک از لبه پنجره ها سرباز میکند و بوی برف داخل خانه می ٱید.دست های قرمز شده از سرمایم را جلوی شومینه میگیرم و انگشتانم گز گز میکند.
رو به مامان ملیحه که برمیگردانم دورخود میچرخد و یک آن نگاه نگرانش در نگاه یخ زده ام گم میشود.
-فاطمه جان آخه تو این سرما چرا رفتی خرید ؟میزاشتی بابا حسین(پدر همسرم)میرفت.
-مادرجون نگران نباشید من خوب خووبم .
دست هایش را به نرمی نوازش کردم و روی چشم هایم گذاشتم تمام بدنم از حس مادرانه اش پر شد.
اما او سریع دستانش راکشید و جلوی دهانش گرفت و هق هق گریه سرداد.شانه هایش به شدت میلرزید روی زمین زانو زد ٬نگران کنارش نشستم وگفتم:
-مامانی اخه چرا گریه میکنید قربونتو...
حرف از دهانم خارج نشده بود که در همان جا ماسید.
صدای جیغ زینب از طبقه پایین آمد.مامان ملیحه نگران به من نگاه کرد اما من چادر مشکیم را برداشتم و پله هارا دوتا یکی کردم و به طبقه پایین رسیدم٬در چهارچوب در ایستادم صحنه پیش رویم لحظه ای مانند پتک بر سرم زد
زینب در آغوش خانجون غش کرده بود و همه یاحسین میگفتند و میگریستند .
هیچ کس حضور مرا احساس نکرد انگار من تنها فقط تماشا میکردم ٬مامان ملیحه بازوهایم را میفشرد و من تنها نگاه میکردم .
زنگ در به صدا درآمد نمیدانم چرا داوطلبانه به سمت در دویدم ٬انگار آن در کلید همه این سوال های بی پاسخ ذهنم بود.اما٬در را که باز کردم دنیا بر سرم آوار شد
دومرد با ٱور کت نظامی روبه رویم ایستادند و مرد ریش سفید حرفی زد که مهر تایید برتمام این روایات بود...
-سلام علیکم خواهر٬اینجا منزل شهید نیایشه؟
افتادن من بر زمین مصادف شد با جیغ مامان ملیحه که میگفت اقا نگوووو.
تمام دنیا دور سرم میچرخید
نفسم بالا نمیامد صورتم به کبودی میزد و دستان ضعیفم را به دور گردن میپیچیدم تا شاید راهی باز شود برای این نفس جامانده.
مامان ملیحه فقط گریه میکرد و یاحسین میگفت قلبم تیر کشید و تصویر علی من جلویم نقش بست و فکر نبودنش مرا وادار به صدا کردن اسمش کرد و سیاهی مطلق.
-علیییییی....
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛نهال سلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #دوم
#هوالعشق
#فاطمه_بی_علی
چشم باز کردم
٬اما چه چشم بازکردنی.در اتاقمان بودم اتاقی که بوی علی را میداد.تا جا داشتم ریه هایم را از عطرش پر کردم.بغض به ولویم چنگ انداخت چشم هایم میسوخت.
علی کجا بود؟ساعت چند است؟به ساعت دیواری که عکس منو علی بک گراندش بود نگاه کردم.
تصویر زیبایش جلوی چشمانم نقش بست.علی باچشم های عسلی روشنش که به رنگ خورشید بود به لنز دوربین خیره شده بود و میخندید ریش های قهوه ایش جلوی نور افتاب به بوری میزد .
چشم های من میدرخشید و ازته دل لبخند به لب داشتم٬
یادم است آن روز شیرین را که هردویمان از بس خندیده بودیم اشک از چشممان میآمد.
درباغ ننه گلرو بودیم همه فامیل جمع بودند وبرای ازدواج ما جشن گرفته بودند.
علی میگفت :
-نگا نگا حاج خانوم مارو .خانومم اینطور میخندی به فکر قلب ضعیف ماهم باشا یهو دیدی پس افتادم موندم رو دستتا.
-عه علیییییی!!
-جان علی!
-اینطور نگو دیگه ان شاءلله همیشه سایت رو سرم باشه.
وتنها یک لبخند معنی دار حواله قلب پر تپشم کرد که آن روز معنیش را نفهمیدم...
ساعت ۲/۴۵دقیقه ظهر بود و علی هنوز نیامده بود .
مانند دیوانه ها سرمی که به دستم وصل بود را بیرون کشیدم و خون از آن جاری شد.چادرم را سرکردم به قصد رفتن به خانه باباحسین.
در اتاق را که باز کردم یک جمعیت سیاه پوش را دیدم که با دیدن من بغضشان تبدیل به شیون شد.
زینب به سر و صورت خود میزد٬ مامان ملیحه به سمت من می آمد و من به سمت اتاق ها دویدم ٬در هارا یکی یکی باز میکردم و نام علی را دیوانه وار فریاد میزدم .
جمع از صدای من منفجر شد زینب غش کرد و مامان ملیحه روی زمین افتاد خانم ها دورشان جمع سده بودند و من تنها میلرزیدم حتی اشک هم نمیریختم.
سریع به طبقه پایین دویدم باباحسین جلوی در باچتد مرد صحبت میکرد جلو رفتم و پرسیدم
-باباجون سلام ٬اینجا چه خبره؟علی کجاست؟اخه دیر کرده نگرانش شدم زود از سرکار میوم..
و حرفم نیمه ماند که باباحسین چادرم را چنگ زد و مهدیس را صدا زد از او خواست مرا به بالا ببرد.
بالا رفتم جلوی زینب امدم اخر او خیلی راستگو بود.از او پرسیدم
-زینب علی کجاست؟داداشت کجاست؟چرا همه اینطور باهام برخورد میکنن چیزی شده؟
-زینب فقط نگاهم میکرد گفت
-گوشتو بیار جلو
سرم را به او نزدیک کردم و دست هایم را ستون بدنم قرار دادم و میلرزیدم و میلرزیدم..
-فاطمه٬بی علی شدی خواهرکم٬علیت رفت پیش بی بی
تمام بدنم یخ بست نه نه باورم نمیشد علی من نه ٬خداااا نههههه....
دست هایم به صورتم شلاق میزد
چادرم از سرم افتاده بود به فرش چنگ میزدم و علی را فریاد میکشیدم ٬خانم ها میخواستند مرا کنترل کنند اما مگر قلبم ارام میگرفت٬
_علیییی کجایی علییی اینا چی میگن علی ؟شوخیه نه؟از همون شوخیای بی مزه؟اررررررههههه اما خیلی بی مزست حالم داره بهم میخوره بیا منو ببر کجایی علی کجایی فاطمت داره مینیره کجایی تازه داماد ٬چطوری عروستو تنها گذاشتی؟ چطوررررررر؟
سرم گیج رفت و در اغوش کسی افتادم ..
با آب پاشیدن کسی چشم های سوزانم را باز کردم٬با سختی بلند شدم همه را کنار زدم به سمت در بسته رفتم هرچه دستگیره را میفشردم باز نمیشد قفل بود از ترس من که از پله هانیفتم.به در میکوبیدم مادر و زینب به سمتن امده بودند دست هایم را میخواستند مهار کنند که با بالا اوردن دستم محکم به صورتم برخورد کرد و لحظه ای نفسم رفت به در میزدم با سر به در میکوبیدم از سرم خون میامد من علیم را میخواستم به من میدادند ارام میشدم ٬تمام خانه به لرزه افتاده بود صدای بوم بوم در در کل ساختمان میپیچید٬
آنقدر از سرم خون امد که مامان ملیحه جیغ کشید
و صدای یاحسین نوازش گوشم شد....
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/13817
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛نهال سلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨یا مُنَفِسَ الغُمُوم✨
🦋خدایا من با نیاز خود به سوی تو آمده ام
من فقیردرگاه توام 😔
و تو از من بی نیازی
زیرا به هر خیری که رسیده ام
به لطف تو بوده 💕
جز تو کسی بدی ها رااز من دور نکرده
و من در کارِ این جهان و آن جهان خود، به غیر تو امید ندارم 🌸🍃
5⃣1⃣آذر ماه ☔️
شنبه 🌧
ذکر روز یا ربَّ العالمین
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
حرف_قشنگ🌱🌼
|بهچیزے وابستهِ باش؛
ڪهِبَراتبِمونه،
ارزشداشتهِباشهکهِوابستهشبِشی
نهایندُنیاڪهِبههِیچےبَندنِیست...!"
یهِچیزمِثلنِگاههایمهدی|🌱•
#مهدویت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
💚🌱||@TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداے مـن ✨
میگویند ڪه ابتدای صبح،
رزق بندگانت را تقسیم میکنی؛☀️
میـشود رزق من امروز رفاقتی باشـد؟!
از جنـس #شھیدان 🕊
با عطـر #شھـادت 🥀
#برادر_شهیدم
#کلیپ_شهید_مشلب
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
👈 #حجاب ظاهرے
ریشہ در ⇣
#عفاف باطنے دارد❗️
👈ڪسے ڪ بخواهد پاڪ باشد ظاهر و باطنش را باید یڪے ڪند...
👈پاڪے دل در⇣
پاڪے و متانت
رفتار نمایان میشود‼️
👈نمیشود بے قید ولاابالے بود و دلے پاڪ داشت😏
#عفیف_بودن_همیشه_زیباست😍
#ریحانہ 🌱
|❥ •• @TARIGHAHMAD
ﺭﻭﺯﻱ ﺷﺨﺼﻲ ﻧﺰﺩ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﻮﺍﻟﻲ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ
ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﺟﻠﻮﻱ ﺟﻤﻊ ﺑﮕﻮﯾﻢ. ﺑﺰﺭﮒ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺷﺨﺺ ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ .
ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻪ ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﺷﻨﯿﺪ !!!
.
.
.
.
.
ﺷﺮﻣﻨﺪﺗﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ 😐😐😐😂
#بخند_مومن
•┄═•◈🤣◈•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•◈🤣◈•═┄•
❣رهبر معظم انقلاب:
🎖سپهبد سلیمانی
قویترین
فرمانده مبارزه با تروریسم
بود.
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad⚜
تلنگر⚠️
⚠️این سه چیز را نادیده بگیر‼️
👂شنیدم❌
💬گفتند ❌
🎙میگویند❌
️مواظب باشیم بر اساس این چیزها مطلبی را ارائه ندهیم مخصوصا تو فضای مجازی
🔔چون روز قیامـت
باید پاسخگو خداوند باشیم!
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
@TarighAhmad
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخلاص یعنیبه تکلیف الهیات عمل کنی و منتظر باشی تا خداوند برایت حکم کند.
شهید #زین_الدین دنبال این بود که به وظیفه اش عمل کند؛ چه شهادت روزی اش شود چه نشود.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند 💔🥀
#شهید_مهدی_زین_الدین
#بشیم_مثل_شهدا
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا دامــ🤵🏻ـاد: عباس دانشگر
عـ👰🏻ـروس خانم: فاطمه دانشگر
+میگن عقدِ ″دخترعمو پسرعمو″ رو
تو آسِمونا بستن!
-راست گفتن...💔
#تازهدامادۍکهشهیدشد 🕊
#عاشقانههاےالهے ♥️
#شهداعاشقتــرند🌱
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
#خـــداونـــدا...!
#باکری نیستم برایت #گمنام بمانم !
#چمران نیستم برایت #عارفانه باشم !
#آوینی نیستم برایت #عاشقانه قلم بزنم !
#همت نیستم که برایت #زیبا بمیرم !
مرا ببخش با همه نقص هایم ...!
با تمام گناهانم...!
لیاقت ندارم ولی ...
دل که دارم ...!!!
دلــــم #شہــادت میخواهد ...
#شہادت ڪجایے؟؟؟
کـــــــــــــم آورده امازایندنیآ....
مےدانے ؟!
#رفیقشهیدم 🌱
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
AUD-20201125-WA0061.mp3
3.59M
#نماز_سکوی_پرواز 47
✍درست مثل لحظه ای که
با یه عزیزی قرار داری و...بی تابی:
اگه عاشــق باشی؛
دلت برای شنیدن صدای اذان بیقراره.
🔻عاشقترین آدمها👇
بیتاب ترینِ شون برای ملاقات باخدان.
#استادشجاعی
#سکوی_پرواز 🕊
╔═🍃🕊🍃═════╗
@TarighAhmad
╚═════🍃🕊🍃═╝
#انگیزشی
از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی 100 صفحهای درباره امید بنویسی، چه مینویسی ؟
- گفت 99 صفحه رو خالی میذارم صفحه آخر، سطر آخر می نویسم: یادت باشه دنیا گرد است ، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی.زندگی ساختنی است، نه ماندنی، بمان برای ساختن، نساز برای ماندن ...
منتطرنباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیر و روکن، بذر را بکار، از آن مراقبت کن، گل خواهد داد!
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝