#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد_وچهار
فاطمه- ....و دلش ميخواد مرتب اين #فيض رو به همه برسونه. براش فرقي نمي كنه كه اين بچه خودشه يا بچه كس ديگه اس. ممكنه بعضي از زنها هيچ وقت بچه دار نشن، ولي به اين مرتبه برسن. گاهي ديدم كه خانم ۲۵ ساله اي تونسته از نظر روحي مادر مرد بزرگ ۳۵ ساله اي بشه و اون شوهر احساس كنه كه اون همسرش نيست، مادرشه! يعني اينقدر حس مادري و لطف و محبت در وجود او ديده كه اون رو #مادر ميبينه.
راحله لبخند كوتاهي زد و گفت:
- بايد اعتراف كنم كه دست كم توي اين يه قسمت منم با فاطمه هم عقيدم، چون كه خود من از اين كه دستم به زنگ ميرسيد ولي از زير پنجره آشپزخانه صدا ميزدم، "مامان در رو باز كن" چون دلم ميخواست زود تر صدايش را بشنوم كه ميگفت: "اومدي دختر گلم"! و واي به اون روزي كه مادر حواسش پرت بود و "گلم" رو يادش ميرفت بگه. فقط ميگفت: " اومدي دخترم"، اون روز انگار غم دنيا رو توي دل من ميريختن.😊
فاطمه با احساس و هيجان تاكيد كرد:
- بله! چون ما #معناي_دوستي رو اولين بار در #مادر ميبينيم و حس ميكنيم، نه در پدر! حتي خدا رو هم #اول در چهره مادر ميبينيم و بعد كه بزرگتر شديم روي اون فكر ميكنيم. چرا؟
💖چون مادر الهه عشق است.💖خداي محبته! ما اين خداي زميني رو ميبينيم و از طريق اون خداي آسمون رو حس ميكنيم. چون لطف، محبت و رحمت از #صفات_الهيه است كه در #وجودزن #تجلي كرده. به همين علت هم خيلي از بچههايي كه به اندازه كافي از محبت مادرشون سيراب شدن، مومن تر و خدا پرست تر از كساني اند كه از مادرشون اين محبت رو نچشيدن. اين زيباترين نقطه ايه كه زن ميتونه به اون برسه.
فاطمه چند لحظه اي ساكت شد. نگاه آرامي به همه بچهها كرد و انگار نكته تازه اي به ذهنش رسيد:
- شما 🌸حضرت زهرا (س)🌸 رو ببينين! به نظر من #اوج_اين_مقام هستن! زيباترين و بهترين لقب هاشون هم به همين مقام اشاره ميكنه:
"ام ابيها" (س)، "ام الائمه" (س)، "ام الحسنين" (س)،
چون كه حضرت زهرا (س) از #كودكي هم #مادر بود. وقتي كه مشركان روي سرو صورت حضرت رسول (ص) خاك ميريختن، ايشون ميرفتن سر كوچه ميايستادن تا پدرشون بياد و اون وقت ايشون ميدويدن جلو حضرت راه ميرفتن.
از همين جا تا يه چند جمله اي بغض گلوي فاطمه را گرفت:
- اونوقت، اون دستهاي كوچولوشون رو باز ميكردن و جلو حضرت ميگرفتن وسعي ميكردن با دستهاشون جلوي چيزهايي رو بگيرن كه به سمت پيامبر پرتاب ميشه بعد هم حضرت رسول (ص) رو ميبردن خونه و با پارچههاي نرم و كاسه آبي كه قبل اماده كرده بودن، سرو صورت پيامبر رو پاك ميكردن. و روي زخماشون مرهم ميذاشتن. اين حس، حس يه مادره!😢
فاطمه چند لحظه صبر كرد، انگار شك داشت كه حرفش را بزند يا نه.
- و #مهمترين_ابزار اين مقام، #عاطفه ست. چون اين عاطفه است كه زن رو با دست خالي به استقبال همه اين خطرات ميفرسته. همين عاطفه ست كه ميتونه شبهاي زيادي مادر رو بالاي سر فرزندش بيدار نگه داره تا از اون مراقبت كنه.
در همين حين عاطفه هم تند تند به سمت زمين خم و راست ميشد وتواضع ميكرد:
_خواهش ميكنم! خواهش ميكنم! شرمندم نكنين! وظيفه مه! 😁
ولي فاطمه انقدر ناراحت 😞به نظر ميرسيد كه اصلا متوجه حركات عاطفه نشد.
- و اين همان عواطف و احساساتيه كه ما در اين چند روز به خاطر داشتنش خجالت ميكشيديم و اينقدر تحقيرش ميكرديم. مرتب و به بهانههاي مختلف سعي ميكرديم وجودش رو در خودمون انكار كنيم. فقط به خاطر اينكه ثابت كنيم هيچ فرقي با مردها نداريم.😞 درصورتي كه ميخوام بگم فرق داريم چون هيچ وقت، هيچ مردي حاضر نيست دو سال تمام هر شب، چند بار از خواب بيدار بشه تا فرزندش رو شير بده و نه تنها احساس رنج و زحمت از اين كار نداشته باشه، بلكه از اين فداكاري لذت هم ببره.😒
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #صد_وچهار
-من نمیخوام اذیتت کنم،نمیخوام ناراحت باشی😒💓 وگرنه جز تو هیچکس نیست که دلم بخواد تو اون مواقع کنارم باشه.❤️😕
-من میخوام تو سختی ها کنارت باشم.اینکه ازم پنهان میکنی اذیتم میکنه.😒
مدت طولانی ساکت بود و فکر میکرد.بعد لبخند زد و گفت:
_باشه،خودت خواستی ها.😊💞
چهار ماه گذشت...
دخترهام پنج ماهشون بود.مدتی بود که وحید سه روز کامل خونه نمیومد،دو روز میومد،بعد دوباره سه روز نبود.😔دو روزی هم که میومد بعد ساعت کاری میومد.من هیچ وقت از کارش و حتی مأموریت هاش #نمیپرسیدم.چون میدونستم #نمیتونه توضیح بده و از اینکه نتونه به سؤالهای من جواب بده اذیت میشه.ولی متوجه میشدم که مثلا الان شرایط کارش خیلی سخت تر شده.اینجور مواقع بسته به حال وحید یا #تنهاش میذاشتم تا مسائلشو حل کنه یا بیشتر بهش #محبت میکردم تا کمتر بهش فکر کنه.تشخیص اینکه کدوم حالت رو لازم داره هم سخت نبود،از نگاهش معلوم بود.☺️
وقتی که نبود چند بار خانمی👩🏻😈 با من تماس گرفت و میگفت وحید پیش منه و من همسرش هستم.از زندگی ما برو بیرون... 😳😥
اوایل فقط بهش میگفتم به همسرم #اعتماد دارم و حرفهاتو باور نمیکنم...زود قطع میکردم.من به وحید اعتماد داشتم.
اما بعد از چند بار تماس گرفتن به حرفهاش گوش میدادم ببینم حرف حسابش چیه و دقیقا چی میخواد.ولی بازهم باور نمیکردم.چند روز بعد عکس فرستاد.📸عکسهایی که وحید کنار یه خانم چادری بود.😨حجاب خانمه مثل من نبود،ولی بد هم نبود، محجبه محسوب میشد.تو عکس خیلی به هم نزدیک بودن.😨وحید هیچ وقت به یه خانم نامحرم اونقدر نزدیک نمیشد. ولی عکس بود و #اعتمادنکردم.
اونقدر برام بی ارزش و بی اهمیت بود که حتی نبردم به یه متخصص نشان بدم بفهمم واقعی هست یا ساختگی.😊👌
بازهم اون خانم تماس گرفت.گفت:
_حالا که دیدی باور کردی؟😏
گفتم:
_من چیزی ندیدم.😊
تعجب کرد و گفت:
_اون عکسها برات نیومده؟!!!😳😠
-یه عکسهایی اومد.ولی آدم عاقل با عکس زندگیشو بهم نمیریزه.😎☝️
به وحید هم چیزی از تماس ها و عکسها نمیگفتم.
دو روز بعد یه فیلم📽 فرستادن....
تو فیلم تصویر و صدای وحید خیلی واضح بود.اون خانم هم خیلی واضح بود.همون خانم محجبه بود ولی تو فیلم حجابش خیلی کمتر بود.اون خانم به وحید ابراز علاقه میکرد،وحید هم لبخند میزد....
حالم خیلی بد شد.😥خیلی گریه کردم.😭نماز خوندم.بعد از نماز سر سجاده فکر کردم.بهتره زود #قضاوت نکنم..😣😭
ولی آخه مگه جایی برای قضاوت دیگه ای هم مونده؟دیگه چه فکری میشه کرد آخه؟ باز به خودم تشر زدم،الان ذهن تو درگیر یه چیزه و ناراحتیت اجازه نمیده به چیز دیگه ای فکر کنی.
گیج بودم.دوباره #نماز خوندم.ولی آروم نشدم. دوباره #نماز خوندم ولی بازهم آروم نشدم.نماز حضرت فاطمه(س) خوندم.به حضرت #متوسل شدم،گفتم کمکم کنید.بعد نماز تمام افکار منفی رو ریختم دور ولی چیز دیگه ای هم به ذهنم نمیرسید....
صدای بچه ها بلند شد.رفتم سراغشون ولی فکرم همش پیش وحید بود.😣💭
با وحید تماس گرفتم که صداش آرومم کنه.گفت:
_جایی هستم،نمیتونم صحبت کنم.
بعد زود قطع کرد.اما صدای خانمی از اون طرف میومد،گفتم بیاد خب که چی مثلا.
فردای اون روز دوباره اون خانم تماس گرفت. گفت:
_حالا باور کردی؟وحید دیگه تو رو نمیخواد. دیروز هم که باهاش تماس گرفتی و گفت نمیتونه باهات صحبت کنه با من بوده.😏😈
خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم:
_اسمت چیه؟😒😢
خندید و گفت:
_از وحید بپرس.😏😈
با خونسردی گفتم:
_باشه.پس دیگه مزاحم نشو تا از آقا وحید بپرسم.😌
تعجب کرد.😳خیلی جا خورد.😧منم از خونسردی خودم خوشم اومد و قطع کردم.
گفتم
💖بدترین حالت اینه که واقعیت داشته باشه، دیگه بدتر از این که نیست.حتی اگه واقعیت هم داشته باشه نمیخوام کسی که از نظر #روحی بهم میریزه #من باشم.😎💖
سعی کردم به خاطرات خوبم با وحید فکر کنم. همه ی زندگی من با وحید خوب بود.
💭یاد پنج سال انتظارش برای پیدا کردن من افتادم.
💭یک سالی که برای ازدواج با من صبر کرده بود.
نه..وحید آدمی نیست که همچین کاری کنه...
من همسر بدی براش نبودم.وحید هم آدمی نیست که محبت های منو نادیده بگیره..ولی اون فیلم....😊😥
دو روز گذشت و فکر من مشغول بود....
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad