#تݪݩگر⚠️
♦️بیݩ این انسانهاۍ رنگارنگ! 👥
ڪہ خیـــره مۍشوند و #معذب
مۍ کننــد تــو را
♦️نگـاه #جوانــڪۍ👀 ڪہ،زودتــر از تـــو ســرش را بــہ زیــر مۍانـــدازد
تـــا دل♥️ موݪایش را نشڪنـد😍
یــڪ دنیا #دݪخوشـۍ ست•••
♦️و زمـــزمہ اۍ🎶 ڪوتــاه:
مــــرا عهــــدۍ ست با جـــانان💞
♦️در ڪوچہ و خیاباݩ نگاه را از #حیا!
میهماݩ سنگ فرش خیاباݩ مۍڪنیم😊
و درزهاۍ بهم پیوستہ ڪف پیاده رو را مۍ شماریم.
♦️تا نڪند🚫 چهره بہ چهره!
صورت بہ صورت!
نگاه بہ نگاه #نامحرمۍافتد•••
♦️اما بعضۍ ها صفحات اجتماعۍ📱 را #غافݪ اند! غافݪ از ایݩڪہ چشم👀 پیغام رساݩ #دݪ است!
♦️ #اۍ_برادر!
📸عڪس با #ریش و محاسݩ با ادیت نورانۍ💫!
✋دست با انگشتر فیروزه💍 و عقیق یماݩۍ!
حالت ایستاده و نشستہ با برادراݩ #ایماݩۍ! 👥
♦️ #اۍ_خواهر!
عڪس سجاده و چادر نماز🌸 در اتاق عرفاݩۍ! 📿
عڪس📸 از گونہ ۍ نصفہ و چشم بارانۍ😢!
جمع دوستاݩ و #ڪافہ هاۍ اعیاݩۍ!
♦️نیست❌ در شاݩ یڪ یار #سیدخراساݩۍ!!!😔درج ڪامنت با ادبیات بسیار #دخترانہ و #پسرانہ!
♦️اینها بخشۍ از مشڪݪاتی ست ڪہ ما #مذهبۍ ها! در گیر آݩ هستیم•••🙁
خواستہ و یا ناخواستہ😔•••
♦️اگر در فضاۍ #حقیقۍ مواظب رفتار و نگاه و ڪݪام مان🗣 هستیم!
در فضاۍ مجازۍ هم باشیم•••☝🏻
♦️عڪس📷 با هزار ژست و مدݪ گذاشتݩ در این صفحات📲!
مانند این است ڪہ سر چهارراه شهر↹؛
ایستاده و #ژست بگیریم!
و به تعداد فالوور هاۍ ماݩ چہ دختر و چہ پسر! تماشا ڪنند مارا•••😨
♦️مواظب باشیم #دݪ ها را نݪرزانیم💓•••
♦️عهد با #جاناݩ را فراموش نکنیم♨️•••!!
🍃 http://eitaa.com/joinchat/49086482C0553e25ae5
🌺🍃
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #بیست_وپنج
ایمان #مراتبی داره و من تو مرتبه ی #پایین گیر کرده بودم😔 و این از هر چیزی برام #دردناکتر بود.😢
فرداش با حانیه تماس گرفتم و قرار گذاشتم...
وقتی دیدمش تازه منظور امین رو از بی قراری فهمیدم.
حانیه بیشتر شبیه کسانی بود که داغ عزیز دیدن.😕😒وقتی منو دید اومد
بغلم و یه دل سیر گریه کرد.😫😭منم گذاشتم حسابی گریه کنه تا آروم بشه.
گریه هاش تموم شدنی نبود،حانیه آروم شدنی نبود.بهش گفتم:
_حانیه!! چی شده؟!!
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
_مگه نمیدونی؟! امین داره میره.🙄😢
-کجا؟😊
-سوریه😐
-برای چی؟😊
تعجبش بیشتر شد.گفت:
_جنگه،جنگ..میفهمی؟داره میره بجنگه😕
-برای چی بجنگه؟😊
با اخم نگاهم کرد.😠گفتم:
_مگه ارث باباشو خوردن؟
حانیه که تازه متوجه منظورم شده بود، هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین.
سریع تو گوشیم 😈داعش😈 رو سرچ کردم و بهش گفتم:
_میدونی دعوا سر چیه؟..جنگ سر چیه؟😐
عکس های گوشیمو بهش نشون دادم و گفتم:
_ببین.👈📱
سرشو آورد بالا و به گوشیم نگاه کرد.یه مرد وحشی😈 با ریش و سربند ✨لااله الا الله✨ میخواست چند تا آدم دیگه رو بکشه.
حانیه سرشو برگردوند.بهش گفتم:
_ببین.خوب دقت کن..یه مرد با ریش، وقتی #ریش داره اولین چیزی که به ذهن خیلی ها میاد اینه که مسلمانه.👉سربند #لااله_الاالله داره یعنی مسلمانه.👉 میخواد آدم بکشه.آدم ها رو ببین.قشنگ معلومه ترسیدن.قشنگ معلومه اگه گناهکار هم باشن، پشیمونن. اما میخواد اونا رو بکشه.نه کشتن عادی،نه..👈کشتن وحشیانه. این عکس رو تو آمریکا،اروپا،چین،ژاپن و همه ی کشورها پخش میکنن.
👈من و تو مسلمانیم و میدونیم اسلام این نیست.اما اون آمریکایی، اروپایی، چینی وژاپنی از اسلام چی میدونه؟😐😑 این عکس رو ببینن چی میگن؟ میگن اسلام اینه..🙄
👈دعوا سر ارث بابامون نیست.
جنگ سر #اسلامه.. بقیع یه زمانی گنبد و بارگاه داشت اما #وهابی_های نامرد خرابش کردن.یه بقیع مظلوم برای تمام نسل بچه شیعه ها بسه.نمیذاریم حرم خانوم زینب (س) و حرم نازدانه امام حسینمون(ع)رو هم خراب کنن...
👈ما جون مون رو میدیم که اسلام حفظ بشه،👈جون مون رو میدیم تا ذره ای گرد به حرم اهل بیت(ع) نشینه.
👈اصلا جون ما و عزیزامون وقتی فدای اسلام بشه،با ارزش میشه.
یه عکس دیگه بهش نشون دادم.
عکس یه بچه کوچیک که گیر یکی از اون وحشی ها افتاده بود و گریه میکرد.بهش نشون دادم و گفتم:
_ببین.👈📱
نگاه کرد ولی سریع روشو برگردوند.
گفتم:
_ببین،خوب ببین.جنگ سر #انسانیته..اگه جوانهای ما نرن و این وحشی ها نابود نشن چی به سر دنیا میاد؟ اگه این وحشی ها نابود نشن مثل غده ی سرطانی رشد میکنن،دیگه اونوقت هیچ جای دنیا جای زندگی نیست.👌👈درواقع جوانهای ما دارن به همه ی #آدمهای_کره_ی_زمین لطف میکنن.
دیگه چیزی نگفتم...
همه ی اینا جواب سؤالای خودم هم بود. حانیه ساکت بود ولی آروم گریه میکرد. میدونستم تو دلش چه خبره.
تو دلش میگفت خدایا همه ی اینا قبول،درست.😞
ولی اگه داداشم نباشه،اگه شهید بشه،من میمیرم.😣😢حتی فکرشم نمیتونم بکنم،زندگی بدون داداشم؟نه.فکرشم نمیتونم بکنم.
سرمو بردم نزدیک گوشش و آروم بهش گفتم:
_تو مطمئن نیستی داداشت بره شهید میشه.امید داری برگرده.😒ولی حضرت زینب(س)عصر عاشورا یقین داشت امام حسین(ع) بره،دیگه برنمیگرده.😒امیدی به برگشتن برادرش نداشت وقتی گردنشو میبوسید.
چند ثانیه سکوت کردم.بعد گفتم:
_اگه اونقدر #خودخواه هستی که حاضری برادرت فقط بخاطر تو سعادت شهادت نصیبش نشه،امام حسین(ع)رو
#به_لحظه_ی_ناامیدی_خواهرش قسم بده، داداشت برمیگرده.😒😢
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم...
یه ساعتی همونجا موندیم.حانیه که حسابی گریه کرده بود به من گفت:
_دیگه بریم.
حالش خیلی بد بود.دربست گرفتم.🚕
اول حانیه رو رسوندم خونه شون.
زنگ آیفون رو زدم در باز شد.
امین توی حیاط بود.تا چشمش به حانیه، که من زیر بغلشو گرفته بودم،افتاد از جاش پرید و اومد سمت ما.بانگرانی پرسید:
_چی شده؟😨
گفتم:...
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad