eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️♥️ قسمت انگار خجالت مي‌كشيد در صورت بقيه نگاه كنه.😔 سمیه- به هر حال اين مسائل بود تا يكي-دو سال بعد كه يه روز بابا با قيافه در هم و ناراحت اومد خونه. هر چي ازش پرسيديم كه چي شده، جواب درست و حسابي بهمون نداد. فقط يه بار گفت: (اين بشر عجب موجوديه ها! چه طور اصلا نميشه به ظاهرش اعتماد كرد! يا آدم خيلي زود فريب ظاهر رو مي‌خوره يا بقيه خيلي راحت تغيير شخصيت و رفتار ميدن) و ديگر چيزي نگفت، يعني به ما نگفت، فردايش از طريق مادر خبردار شديم كه آقاي محلاتي با خانم شهيد رسولي ازدواج كردن. راستش ما هم اول باورمون نشد. ثريا در حاليكه معلوم بود خيلي مجذوب خاطره شده، پرسيد: - چرا؟😧 سمیه- آخه يكي-دو باري كه توي همين مهموني‌ها بحث از چنين مسائلي مي‌شد، برعكس بابا كه از روي شوخي يا جدي هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كرد و مي‌گفت كه كسي نبايد كاسه داغتر از آش بشه و حلال خدا رو كه نميشه حروم كرد و از اين حرفها، آقاي محلاتي هميشه مخالف بود. يكي از دلايلش هم اين بود كه مي‌گفت: (اجراي اين كه اسلام ميگه بايد بين زنها برقرار بشه خيلي سخت و مشكله) حالا در كمال ناباوري خودش دست به همين كار زده بود. عاطفه زير لب زمزمه كرد: - عجب! ميگن كه ادميزاد شير خام خورده است، هيچ اطمينوني بهش نيس آ. سمیه- همين مسئله هم باعث شد كه ارتباط ما به كلي با هر دو خانواده قطع بشه. اين طور كه مامان هم ميگفت بابا حتي توي اداره هم با آقاي محلاتي خيلي سر سنگين و سرد برخورد مي‌كرد. فقط يه بار مامان بهش گفت كه (شما خودت هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كردي) بابا با ناراحتي جواب داد كه: (حرف با عمل خيلي فرق داره خانم! آدم توي حرف خيلي چيزها رو مي‌گه، ولي تو عمل ميبينه نمي تونه قبول كنه. اون هم كسي مثل آقاي محلاتي و خانمي مثل خانم رسولي، آخه از اونها ديگه بعيد بود. اون زن دوستش بود! ) مامان هم ديگه چيزي نگفت. فقط چند باري جلوي ما، اون هم نه جلو بابا، فقط جلوي ما به اقاي محلاتي بد و بيراه گفت كه چه طور دلش اومده چنين كاري بكنه. (خودش زن به اين خوبي داشت. به خدا من فقط دلم به حال خانم محلاتي می‌سوزه. بدون اون زن بيچاره داره چي ميكشه! حالا اگه باز هم يه زن ناجنسي داشت آدم قبول مي‌كرد. ولي آخه ديگه زني قانعتر و سازگار تر و مومنتر از خانم محلاتي هم پيدا ميشه! اون هم آقاي محلاتي كه اينقدر ادعاي زن دوستي اش ميشه! بيچاره خانم محلاتي! ) تا اينكه بعد از شش ماه يه روز خانم محلاتي اومد خونه ي ما..... جمله سميه دوباره نفس را در سينه همه حبس كرد. فهيمه هيجان زده پرسيد: - اومده بود قهر، نه؟😦 سميه نفس عميقي كشيد: - نه! اومده بود درد دل كنه. يا اينكه بهتره بگم اومده بود تنبيه كنه. اومد و آتش به ما زد و رفت. عاطفه- مگه چي گفت؟ سمیه- گفت كه پيشنهاد ازدواج آقاي محلاتي و خانم رسولي رو خودش به آقاي محلاتي داده، مي‌گفت حتي خودش رفته بود خواستگاري خانم رسولي!😒 آه از نهاد همه بلند شد. ثريا پرسيد: - ولي چرا؟ چه طور چنين چيزي ممكنه. - مي‌گفت كه بعد از شهادت آقاي رسولي وضع خانواده ي آقاي رسولي خيلي ناجور ميشه. گفتم كه اونها دو تا خانواده ي كاملا نزديك به هم و صميمي بودند. به حدي كه خانم رسولي و محلاتي هم علاقه ي زيادي نسبت به همديگه پيدا كرده بودن. ظاهرا بعد از شهادت اقاي رسولي، خانم محلاتي مرتب مي‌رفت و به خانواده رسولي سر ميزد، حتي به جاي آقاي محلاتي.... ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad