#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #هفتاد_وپنج
💭آخر چه طور ممكن بود در حالي كه به نظر ميرسيد سهم الارث متوسط زنها نصف سهم الارث متوسط مردهاست، فاطمه ادعا كند كه اونها به يك اندازه از سهم الارثشان بهره ميبرند. اما فاطمه هم خيلي بي حساب و كتاب ادعا نمي كرد.
فاطمه - فرض ميكنيم كه ارث باقي مونده از يه نسل براي نسل دوم توي يه شهر، ۳ ميليارد تومان باشه. بر اساس قاعده فقهي تقسيم #ارث، به طور متوسط، سهم مردهاي نسل دوم ۲ميليارد تومان وسهم زنها يك ميليارد تومان ميشه. حالا اين مردها از اين ۲ميليارد كه به ارث برده اند به طور متوسط يك ميلياردش را پس انداز ميكنن ويك ميليار رو هم خرج خودشون و زن هاشون ميكنن. چون حق نفقه زن به عهده مردهاست و دست كم نيمي از اين پول خرج زنها ميشوند، پس هر كدوم يك ونيم ميليارد تومان از سهم الارث بهره برده اند. درسته؟!
عاطفه زد روي پاي فاطمه:
- معلومه كه سرت تو حسابه.😉
فاطمه- و اما دليل ديگه، در بسياري از موارد اگه پدري داراي شغلي باشه كه با سرمايه خودش كار ميكنه، به طور سنتي پسرها هم در همون شغل به پدر كمك ميكنن. پس نيمي از اين ازدياد سرمايه مديون تلاشهاي پسره. شايد اصلا اگر چنين امتيازي نباشه، پسر ديگه انگيزه اي براي كمك به پدرش و پيشرفت در اون كار نذاشته باشه و در نتيجه اصلا امر اقتصادي خانواده از هم پاشيده بشه. اين مسئله درسطح اجتماع هم به رشد صنايع و مشاغل و انتقال حرفهها لطمه ميزنه.
راحله-اين ديگه اغراقه!😕
اعتراض از راحله بود. ولي جوابش را
فهيمه داد، نه فاطمه.
فهیمه- نه اتفاقا كاملا درسته! چند دهه بيش از اين، چند كشور اروپايي چنين مسئله اي رو راجع به ارث تجربه كردن كه نزديك بود به قيمت گروني براشون تموم بشه. اونا قانوني رو تصويب كردن كه در اون ارث فرد فوت شده به دولت ميرسيد، نه به بچه هاش. دولت هم مايملك اون رو تصرف ميكرد. همين مسئله باعث شد كه انگيزه همكاري پسرها با پدرشون براي رشد اقتصادي سرمايه شون از بين بره. در نتيجه به طور ناگهاني صنايع و تجارت اين كشورها افت كرد. به حدي كه نزديك بود با بحران شديدي رو به رو بشن كه با لغو اين قانون بعد از چند سال اوضاع به روال عادي خودش برگشت.
بعد از اين كه فهيمه ادعاي فاطمه را ثابت كرد من هم دليل ديگه اي آوردم:
من- من فكر ميكنم يكي ديگه از دلايلي كه سهم الارث زنها نصف مردهاست، اين باشه كه زنها يك مرتبه در زمان ازدواج از سرمايه پدرشون استفاده كردن و جهاز گرفتن.
فاطمه با نظر من موافق نبود:
- #جهاز ربطي به #قوانين_اسلام نداره و به همين دليل هم ارتباطي به احكام ارث نداره!
اين بار راحله با زرنگي مسئله ديگري را پيش كشيد:
- با همه اين حرفها پس اسلام #شهادت دو زن رو معادل شهادت يه مرد قرار داده، مگه اين نشون دهنده اين نيست كه اسلام اطمينان كمتري به زن وعقلش داره؟😏
فاطمه- اول بگو ببينم شهادت در اين جا به اين معناست😊
راحله- این كه فردي، واقعه اي رو كه ديده يا شنيده، گزارش بده.
فاطمه- حالا بگو ببينم چرا قرآن امر ميكنه كه براي گواهي دادن به كاري، حضور دو مرد لازمه، چرا يك مرد رو كافي نمي دونه؟😉
راحله شانه هايش را بالا كشيد:
- حتما به اين علته كه اگه يكيشون دروغ گفت، يكي اصلاح كنه.🙁
فاطمه- اشتباهت همين جاست! 👌چون #شرط قبولي شهادت #عدالته! اگه عدالت و اطمينان نباشه، هزار نفر هم شايستگي شهادت دادن روندارن. پس حتي با اين فرض كه شهود عادل باشن، بازهم دو نفر بايد شهادت بدن.
فاطمه چندلحظه صبركرد تا راحله فكر هايش را بكند. اما راحله نمي خواست معطل شود.
- پس علتش چيه؟
فاطمه- علتش اينه كه #اساس_شهادت برمبناي حس ومشاهده است وقبول دارين حسهاي مختلف بدن آدمي، مثل ديدن وشنيدن و... خطا پذيره! اسلام اين قانون رو وضع كرده تا اين درصد خطا رو بياره پايين، يعني اگر يكي از اونها اشتباه كرد، اون يكي اصلاحش كنه.
- حالا فرقش در مورد زنها چيه؟
- حكما گفته اند «الحب يعمي ويصم» يعني #محبت شخص را كروكور ميكنه. اين كري وكوري كه در حقيقت اتفاق نمي افته! اين كنايه از اينه كه محبت يانفرت شديد به طور #ناخودآگاه تاثيري روي حسهاي مختلف انسان داره. از طرف ديگه هم ميدونيم كه نوع زن در مقايسه با نوع مرد از احساسات وعواطف بيشتري برخورداره كه البته استثنا هم داره. حيا وترس هم همين طور. در زنها بيشتر از مردهاست.
ثريا پرسيد:
- حيا وترس چه ربطي به شهادت زنها دارن؟😐
فاطمه- ربطش اينه كه يه زن وقتي در برابر #صحنههاي_غيراخلاقي قرار ميگيره، به خاطر #حيايی كه داره، #كاملا صحنه را نگاه نمي كنه. به همين دليل گواهي او نسبت به #ارتكاب_فحشا خطا پذيرتره!
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #هفتاد_وپنج
_زهرا،من نمیتونم توضیح بدم.خود وحید هم اجازه نداره برات توضیح بده.ماموریت هاش #محرمانه ست.اونقدر محرمانه ست که خیلی هاشو منم نمیدونم...فقط همینقدر بهت بگم که تا حالا بارها تا #دم_مرگ رفته و برگشته.
چشمهای محمدپر غم بود...
فهمیدم کار آقای موحد خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرشو میکردم.بعد سکوت طولانی گفت:
_زهرا...زندگی با وحید پر از #تنهایی و #دلشوره و #اضطرابه برای تو.من دوست دارم تو یه زندگی آروم و معمولی مثل زن داداش داشته باشی نه حتی مثل مریم.😒زندگی با وحید از زندگی با من،خیلی سخت تره.
مدتی هر دو ساکت بودیم.گفتم:
_چرا اونطوری لباس میپوشه؟🙁
محمد باتعجب😟😳 به من نگاه کرد.گفتم:
_گذرا دیدمش☺️🙈
-اصلا شنیدی من چی گفتم؟!!!😠😳
-کی؟
-من به تو میگم با وحید ازدواج نکن تو از ظاهرش میپرسی؟!! یعنی با کارش مشکلی نداری؟؟!!😳
-من الان فقط دارم سعی میکنم بشناسمشون. بعدا جمع بندی میکنم.😊
محمد ناراحت شد.نفس بلندی کشید.گفت:
_قبلا هم خیلی بهت گفتم امین موندنی نیست که تو باهاش ازدواج نکنی.ولی تو گوش ندادی.... زهرا من نگرانتم.😒😥
-محمد
نگاهم کرد.
-این دنیا خیلی #کوتاهه. #سختی های این دنیا خیلی زود تموم میشه.من اگه بخوام از سختی های #زودگذر این دنیا بترسم آخرت مو باختم.
دیگه چیزی نپرسیدم.محمد اذیت میشد.
تا حالا هرچی از آقای موحد شنیده بودم خوب بود.ولی تو قلب من چیزی تغییر نمیکرد.🙁❣
چند وقت بعد تولد علی☺️🎂 بود...
با مامان رفتیم مرکز خرید تا هدیه🛍 بخریم. مامان گفت:
_زهرا،اونجا رو ببین.😊👈
با اشاره چشم جایی رو نشان داد.آقای موحد بود،.. با تلفن صحبت میکرد.دو تا خانم بدحجاب بهش نزدیک میشدن.
حواسش نبود.متوجه شون نشد.بهش سلام کردن.گفت:
_برید،مزاحم نشید.😠
خنده م گرفته بود.😅محمد راست میگفت.اونا هم سمج بودن.آقای موحد تلفنش رو قطع کرد و میخواست سریع ازشون دور بشه.مامان گفت:
_الان وقت خوبیه که باهاش حرف بزنی.
با تعجب به مامان نگاه کردم.مامان جدی گفته بود.سرمو انداختم پایین.😔هنوز هم نمیخوام باهاش رو به رو بشم.
با خودم گفتم باشه خدا، #بخاطرتو،بخاطر امر به معروف.
سرمو آوردم بالا.آقای موحد داشت میومد طرف ما ولی متوجه ما نبود.مامان گفت:
_آقای موحد
آقای موحد ایستاد.نگاهی به مامان کرد،نگاهی به خانم های بدحجاب،نگاهی به من.خجالت کشید. سرشو انداخت پایین و سلام کرد...
کت و شلوار تنگی پوشیده بود با تیشرت.به زمین نگاه کردم و رسمی گفتم:
_سلام.
با شرمندگی جواب سلاممو داد.مامان باهاش احوالپرسی میکرد.آقای موحد هم بدون اینکه به ما نگاه کنه با احترام جواب سوالهای مامان رو میداد.مامان نگاهی به من کرد بعد به آقای موحد گفت:
_عجله دارید؟😊
-نه.وقت دارم..امری دارید درخدمتم.☺️✋
مامان گفت:
_پس بفرمایید روی این نیمکتها بشینیم.
با دست به دو تا نیمکتی که نزدیک هم بودن اشاره کرد. بعد خودش رفت سمت نیمکتها.منم بدون اینکه به آقای موحد نگاه کنم،دنبال مامان رفتم.
آقای موحد هم با فاصله میومد.وقتی من و مامان نشستیم گفت:
_من الان میام،ببخشید.☺️
چند دقیقه بعد با سه تا شیرکاکائو🍻🍺 داغ اومد.
یکی برداشت بعد سینی رو به مامان داد و با فاصله کنار مامان نشست.
مامان گفت:....
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad