🔹هر جا به غرب اعتماد کردید شکست خوردید
🔻 رهبر انقلاب امروز در آخرین دیدار رئیسجمهور و هیئت دولت: مطلقاً نبایستی برنامههای داخلی را به همراهی غرب موکول کرد، چون قطعاً شکست میخورَد. شماها هم هر جایی که کارهایتان را منوط کردید به [همراهی] غرب، ناموّفق ماندید؛ هر جایی که بدون اعتماد به غرب، خودتان حرکت کردید موفّق شدید. نگاه کنید کار را؛ کارکرد دولتهای یازدهم و دوازدهم این جوری است. ۱۴۰۰/۵/۶
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad
‹📞📻›
❬چشماشمجروحشدو
منتقلشڪردندتھران؛
محسنبعدازمعاینہازدڪترپرسید:
آقا؎دڪترمجرا؎اشڪچشممسالمہ؟
میتونمدوبارھبااینچشمگریہڪنم؟ッ
دڪترپرسید :
برا؎چۍاینسوالرومیپرسۍپسرجون
محسنگفت :
"چشمۍڪہبرا؎امامحسین
گریہنڪنہبہدردمننمیخورھ! . . .シ ❭
📻⃟📞¦⇢ #شھیدمحسندرودی
#بشیم_مثل_شهدا
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
هدایت شده از تنهامسیر زندگی
تنها مسیر 1_جلسه بیست و دوم پارت 5.mp3
5.9M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_بیست_دوم پارت 5
از روضه استفاده کنیم 👌🏻
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_دوم
پارت5 🌿🌷
🔹فقط در موضع قدرت باید با غربی ها حرف زد.
🔹اگر در مقابل گرگ یک قدم عقب بکشی تیکه پاره ات میکنه.
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهید احمد اعطایی✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۷ شهریور ۱۳۶۴
◈❘ محل ولادت: تهران
◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با دو فرزند
◈❘ تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴
◈❘ محل شهادت: حلب_سوریه
◈❘ محل مزار: تهران_بهشت زهرا
📚مـنـبـع: حریم حرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهمان_احمد
#شهید_احمد_اعطایی
#با_شهدا_تا_ظهور
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید احمد اعطایی✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۷ شهریور ۱۳۶۴ ◈❘ محل ولاد
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸 چون از ابتدا در بسیج و مسجد بزرگ شده بود، یک بسیجی فوقالعاده باروحیه و شجاع بود.
🔹در تمام شیطنتهایش محبت خاصی وجود داشت و خیلی اهل بگو و بخند بود و آرام و قرار نداشت.
🔸 همیشه در حال آموزش دیدن بود. آرمان بزرگی داشت و میگفت اگر زمانی جنگ شود، باید قید من را بزنید.
🔹 ز زمان دبیرستان، مطالعهاش بیشتر شد و حتی کتابهای مخالفان را هم میخواند. معتقد بود باید دید ما نسبت به آنها، وسیعتر شود. البته نظرش این بود که هر کسی این کتابها را نخواند چراکه ممکن است جنبه و ظرفیت آن را نداشته باشد و تغییر عقیده دهد.
🔸 معتقد بود بچهای که روزی سه مرتبه دست مادرش را ببوسد، مخلص او میشود. به قدری برای بزرگترها احترام قائل بود که شب ازدواج، هنگام بردن عروس از خانه پدرش، خم شد و دست و پای پدر همسرش را بوسید.
🔹 در تمام کارهای خود، بیچون و چرا به خدا توکل میکرد و به این موضوع خیلی پایبند بود. به قدری امر ازدواج برای احمد، مهم بود که اگر فقط یک هزار تومانی داشت و کسی برای جهیزیه کمک میخواست، آن را دریغ نمیکرد.
🔸 خیلی به امر معروف و نهی از منکر معتقد بود و میگفت «خداوند فرموده باید امر به معروف و نهی از منکر کنید.»
🔹 یکی از شروطش این بود که همسرش موسیقی حرام گوش ندهد و در مراسم ازدواجی که موسیقی دارد، شرکت نکند. مهریه بالا را قبول نداشت، چراکه معتقد بود بعد از جاری شدن صیغه عقد، باید توان پرداخت آن را داشته باشد.
📚مشرق
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهید_احمد_اعطایی 🌹
#راه_شهادتــــ
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
『🌦』
#تلنگر
میگمرفیق!
حیفه
حیفهبچهشیعهگناهکنه...
ماکهمنتقمخونحاجقاسمیم
ماکهمنتظرظهورآقاییم
حیفهگناهکنیم...
بهقول آیتاللہجوادیآملے :
مملکتی را که
شهـدا پاک کرده اند
آلوده نکنیم...
نگاهچقدرقشنگه..
خوبگوشکنید
یهصداییمیگههنوزحسیناینزمونهتنهاست
بسنیسترفیق
آیشهدا
میشه ماروبهخلوتتونراهیبدید!؟
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🖋ناحله 💎 قسمت دویست و شانزده دم ارامگاه چندتا شاخه گل رز خریدم بابا سنگ مزار که نداشت واسش گلاب ببر
🖋ناحله 💎
قسمت دویست و هفده
بارون شدیدی میزد .
با لباس بیرون رو تخت نشسته بودم.
چهلمین روزِ نبودش بود .
نبودنش از نبودن هوا سخت تر بود
انگار با هر نفسی که میکشیدم تا مغز استخونم تیر میکشید
از محمد یاد گرفته بودم راضی باشم به رضای خدا ...
ولی همه میدونستن من چقدر عاشق محمد بودم
همه اینو میدونستن که بدون محمد حتی نفس نمیتونم بکشم
بابا بیشتر اوقات سکوت میکرد
مامان هم که اصلا اروم نمیشد .
علی و محسن هم امروز مزارشو همونجوری که خودش میخواست درست کردن ...
یه شبکه های تقریبا لوزی شکل سبز رنگ اطراف مزارش به ارتفاع ۴۰ سانت کشیدن و خاکِ رو مزارش رو سفت کردن و روی خاک پرچم مشکی یا فاطمه الزهرا زدن .
وصیتنامش رو هم رویه ورقه ی فلزی طرح گل چاپ کرده بودن و به شبکه ی بلند سبزرنگ چند متری بالای سر محمد متصل کرده بودن .
چقدر بهش میومد بی نام و نشون بودن ...ارزوش براورده شده بود
رو مزارش هیچ اسمی ازش نزدیم
ولی یه بنر با عکس و نشونیش و وصیت نامش کنار مزارش زده بودن ...
دلم طاقت نیاورد تو این بارون تنهاش بزارم . چادرم رو گرفتم و رفتم بیرون
بابا اینا خواب بودن
حالا این وقت شب تا گلزار شهدا چجوری میرفتم .
رفتم سر خیابون و منتظر موندم. یه دربست گرفتم و رفتم تا گلزار .
چقدر دلم برای خلوت باهاش تنگ شده بود...
کل مسیرو تا بهش برسم دوییدم .
روبه روی عکسی که بنر شده بود ایستادم
چقد قشنگ شده بود.
سه تا عکسشو تو قابای مختلف رو بنر زده بودن بالای بنر هم نوشته شده بود
"وصیت شهید پاسدار مهندس محمد(مرتضی) دهقان فرد به همسرش"
پایین تر از اون نوشته بود
(دوست دارم اگر شهید شدم پیکری نداشته باشم از ادب به دور است که در پیشگاه سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم
اما اگر پیکرم برگشت دوست دارم سنگ قبری برایم نگذارند
برایم سخت است که من سنگ مزار داشته باشم و بی بی فاطمه ی زهرا بی نشان باشند ..
تاریخ شهادت :۹۶/۸/۲۳
محل شهادت: دیرالزور ،البوکمال)
چشم از بنری که از صبح صدبار از اول خونده بودمش برداشتم.
رفتم کنار مزارش نشستم
_داره بارون میزنه محمد دلم بیشتر واست تنگ شده .
راستی امشب شب جمعست
خودت میگفتی اگه شب جمعه شهدارو یاد کنی پیش ارباب یادت میکنن ...
وقتی بم گفتن چجوری شهید شدی به شجاعت و شهامتت ایمان اوردم .
برا شناسایی عملیات رفتی تو رو با قناسه ی دور زن ۲۳ میل زدنت ...
تو رو با تیری که علیه هواپیما به کار میبرن زدنت ..میتونم بهت نگم مرتضی؟
حس میکنم دیگه نمیشناسمت .
وقتی به خودم میام خجالت میکشم ازت.. از اینکه کنار یه مرد با این شهامت زندگی کردم و نفهمیدم چقدر بزرگه ...!
انقدر حرف زدم و از دلتنگیام گفتم و گریه کردم که وقتی به خودم اومدم ساعت ۲ نیمه شب شده بود .....
نمیشد یاد روزایی نیافتاد که با اون گذشت .
نمیشد از یه خیابون رد شد و یادش نیافتاد ...
نمیشد یه اسم بشنوم و یادش نیوفتم ....
نمیشد یه غذا ببینم و یادش نکنم ....
آدمی که هیچ وقت جز با جان جوابمو نداد..ادمی که تو دریای محبتش غرق بودم ...
ادمی که تو دریای دلم غرق شده بود ....
انقدر نبود که همه ی ذره ذره ی وجودم خواستنشو فریاد میزد ...
این فراغ هر چقدر تلخ و دلگیر بود اما دلم خوش بود به وصال بعدش ...
به وصالی که حضرت زینب واسطش بود ...
گوشیمو باز کردمو اهنگی که تو این چند روز با هر کلمش هزاربار اشک ریختم رو پخش کردم
اهنگی که باهاش کلیپ روز وداع با پیکرش رو میکس کرده بودن
(صدات میکردم جوابمو دادی با نگات
صدات میکردم ....
میگفتی جونم بشه فدات ...دورت بگردم)با خواننده زمزمه کردم
(با بی کسی هام نگفتی باید چیکار کنم ...خوابیدی آروم ...
تو رو نباید بیدار کنم دورت بگردم
خدا به همرات
تنهایی رفتی رسیدی آخر به رویات
خدا به همرات
یه بار دیگه خدا رو دیدم تو چشمات)
حالت چشماش از یادم نمیرفت ..
مژه های بلند پلکاشو یه جوری رو هم فشرده بود که انگار از درد خلاص شده ...(خدا به همرات ...
نمیشه باشه دوباره دستام تو دستات
میریزه اشکام
بگو بیارم واسه یه لحظه کیو جات؟
خدا به همرات ....!!!
اهنگ رو قطع کردم
کتابو بستم و رفتم تو هال پیش مامان. رو مبل کنارش نشستم
مشغول ور رفتن با گوشیش بود
_چیکار میکنی مامان؟
دارم با یه دختری حرف میزنم
+با یه دختر؟کیه؟
_نمیدونم خودمم ولی حرفاش جالبه
بیا بخون ...گوشیو سمتم دراز کرد .
ازش گرفتم و پیامارو از اول با دقت خوندم ...
مشغول تایپ کردن بود که خوندنم تموم شد📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
بسمرباحمــــد✨💚
.
.
💠 امام کاظم علیه السلام :
در دنیا مانند کسی باش که در خانه ای ساکن است و مالک آن نیست و منتظر رفتن است.
📚 تحف العقول ص۳۹۸
۸روزتامحـــرم 🖤
۱۱مرداد و ۲۲ ذی الحجه
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
@TarighAhmad
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
'' اندر دلِ من درون و بیرون
همه،اوست!🦋☀️
#برادرشهیدم
#شهیداحمدمشلب
#عکسنوشته
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
@TarighAhmad
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🖋ناحله 💎 قسمت دویست و هفده بارون شدیدی میزد . با لباس بیرون رو تخت نشسته بودم. چهلمین روزِ نبودش ب
🖋ناحله 💎
قسمت دویست و هجده
_وای اره راست میگیا خیلی عجیبه .
به نظرت راست میگه؟
+نمیدونم
ولی حس میکنم دلیلی هم نداره واسه دروغ گفتن ....
_اخه اینکه دوتا بچه ی دبیرستانی کتاب بنویسن عجیبه
سنشون کمه خب
و اینکه شخصیت اصلی داستان که از قضا اسمش محمد هم هست خیلی اتفاقی شکل بابا در میاد یخورده بیشتر از خیلی عجیبه ...!
+فقط شکل نیست ...
میگه تاریخ شهادت و ماه تولد و اسم و شخصیت و حب رهبر هم از شباهتای شخصیت داستانش با محمده .
_اره خوندم .
+دیدی چی گفت؟
گفت اتفاقی عکسشو تو اینستاگرام دیدن ایام امتحانات ترم دوم .
رفتن دنبالش چیزی پیدا نکردن...
فقط شجاعت و شهامتی که بابا تو مصاحبه برنامه ی همیشه خونه گفت و پیدا کردن ...
_اره خوندم . اینم عجیبه خب تو رو چجوری پیدا کردن؟
+نمیدونم اینجور که این میگه خودش خواهرزاده ی شهیده انگار اعصابش خورد بوده شروع کرده به گله کردن که چرا کارمون پیش نمیره و این حرفا که یهو کانال امیرعلیو پیدا میکنه از رو ایدیش بهش پیام میده
_خب؟
+اره بعد برای امیرعلی جریانو تعریف میکنه ...و خلاصش اینکه امیرعلی ایدی منو بهش میده .
_عه چه عجب اجازه دادین شما.
+ نظر تو چیه؟
_نمیدونم یکم عجیب و غیر واقعی به نظر میرسه ..البته یه چیزی هم بگما .
با چیزایی که من از بابا دیدم این اصلا در مقابلشون عجیب نیست....
_نمیدونم حالا باید چیکار کرد ...
یه سری اطلاعات از شهادتش میخوان که بگم براشون تو داستانشون اضافه کنن
+خب بگو بهشون دیگه_حالا باید یکم فکر کنم. +تو کشتی ما رو بخدا ...
خندید و چیزی نگف.
_راستی اسمشون چی بود؟
+حلما و پرنیان_اها . چه جالب ..
طبق گفته ی استاد امروز امتحان مهمی داشتیم ...تمام شب رو بیدار موندم تا نمره ی خوبی بگیرم.از خواب شدید سرگیجه گرفته بودم منتظر بودیم استاد بیاد .
به اطرافم نگاه کردم.
محمد حسام هنوز نیومده بود
استاد این درس با محمد حسام لج کرده بود و تهدیدش کرده بود که اگه یه بار دیگه نکته ای که میگه رو رعایت نکنه این ترم مشروطش میکنه...
دیوونه کار دست خودش داده بود.
دقیقا با چه جرئتی امروز حاضر نشده بود خدا میدونست...
دوتا از بچه هایی که پیش محمدحسام میشستن وارد کلاس شدن. یکی از بچه هایی که نشسته بود گفت
+ابتکار نیومد؟این استادی که من دیدم این ترم میندازتشا...
حالا چه برسه که این امتحانو هم نده.
یکی از بغل دستیای محمد حسام گفت:
+اره خودشم میگفت دوباره باید این واحدو برداره...
یکم ناخوش احوال بود نتونست بیاد ...
به ساعتم نگاه کردم
ده دقیقه از وقت شروع کلاس گذشته بود استادی که همیشه سر ساعت حاضر میشد ۱۰ دقیقه تاخیر داشت
خیلی عجیب بود ...
پنج دقیقه بعد یه خانمی با چندتا ورقه تو دستش اومد تو کلاس و توضیح داد که استاد امروز خودش نمیتونه سر جلسه حاضر شه ولی ورقه ی امتحان رو فرستاده و گفته که حتما امروز باید از ما این امتحان رو بگیرن...
خانمی که یکی از مسئولای دانشگاه بود بدون اعتنا به بچه ها که صداشون در اومده بود ورقه ها رو روی میزامون پخش کرد و گفت که ازهمون لحظه تا بیست دقیقه دیگه وقت داریم که جواب بدیم ورقه رو که رو میزم گذاشت با عجله شروع کردم به نوشتن جوابای سوالا ...
هرچی که یادم میومد رو تو ورقه پیاده کردم..
با اینکه همش حواسم به محمد حسامی بود که قرار بود یه بار دیگه این واحد رو برداره از همه زودتر کارم تموم شده بود انقدر که حالم بد بود میخواستم ورقه رو بدم و یه سره برم خونه
یه دور که سوالا رو چک کردم دیدم جای اسمم خالیه ...
خواستم اسم خودم رو بنویسم که انگار یه نیرویی مانع میشد ...
عقلم میگفت اسم خودتو بنویس
ولی دل و وجدانم راضی نمیشد
محمدحسام گناه داشت
اون درسش خیلی خوب بود
نامردی بود استاد به خاطر لجی که باهاش داشت این ترم بندازتش
دلم براش خیلی میسوخت .
استاد جلوی بچه های کلاس چندین بار عقایدش رو مسخره کرده بود و متحجر خطابش کرده بود
غرورشو پیش خیلیا خورد کرده بود.
دلم رضا نمیداد بی تفاوت باشم..
با خودکار آبی بیکی که تو دستام بود
جلوی نام و نام خانوادگی نستعلیق نوشتم:"محمد حسام ابتکار"
قطعا چیزی نمیشد چون استاد نبود.
ولی فقط باید یخورده صبر میکردم تا بقیه هم ورقه هاشونو بدن که ورقه ی من لابه لای ورقه های اونا گم بشه و مراقب رو اسمی که رو ورقه نوشته دقت نکنه...چون مراقب اشنا نبود قطعا مارو نمیشناخت ...
یه نفس عمیق کشیدم و تو دلم ذکر گفتم.. ایشالله که شر نشه ...!
وقت که تموم شد اومد سمتمون و ورقه ها رو جمع کردیه نفس عمیق کشیدم.
حس خلافکاری رو داشتم که از دست پلیس فرار کرده
تو دلم یه لبخند شیطونی زدم و از کلاس رفتم بیرون
از اول کلاس دل تو دلم نبود که گند این امتحان در اد.پایان کلاس همه راجع به امتحان و سختیش حرف میزدن ولی من همه ی حواسم پیش خلافی بود که کرده بودم
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد
@TarighAhmad
🌸ﺭﻭﺯ ﻗﯿــﺎﻣـﺖ ﻧﯿﮑـیﻫﺎﯾمان را به ﻣﺤﺒـــﻮﺏﺗﺮﯾـﻦ ﻓـــــﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمان ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــمﺩﺍﺩ…🖐🏻
🔸ﺍﻣـﺎ مجـﺒــﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮیم به ﮐﺴﯽ ﻧﯿـﮑﯽﻫﺎیمان ﺭﺍ بدﻫیم ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ متنفر ﺑﻮﺩیم🔥♨️ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ را ﮐﺮﺩیم!!!
⛔️ حقالناس…
اوج حماقت است نه زرنگی!
✅ زرنگی، بندگی خداست
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
🌸مژده🌸 🌸مژده🌸
🌻یه کانال درجه یک رو براتون آوردم که میتونید باهاش سرعت مطالعه تونو تا ۴ برابر افزایش دهید و کتاب های بیشتری مطالعه کنید 😎✌️
🌱حجم کتابهای درسیت زیاده؟
🌱هنگام مطالعه حواس پرتی و تمرکز نداری؟
🌱زمانت هدر میره و مدیریت زمان بلد نیستی؟
💎پس بیا توی این کانال تا بهت یاد بدیم به جای اینکه در ۶ ساعت ۱۵۰ صفحه رو بخونی در ۲ ساعت این کار رو انجام بدی.😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4254924907C1b19f7c464
♦️دانش آموز هستی و توی درسات ضعیفی؟
♦️کنکوری هستی و حجم مطالب زیاده؟
♦️اهل خوندن رمانی ولی کتاب دیر به پایان میرسه یا اصلا تمومش نمیکنی؟
راه حلتون پیش ماست😎👇
https://eitaa.com/joinchat/4254924907C1b19f7c464
🌸 سلام استاد. خیلی تمرین ها و نکاتی که می فرمائین جالب و کار آمد هستن.
🌱تمرینات رو هم که هر روز انجام میدیم و الان از قبل خیلی بهتر و سریع تر میخونم الحمدلله.
_______________________
🌸 نظر یکی از اعضای کانال تندخوانی👆
🌱 تقریبا همه کسانی که در این کانال هستند، سرعت مطالعه شون چند برابر شده و نهایت رضایت را دارند.
اینم لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/4254924907C1b19f7c464
🌱 دوستان کانال بسیار خوبیه و میتونه زندگیتونو تغییر بده و ما هم خیلی پیشنهادش میکنیم.👇
https://eitaa.com/joinchat/4254924907C1b19f7c464
#پیشنهادمدیر
🖇💌 پیام شهدا
🍃
✨
خواهرم…!
استعمار 👿
⌚️قبل از هر چیز
از سیاهی چادر تو🖤
😱 می ترسد
تا سرخی خون من🍂
#حجاب
#ریحانه
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
#تلنگࢪانـہ 🍃
اٻـن جملـہ ࢪو شنـٻـدی؟
•
✧
•
« وقتی قدࢪتو نمـٻـدونن، سکوت مـٻـشـہ بـﮪـتࢪٻـن حࢪف و نبودن مـٻـشـہ بـﮪـتࢪٻـن حضوࢪ… »💔
•
✧
•
🍂بـٻـا ٻـکم قدࢪ امام زمانمون ࢪو بـٻـشتࢪ بدونـٻـم شاٻـد زود تࢪ اومدن…
#بیدارباش
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج
...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@TarighAhmad
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
#آیہ_گرافے
[🗯]
[يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ]
.
خدانصیحتتانمیڪندکهدیگر
ازاین کارهایزشتمرتڪبنشوید؛البتهاگرواقعاً ایماندارید!
نور/¹⁷
[♥]
•═•••◈🌙◈•••═•
@TarighAhmad
•═•••◈🌙◈•••═•
#عآرفآنہ••¡
دیدینبعضیاتوسجدهسرشونروهنوزبالانیاوردن
مثلفشنگمیرنپایین؟!😐
-
امامصـادق{؏}فرمودند :
وقتےسرازمھربرداشتےبشینوبگو :
استغفراللهواتوباليہ🌱
وسربہمھربذار😌
میدونےچـرا؟!
وقتےسرازمھربرمیدارےیعنےخدایایہروزمنوازخاک آفریدے🍂
وقتےسربہمھرمیذارےیعنےخدایا یہروزمھلتمبراے زندگےتموممیشہبرمیگردمبہخاک🙃
پساینسربرداشتنوگذاشتنیعنےمدتزمانزندگے ما
.
خدایامیدونمازوقتےکہاومدمتوایندنیا(سر برداشتنازمھر)
تاوقتےکہقرارهبمیرموبرگردم(سربہمھرگذاشتن)
همہزندگیمخطابودهوکوتاهے..😭🥀
طلببخششمیکنموبعدشبہسمتتبازمیگردم🕊♥️🤞🏻
#دوشنبههایامامحسنی🍃💚
°•≈•≈•≈•_💜_•≈•≈•≈•°
@TarighAhmad
°•≈•≈•≈•_💜_•≈•≈•≈•°
💢آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
حضرت آیتالله خامنهای:
«اقتصاد کشور را مطلقاً به تحوّلات خارجی نباید پیوند زد؛
بایستی برنامه اقتصادی کشور را با توجّه به امکاناتِ خودمان برنامهریزی کنیم؛ اگر ما بگوییم چنانچه انتخابات فلان کشور، فلان شد، اینجور میشود؛اینکه مسائل اقتصادی را منوط به تحوّلات خارجی کنیم ، خطای راهبردی است.»
📗۱۳۹۹/۰۶/۰۲
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad
🌷شهید احمد کاظمی :
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید
این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد
و گرفتار می کند...
ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.😔💔
#بشیم_مثل_شهدا
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
هدایت شده از تنهامسیر زندگی
تنها مسیر 1_جلسه بیست و سوم پارت 1.mp3
1.47M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_بیست_سوم پارت 1
بشنویم و یاد بگیریم 😊
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_دوم
پارت5 🌺✨
🔹هوا علاقه مندی های سطحی رو به رخ میکشه
عقل علاقه مندی های عمیق رو به رخ میکشه
بنابرین هر پذیرش هوا به عقل ضربه میزنه.
🔹تقوا برنامه ای است که خدا میده ؛
مراقبت از دستورات خدا بکن.
از طرف کی ؟؟
خدا میرسونه به پیامبر تو از اون میگیری
🔹امام محمد باقر (ع) :
کی گمراه تر از اونیه که از هوای نفس تبعیت میکنه از هدایت الهی تبعیت نمی کنه یعنی کسی که از امام خودش تبعیت نکرده از هوای خودش تبعیت کرده
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』