#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #هشتاد_وهفت
فاطمه- حل ميشه عزيزم! حل ميشه مريم جان، تو هر خانوادهاي از اين مشكلات هست. تو خبر نداري؟
من- آخه چرا بايد چنين مشكلاتي پيش بياد.😒
فاطمه- خب موقعي كه دو تا آدم، با دو فكر مختلف، با دو سليقه مختلف، ۲۰سال با هم زندگي كنن، بلاخره بعضي جاها طرز فكرشون با هم اختلاف پيدا ميكنه. مشكلي پيش ميآد. بعد هم بلاخره يا يكي شون كوتاه ميآد، يا يكي از بزرگ ترها پا در ميوني ميكنه وحل ميشه. ما كه ۴-۵ روز بيشتر نيست كه پيش همديگه ايم، تا حالا اين همه با هم اختلاف سليقه و اختلاف تظر پيدا كرديم؛ چه برسه به يه عمر.
كمي آرام تر شدم.
من- فاطمه جون، اين حرفها مال يه زن وشوهر جوون وبي تجربه ست، نه مال پدر و مادر من كه بيست ساله با هم ديگه ازدواج كردن. دخترشون هم الان ۱۸ سالشه.
فاطمه- ببين عزيزم، اين مسئله دو تا مشكل داره. يكيش مشكليه كه مربوط به اختلاف پدر و مادرته ومن مطمئنم كه ان شاالله تا تو بر گردي حل شده، بخصوص اگه تو اين دو-سه روز از امام رضا بخواي كه كمكشون كنه. يه مشكل ديگه اش هم خود تويي!😅
- من؟!😳
« همين مونده كه فاطمه كاسه وكوزهها رو روي سر منم بشكنه! »
فاطمه- بله، تو! جون كه هنوز تكليف خودت رو با پدر ومادرت ومشكلتون روشن نكردي؛يعني چيزي كه در حال حاضر تا حدي تو رو آزار ميده، اينه كه نمي دوني حق با كدومشونه. وتا موقعي هم كه اين مشكل حل نشه، حتي اگه اختلاف اونها هم حل بشه، مشكل تو حل بشو نيست.
من- حالا ميگي چيكار كنم؟🙁
فاطمه- بايد تكليفت رو با خودت روشن كني.
- تو كه الان ميگفتي تكليفم با اون روشن نيست، حالا ميگي تكليفم رو با خودم روشن كنم!
فاطمه- بله! راهش همينه. تكليفت رو با خودت روشن كني، ميفهمي كه تو بزرگ تر از اوني كه براي يه همچنين مشكلي اين قدر زود ميدون رو خالي كني. تو بايد خودت رو به عنوان يه زن بشناسي تا بفهمي چه هويتي داري و چه وظايفي. چه نقشي تو خانواده واجتماع داري. البته مشكل مادرت هم همينه كه خيلي از اين چيزها رو نمي دونه.
- خب!
- حالا اگه تو اينها رو بفهمي، متوجه ميشي كه در كجا حق با مادرته وكجا حق با پدرت. و اگه اين چيزها رو نفهمي، نه تنها امروز اين مشكلت حل نمي شه، بلكه فردا هم مرتب به مشكل بر ميخوري. مثل پدر ومادرت بخصوص با اين دنيايي پيچيده اي كه زندگي در اون هر روز پيچيده تر هم ميشه.
- و حالا...
- حالا بلند شو لباست رو در بيار تا بعد بهت بگم كه چه كار كني😉
ادامه 👇
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #هشتاد_وهفت
بالبخند گفت:
_حالا پیش به سوی منزل پدرخانم.😊
گفتم:
_آقاسید☺️
جواب نداد.نگاهش کردم.اخمهاش تو هم بود.😠گفتم:
_چی شد؟😕
خیلی جدی گفت:
_من وحید هستم،وحید تو.😠😐
تو دلم گفتم وحید من.وحیدم.لبخند رو لبم نشست.☺️
گفتم:
ولی من دوست دارم آقاسید من باشی.😌
جدی نگاهم کرد.
-پس میشه حداقل آقاوحید یا سیدوحید بگم؟🙁
-نه.
-باشه.پس وقتی دوتایی هستیم میگم وحید،بقیه ی مواقع آقاوحید.😊
-برای همه وحید باشم برای خانومم آقا وحید؟!!😕
گفتم:وحیدم..لطفا.☺️😍
بالبخند نگاهم کرد و گفت:
_باشه،گوشهام دراز شد.😊😁
گفتم:
_وقتی درمورد همسر من صحبت میکنی مؤدب باش.😎☝️
به خونه رسیدیم...
وحید با مردها روبوسی میکرد.منم کنار نرگس سادات،خواهر وحید،نشستم.😊وحید احوالپرسی هاش که تموم شد،اطراف رو نگاه کرد.وقتی منو دید لبخندی زد و اومد سمت ما.به خواهرش گفت:
_چرا اینجا نشستی؟برو تو آشپزخونه کمک کن.
گفتم:
_ما عادت نداریم از مهمان کمک بگیریم.😇
بالبخند نگاهش کردم.وحید هم نگاهی به من کرد که من کم نمیارم توش موج میزد.😅مادروحید به نرگس سادات گفت:
_بیا پیش من بشین.
نرگس سادات رفت و وحید سریع نشست.فرصت هیچ عکس العملی به من نداد.
از اینکه وحید اصرار داشت کنار من باشه خوشحال بودم.😊
همه نشسته بودیم.مادروحید به وحید گفت:
_خیلی خوشحالم که الان کنار خانمت هستی.😊
پدروحید گفت:
_حالا متوجه شدی عشق چقدر شیرینه.😊
من خجالت کشیدم...
سرمو انداختم پایین.وحید مدتی سکوت کرد.بعد بالبخند گفت:
_ولی من قبلا عاشق شدم.😍
همه باتعجب نگاهش کردن،😳😳😟😳😟حتی پدرومادرش.
با خودم گفتم منم قبلا عاشق شدم.پس نمیتونم بهش خرده بگیرم.☺️
پدروحید گفت:
_وحیدجان الان وقت این حرفها نیست.😟😐
وحید گفت:
_ولی من میخوام بگم...
شش سال پیش بود.روز سوم اردیبهشت ماه.😊ساعت حدود ده صبح🕙 بود.تو خیابان منتظر تاکسی بودم.تاکسی گیر نمیومد.منم عجله داشتم....
بالاخره یه تاکسی اومد که...
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad