#نکات_امتحانی📚
امتحانات و نکات مهم هنگام برگزاری امتحان
15. اگر امتحان تستی نمرهی منفی ندارد، از بین پاسخهای باقی مانده، پاسخ صحیح را انتخاب نمایید و یا حدس بزنید.
- اگر امتحان نمره منفی دارد و شما دلیل خاصی برای انتخاب پاسخ خود ندارید، حدس نزنید.
- شک نکنید، معمولا اولین گزینه ای که انتخاب میکنید، پاسخ صحیح است. پس پاسخ خود را تغییر ندهید، مگر اینکه واقعا به نتیجهی قطعی رسیده باشید.
16. در امتحانات تشریحی، قبل از پاسخ دادن به سؤالات امتحان خوب فکر کنید.
- ابتدا نکات مهمی را که راجع به سؤالات امتحان به دهنتان میرسد، در چرک نویس یادداشت کنید.
- این نکات را به ترتیب شماره گذاری کنید.
- سپس آنها را تنظیم کرده و پاکنویس کنید.
17. در پاسخ به سؤالات امتحانات تشریحی، به اصل موضوع بپردازید و حاشیه نروید.
- در پاسخ سؤالات امتحانات تشریحی در جملهی اول موضوع اصلی را بیان کنید.
- مقدمه ای برای پاسخ سؤالات امتحانات تشریحی بنویسید.
- سپس موضوع را با جزئیات بیشتری شرح دهید.
- به سؤال امتحان توجه کنید و فقط به آنچه از شما خواسته شده پاسخ دهید. از توضیحات غیر ضروری و مثالهای اضافی در امتحانات تشریحی بپرهیزید.
18. 10% از وقت امتحان را برای مرور مطالب کنار بگذارید.
- در انتهای امتحان تمام سؤالات را مرور کنید.
- مطمئن شوید که به تمام سؤالات امتحان پاسخ داده اید.
- پاسخهای سوالات را یک بار دیگر بخوانید و در صورت لزوم جمله بندی، املای کلمات و ... را تصحیح کنید.
19. سعی نمایید به سئوالات امتحان با خودکار آبی پاسخ داده و حتما خوش خط و مرتب بنویسید. شكلها را با دقت رسم كنيد كه تصحيحكننده ورقه شما از خواندن آن لذت ببرد و قطعا در تصحيح برگه شما موثر است.
20. بدانید که همیشه در امتحانات یک پاسخ ضعیف و ناقص بهتر از هیچ است.
21. هنگام امتحانات سعی کنید عجله ای برای تحویل دادن ورق نداشته باشید و تا انجا که می توانید درباره سوالات امتحان فکر نمایید.
═════🇮🇷🇱🇧═════
@TarighAhmad
┅═══✼❤️✼═══┅┄
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌼🍃مهدے جان، امام خوبم!
دلتنگ آمدنت هستم
کاش آنگونه باشم که تو می خواهی
🌼🍃امامم مرا از نفس رهایم ده
جز تو که طبیب قلب من باشد
کسی را زین میان نمی بینم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌺🍃|@Tarighahmad
🌹خاطرات طنز شهدا🌹
😂زنم تو ماشین جاموند!😂
🍂یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت:
سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم.
عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم.
در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت:
- ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان.
زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد:
- نگه دار ... نگه دار ...
گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا."
که گفت: "نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان."
با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟"
😂😂😂خنده ای کرد و گفت:
- آره. من صبح با زنم رفتم پادگان.
به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه."
بدجور خنده ام گرفت.😂😂😂 زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود
❣🍃|@Tarighahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی از تصاویر شهید احمد محمد مشلب
درخواستی اعضا
❤️👇👇👇👇❤️
@Tarighahmad
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یاحَمیدُ بِحقِ مُحمّد🌼
یاعالیُ بِحقِ عَلی 🌺
یافاطِرُالسَموات بِحقِ فاطمه🌸
یامِحسنُ بِحَق الحَسَن🌺
یاقدیم الاحسان بِحَقِ الحُسَین🌸
یاذَالفَضل بِحَق ابالفَضل🌺
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک💫💫💫💫💫
شهادتم آرزوست❤️
#رفیق_شهیدم
#احمد_مشلب
╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮
🆔 @TarighAhmad
╰─┅═ঊঈ🇱🇧ঊঈ═┅─╯
شهید اومده پی وی تو بهت پیام داده
عکسو باز کن ببین چی میگه بهت...
@tarighahmad 🌸🌹
✍شهید دکتر چمران میگفت:
🔹توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ... رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ...
اما روحم شفا پیدا کرد
چه مریضی لذت بخشی ...
#سیره_شهدا🌷
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید احمد مشلب ✾•••
@TarighAhmad
در جوانی بهترین راه را
انتخاب کرد
بهای خون او شد لقاء الله
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
هروقت دلت گرفت💔 زیارت عاشورا بخوان
بعد هم کتابی 📚
خاطره ای از یک شهید را
تا که دریابی رسم عاشقی را ....
#رفیق_شهیدم
#احمد_مشلب
═════🇮🇷🇱🇧═════
@TarighAhmad
┅═══✼❤️✼═══┅┄
#حجاݕ مانند اولیݩ خاکریز جبهہ اسٺ...🥀
کہ دشمݩ براۍ تصرف سرزمینۍ حتما ݕاید اۅّل آݩ را بگیرد...🥀🌿
#حجاݕ🌸
⌈🌙○° 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید احمد مشلب ✾•••
@TarighAhmad ⌋
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
ادامه قسمت هشتاد و پنج👇
چنان به سرعت از جايش پريد كه بي اختيار خودم را كنار كشيدم. دستش را بلند كرد وانگشت سبابه اش را مثل علامت هشدار به طرف من گرفت. با عصبانيت فرياد زد:😠😵
- ديدي؟! ديدي گفتم اون يه موجود خود خواهه! بهت گفتم! گفتم اون يه مرد خود خواهه كه فقط به فكر خودشه، باور نكردي! ديدي حالا خودش اعتراف كرده!
از شدت عصبانيت قرار و آرام نداشت. از تخت پايين رفت و شروع كرد به قدم زدن در طول اتاق. گفتم:
من- ولي چرا آخه؟ چرا همه اش با بدبيني فكر ميكنين؟😒
از كنار تخت ميرفت تا كنار ميز آرايش و دوباره اين مسير را برمي گشت.
- مگه نمي بيني! اون حتي من رو هم به خاطر خودش ميخواد! ميخواد من توي خونه بمونم، به اون برسم، تروخشكش كنم، تا آقا راحت به كارها شون برسن. تا آقا بتونن تند، تند پلههاي ترقي رو طي كنن. پيشرفت كنن! به چه قيمتي؟ به قيمت از دست رفتن من! به قيمت تباه شدن من! فدا شدن من! اي لعنت به ما زنها كه هميشه بايد فداي خانواده بشيم. ولي اصلا چيزي كه اهميت نداره. ماييم! ما!😠
وبعد با شتاب رفت سر ميز آرايش. با عصبانيت كشوها يش را بيرون كشيد. انگار دنبال چيزي ميگشت!
من- دنبال چيزي ميگردين؟
- آه! اين قوطي سيگارم هم آب شده رفته توي زمين!
چند لحظه اي مكث كردم. بلاخره با ترديد گفتم:
- اون رو كه توي هال پرت كردين روي زمين!
چند لحظه صبر كرد:
- آهان! يادم اومد. و بعد انگار چيز جديدي به يادش آمده باشد، به تندي كشو را هل داد جلو و دويد كنار من. با نگاه و لبخند پيروزمندانه اي خيره شد به من!
- بيا نگفتم اون يه مرد خود خواهه! از يه طرف من حق ندارم سيگار بكشم، چون آقا دلشون نمي خواد. از طرف ديگه آقا خودشون روزي ده تا نخ سيگار ميكشن. اين اسمش چيه؟ خود خواهي نيست؟ اگر سيگار كشيدن بده، براي هر دومون بايد بد باشه. اگر هم براي آقا خوبه، چرا براي من خوب نباشه؟!
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #هشتاد_وشش
سرم درد گرفته بود.😣
چرا اصرار دارند اين زندگي را از هم بپاشند. ديگر چيزي متوجه نمي شدم. فقط مامان را ميديدم كه با عصبانيت حرف ميزد ولي صدايش را نمي شنيدم. اتاق ميچرخيد، سر من هم به همراهش. با دو تا دست محكم گرفتمش ولي باز هم نايستاد.
- نمي دونم!... به خدا نمي دونم! دست از سرم بردارين؛ برين هر كاري ميخوايين بكنين... من هيچي نمي گم. هيچي!... من كه نميدونم كدومتون درست ميگين! هيچي نمي گم... هيچي!😣
با صداي جيغ من، اتاق ايستاد! سرم هم ايستاد. مادر هم ايستاد؛ مات و متحير. گريه كنان وبا عجله دويدم بيرون!
از صداي در، بابا رويش را برگرداند. قبل از اين كه از گيجي بيرون بيايد، من رفته بودم توي اتاق خودم وصداي در به همه چيز پايان داد.
فاطمه- مريم! مريم جان! صدايت ميزنن.
«خانم عطوفت، تهران، كابين چهار»
پلك هايم را روي هم فشار دادم تا اشكي كه در چشمم جمع شده بود. بيرون نزند. ولي بدترشد. به كابين چهار رفتم.
گوشي را برداشتم، باز هم همان بوق آزاد تلفن بود كه مثل سوهان، اعصاب را خراش ميداد. پس مادر هنوز نيامده بود! آن روز بعد از دعوايش با پدر، از خانه رفت. حال و روز پدر هم دست كمي از يك مرده نداشت. جسدي كه صبحها ميرفت سر كار وشب مانده تر از صبح بر ميگشت. چيزي خورده يا نخورده، ميخوابيد. در همين يك هفته، به اندازه يك سال رنج كشيدم. وقتي فهميدم كه دانشگاه يك سفر اردويي به راه انداخته، ديگر معطل نكردم. چند تكيه از وسايل را برداشتم، نامه اي هم براي پدر نوشتم و از خانه زدم بيرون.
گوشي را با عصبانيت زدم سر جايش و آمدم بيرون. پشت در كابين با چهره متحير فاطمه مواجه شدم.😟
فاطمه- نبودن؟
سرم را بالا انداختم. از مخابرات كه بيرون آمدم، فاطمه ميخواست برود حرم.
اما من حال وحوصله نداشتم. ميخواستم تنها باشم.
- من ميرم حسينيه!
فاطمه- مگه نمي آي حرم؟😳
- نه! حالم خوب نيست.😣
كمي ترديد كرد:
- خب بيا حرم تا حالت خوب بشه.😊
- مرسي! سرم درد ميكنه. شما برو! من خودم بر ميگردم حسينيه!
ديگر معطل نكردم. بدون خداحافظي راه افتادم. فاطمه هم به دنبال من آمد.
من- فاطمه جان! خواهش ميكنم شما برو حرم. من مزاحمت نمي شم!
فاطمه- نه! كاري به تو نداره... فكر نمي كنم ديگه به بچهها برسيم. بچهها الان بر ميگردن حسينيه. آخه قرار شد همه قبل از ساعت ده برگردن. حالا هم كه ساعت نه و ربعه.
ديگر اصرار نكردم. دلم نمي آمد به فاطمه «نه» بگويم. چند قدمي كه رفتيم:
گفت:
- ديشب ديدم اومده بودي توي ايون وقدم ميزدي. انگار خوابت نمي برد.
- اوهوم!
فاطمه- مشكلي برات پيش اومده. از دست من كاري بر ميآد؟
مثل اين كه اصرار داشت به من نگاه نكند. به همه جا نگاه ميكرد به جز من، اين طوري من هم راحت تر بودم.
- هم « آره »! هم « نه»!😞
ادامه👇
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
واضح تر حرف بزن.
من- واضح ترش اين ميشه كه يعني مشكلي پيش اومده. ولي فكر نمي كنم از دست كسي كاري ساخته باشه!
مردد بودم كه جلوتر هم بروم يا نه!
« چه اشكالي داره؟ من كه بلاخره بايد براي كسي درد دل كنم، وگرنه بغض خفهام ميكنه، چه كسي بهتر از فاطمه؟! »😢😞
درد دل من كه تمام شد رسيده بوديم سر كوچه حسينيه.
آن چند قدم را هم هر دو در سكوت طي كرديم. دم در حسينيه، آقاي پارسا را ديدم. كمي حال واحوال كرديم.
آقاي پارسا فاطمه را صدا زد.
- ميبخشين خانم قدسي، ميتونم چند لحظه مزاحمتون بشم؟
به نظر نگران ميرسيد.
چند جمله اي با فاطمه حرف زد وبعدخداحافظي كرد. نه من از فاطمه چيزي پرسيدم ونه فاطمه چيزي از صحبت آقاي پارسا گفت. من همان طور گوشه اتاق ولو شدم. فاطمه چادر و مانتويش را در آورد وبه سمت من برگشت:
- ا! پس چرا مانتوت رو در نمي آري.
من- حال وحوصله اش را ندارم! حالم خوش نيست.😒
البته به خرابي توي مخابرات هم نبود.
بعد از درد دلم براي فاطمه، كمي حالم بهتر شد. شايد هم بدم نمي آمد كمي خودم را لوس كنم.
- اين بازيها چيه در مي ياري مريم؟ از دختر بزرگي مثل تو بعيده. ناسلامتي تو فردا، پس فردا ازدواج ميكني، مادر ميشي. بايد به بچه هات اميد بدي، حالا خودت اين طوري با يه تك گل باختي؟!😊
- هه، ازدواج؟! ازدواج كنم كه چطور بشه؟ خودم و يه مرد و دو-سه تا بچه رو بدبخت كنم؟!😕
فاطمه - پرت وپلا نگو دختر. تو زندگي از اين مشكلات زياده! خب يه مشكلي پيش اومده، خودش هم حل ميشه!
آتيش گرفتم.😠 مثل اسفند از جايم پريدم ونشستم.
- خودش حل ميشه؟! چه طوري؟ كي ميخواد حلش كنه؟ اون دو تا موجود خود خواه كه هر كدوم سفت وسخت به حرف خودشون چسبيدن. هيچ كدوم هم نمي خوان كوتاه بيان. منم كه اين وسط موندم حيرون وسر گردون، نمي دونم طرف كي رو بگيرم؟ پس چه طوري حل ميشه؟
هر چه من فرياد ميزدم، او آرام تر ميشد.
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌸🍃
✨خود را با نفی دیگران اثبات نکنید
رقابت این نیست که کسی اثبات خود را متوقف بر نفی دیگری بداند.
امام خامنه ای
۱۳۹۰/۱۰/۱۹
بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز ۱۹ دی 🌸🍃
...°∞°🌸•❀•🌸°∞°...
@TarighAhmad
...°∞°🌸•❀•🌸°∞°...
✅امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند:
بترس ازاینکه خدا تو را درآنجا که معصیت اوست ببیند😔
وآنجا که طاعت اوست نیابد
پس زیانکار باشی؛
🍃اگر نیرومند هستی نیرویت را در اطاعت خدا بکارببر
🍃و اگر ناتوان هستی در انجام معصیت خدا ناتوان باش ❣
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا رهبری علنی با مفسدین وفتنه گرها برخورد نمیکنه☝️☝️☝️
#استاد_رائفی_پور
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#انگیزشے 🌱🙂]•• #درخواستی_اعضا 😍🤩 🎈🍃| @TarighAhmad
#نکات_امتحانی📚
امتحان و نکات قابل توجه پس از آن
◊ اکنون امتحان به پایان رسیده است و شما تمام تلاشتان را انجام داده اید پس به خدا توکل کنید و امیدوار باشید و تمام نیروی خود را بر امتحان بعد متمرکز نمایید.
◊ در صورت عدم دستیابی به انتظارات خود در یک امتحان سعی کنید واقع بینانه به ارزیابی آن بپردازید و قبل از همه بدانید دنیا به اخر نرسیده است اگر کمی بهتر بیاندیشید متوجه خواهید شد که همه چیز در این امتحان خلاصه نشده است. باید از این امتحان برای موفقیت در امتحانات دیگر درس بیاموزید.
═════🇮🇷🇱🇧═════
@TarighAhmad
┅═══✼❤️✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞حاج قاسم میدونی تا وقتی برگردی دل آقا نسبت به شما چه جوریه ⁉️
••●❥❤️❥●••
@TarighAhmad
🌸🍃
#اباصلت مورد عنایت و توجه حضرت امام رضا(ع) بود و امام او را بسیار دوست می داشت.
✨درپیشبرد محافل و مجالس او را همراه خود می برد.
و در مواقع خاص تذکرات بسیار سازنده ای به او می داد و شخصیت ایمانی او را پرورش می داد🌸🍃
سالروز وفات اباصلت هروی
••●❥❤️❥●••
@TarighAhmad
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌷ای شهید🌷
بعداز تو سه دسته شدیم ؛😭
درست همانی که در وصیت نامه ات گفتی:
عدهای پشیمان☹️
عده ای بی خیال 🙃
و عده ای که دق می کنند از دوریتان😔
دعا کن از دسته ی سوم باشم
وَرنه تباه می شود تمام عمرم🍃🌺
#رفیق_شهیدم
#احمد_مشلب
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🔵شهید سید مرتضی آوینی:
و تو ای عزیز
خوب میدانی که تنها کسانی مردانه میمیرند
که مردانه زیسته باشند💫
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادره دیگهــ💔...
طاقٺ ندارهــ
دلش پر میزنه واسه شنیدن
صداے همون جَوونے ڪه
همهـ ے زندگیش
بود |🌸🍃|•°
.
.
#مادر_شهید
#کلیپ_شهید_مشلب
#اختصاصے_کانال
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad