شهیـــد امیــد اڪبرے :
بیچاره هاازملتےمےڪشنــد
ڪه دعاےبعدازنمازشان
#شهادت است.♥️🌱|••
#بشیم_مثل_شهدا
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
#عاشقانہهاےالهے...♥|
روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ
ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم😁
و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم
حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے
سفید چینے به پا ڪرده بود
که این کفشها از شدت غبار و خاڪ
رنگ تیرهاے به خود گرفته بود🌬
بعد از میان پرده اتاق ایشان
را نگاھ ڪردمـ🙊]
و دیدم مانند همه ڪسانے که به
جبهہ مےروند با یڪ لباس
چهارجیب
خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان
کرم رنگ آمدھ بودند و حتے
دکمههاےِ آستینِ ایشان باز بود👔
خیلے دلم گرفت
ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به
خواستگارے آمدهاند...🥀
اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه
با ایشان حرفزدم متوجھ شدم اخلاصے دارد
که تمامِ ظاهر او را محو میڪند🙂
| #همسرشهیدتهرانےمقدم🌿
╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮
@TarighAhmad
╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
[🌿]
فـاشبگـویَـمهیچڪسجـزآنڪہ
دلبـہخـداسپردهاست،
رسـمدوسـتداشتـننمۍداند.✨
#آسیدمرتضۍآوینۍ |🌱
#رفیقشهیدم |🕊
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
Namaz_58_ostadshojae_softgozar.com.mp3
3.6M
#نماز_سکوی_پرواز 58
نمـــاز ، ملـاقات با خداست!🌸
برای این ملاقات آماده شو؛
عطری بزن،
لباسـی عوض کن،
مسواکی بزن،
سجاده قشنگی پهن کن،
آراسته و شیـ🎀ــک
توی این جلسه ی دونفره حاضر شو
#استادشجاعی
#سکوی_پرواز 🕊
╔═🍃🕊🍃═════╗
@TarighAhmad
╚═════🍃🕊🍃═╝
#انگیزشی••🌈💕🚌
شاد باش
نہ بہ خاطر
اینڪهـ همہ چے
خوبہ!بلڪهـ بہ خاطر
اینڪهـ تو میتونے، خوبے
رو در خیلے چیزا ببینے🌿🌻
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #بیست_و_ششم #هوالعشق #حال_عجیب -عباس من نگرانم.. -برای چی
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #بیست_و_هفتم
#هوالعشق
چایی ها را روی میز گذاشتم و نشستم،علی هم روبه رویم نشست و گفت:
-خانوم جان فردا ناهار شرمنده نمیتونم بیام خونه، کاری پیش اومده باید برم ستاد ،غذارو با مامانینا بخور عزیز,اوناهم تنهان،حاج اقا رفته روستا سر زمین .
-باشه اقا.
لبخندی زد
و در دل من اشوبی راه افتاد. نگاهش به باند پیچی دستم که افتاد به سمتم امد و جلوی پایم زانو زد،با نگرانی پرسید:
-چی شده هناس؟چرا دستتو باند پیچی کردی؟
با ارامش گفتم:
-نگران نباش سید جان، یکم اب جوش ریخته، خوبم.
-اب جوش ریخته؟حواستون کجا بوده خانوم؟چرا مواظب نیستی اخه؟؟؟؟؟
-علی جان گفتم که چیزی نیست.
از جلوی پایم کنار رفت
و روی مبل نشست. زنگ در به صدا درآمد، علی به سمت ایفون رفت و فهمیدم اقا حامد است.سوییشرتش را برداشت و به پایین رفت...
از پشت پنجره به کوچه نگاه کردم زیر نور لامپ های شهرداری ایستاده بودند،علی کلافه بود و دستش را روی صورتش میکشید،اقا حامد هم دلداریش میداد،چه شده بود؟دیگر نمیتوانستم با این همه نشانه به خودم دروغ بگویم، پرده را انداختم و قرص سردرد خوردم، قدم زنان به اتاق رفتم و خوابیدم،چه خوابیدنی...
هر نیمه شب پنهان نکن بی خوابی ات را
بگذار بر روی زمین بی تابی ات را
شبها کم آورده تو و بی خوابی ات را
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/13817
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛نهال سلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #بیست_و_هشتم
#هوالعشق
#خاطره_نوشت
در خانه قدم میزدم..
چشمان به قاب عکس عقدمان افتاد که روی میز خاطرات بود.
یاد اولین اشناییمان کردم، یادم است روزی که از کنارم گذشتی با صدای بلند گفتم :
_هوی عمو حواست نیست؟ حداقل یقتو وا کن خفه نشی ،چشاتم وا کن با کله نری تو دیوار
و تو تنها سکوت کردی و حتی سرهم تکان ندادی.از حرکتت حرصم گرفت و گاز دادم و از کنارت گذشتم اما این اخرین دیدارمان نشد..
شبی بارانی که اسمان بغضش را باریده بود در بزرگراه ماشینم خراب شد و نیاز به باتری داشتم و هرچقدر چراغ میزدم کسی نایستاد،اگر هم می ایستادند پسر های مزاحم کثیف بودند ،
تا ماشینی ایستاد و آن تو بودی, اما تو مرا ندیدی و وقتی نزدیک کاپوت شدی لحظه ای چشمت به چشمم افتاد و آن را پایین انداختی.بدون حرف باتری را به ماشین وصل کردی و استارت زدی، من فقط نگاهت میکردم،اما تو حتی یکبار هم نگاهم نکردی، نگاهی که ارزوی هر پسری بود. اما تو وو خیلی فرق داشتی خیلی.. بعد از تعمیر حتی نایستادی تشکر کنم، سوار شدی و راه افتادی ،
سریع به دنبالت آمدم و کنار خانه ای ایستادی، پیاده شدی و خانمی در را برایت باز کرد، با تعجب دست بر صورتت کشید و کنار رفت، وارد خانه شدی و در بسته شد, ناخودآگاه درب ماشین را باز کردم و به سمت خانه تان راه افتادم،دستم را روی زنگ گذاشتم، بعد چند ثانیه همان خانم جلوی در آمد و گفت:
- سلام،بفرمایید عزیزم
- سلام خانوم، پایدار هستم.اومدم تا از پسرتون برای وصل باتری به ماشینم تشکر کنم و هزینش رو بپردازم.
- تعمیر؟
- بله در بزرگراه مونده بودم کمکم کردن میشه صداشون کنید؟
- بله دخترم چند دقیقه..
وقتی خواست در را ببند انگار به کسی برخورد کرد و هینی کشید، احساس کردم تو بودی، چون سریع تر از حدمعمول برگشت و گفت:
- دخترم نیازی به پول نیست هر انسانی جای پسر من بود همین کارو میکرد، الانم خیلی سرده هوا سریع برو خونه سرما نخوری عزیزم.
از لحن محبت امیزش و نگرانیش برای من، تعجب کردم و گفتم .
- چرا .. هیچی بله بلاخره تشکر کنید دوباره ممنونم خدانگهدار.
به سمت ماشین راه افتادم و نشستم.از حرکتت که از من فرار میکردی حرصم گرفته بود، عصبانی از خیس بودن لباس هایم لرزی به اندامم افتاد که بخاری ماشین را روشن کردم و دستم را جلوی دهان گرفته و ها کردم تا گرم شود، ترمز را پایین کشیدم و راه افتادم، آهنگ باران تویی از گروه چارتار پخش میشد، به تمام این اتفاقات فکر میکردم که وقتی کلاژ گرفتم نشد! گوشه ای ترمز زدم، انگار جسمی زیر کلاژ بود. دستم را به زیر بردم و آن را بالا آوردم.
کیف پولی مشکی، بازش کردم و عکس مادرت را دیدم و عکس اقایی که میانسال بود، انگار پدرت بود، کیف پولت هنگام استارت زدن از جیبت افتاده بود،
باید برای پس دادنش دوباره به خانه تان میامدم،هعی.
به خانه رفتم و با هزاران فکر و خیال خوابم برد.
روز بعد بعد از کلاسم به سمت خانه تان حرکت کردم،کیفم را همراه کیف پولت برداشتم، زنگ را که زدم دختری جوابن در را باز کرد و گفت:
- سلام، بفرمااید؟
- سلام خانوم، پایدار هستم، اومدم کیف پول برادرتون که تو ماشینم جا مونده بود رو پس بدم هستن؟
- نه عزیزم نیستن!
انگار تعجب کرده بود، البته با طرز گفتن من تعجب هم داشت،احساس کردم در چشم هایم دنبال چیزی میگردد، شاید نامزدت یا حتی همسرت بود , اما باحرفی که زد احتمالاتم را بهم ریخت.
- ببخشید برادر من چرا تو ماشین شما بودن؟ خواهرت بود.. چه قدر شبیه.. با لبخندی گفتم:
- ماجراش طولانیه فکر نکنم بخوای گوش بدی!
- نه بگو اما نه اینجا بفرمایید داخل کسی خونه نیست منم تنهام هم صحبت خوبی پیدا کردم.
- نه نه ممنونم مزاح..
نگذاشت حرفم را تمام کنم که دستم را گرفت و با محبت تعارفم کرد به داخل. حیاطتان مرا مجذوب خود کرد, با گل آرایی زیبا و دلربا. حوض ابی که ابی زلال داشت ،
این صحنه یکی از فانتزی های ذهنم بود؛ پا به خانه گذاشتیم، من را به سمت هال راهنمایی کرد و به آشپزخانه رفت. خواهرت را میگویم.خانه را از دید گذراندم؛
قاب عکس هایی متعلق به دوران جنگ، قرانی سفید و زیبا با رحلی که ان را در اغوش گرفته بود، فرش های طرح سنتی و پنجره هایی بزرگ و دلربا. انرژی به راحتی درخانه در جان بود و حالم را خوب میکرد.
خواهرت با دو استکان چایی آمد و کنارم نشست .با روییی گشاده گفت:
- اسم من زینبه،خواهر علی اقا هستم و شما؟
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/13817
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛نهال سلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
☘یا خَبیرَا بِفَقری و فاقَتی🍀
🍂
خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست زیرا تو مارا به همت او راه راست بنمودی و ما را به هدایت او نجاتمان دادی خدایا اگر پشیمانی پیش تو بازگشت به سوی توست پس من پشیمان ترینم🥀 اگر گناه نکردن همان توبه کردن است پس من توبه کارترینم🌾 ای پروردگار من چیزی را که از تو امید دارم به من ارزانی کن🌿🌺 اللهم صل علی محمّد وال محمّد و عجل فرجهم اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯ @TarighAhmad
❤️🌿••
تاخُوننشـوددلهـا ، دلـدٰارنمےآیَـد
تاسَـرنَـرودغمهٰـا ، غَمخوارنمےآید
تاشیعهبخودنٰایـَد ، مَعشُوقڪُجاآیـد؟
تادلْنَشـودعٰاشـق ، آنیـٰارنمےآیـد
ماراچهشُدهاےدلْ ، وامٰاندهچرادرگِل
ایـنپٰاےِبهگِلمٰانـده ، بایـٰارنمےآیـد !
مارابِخـراےدلبـَر ، دلْراببـَراےدلبـَر
تادِلْنشَـودبیـدار ، دلـدٰارنمےآیـد !
#اللهمعجللولیڪالفرج
#مهدویت
💚🌱||@TarighAhmad
شده با عکس کسی حرف دلت را بزنیــ؟
و دلت را به همین شیوه تسلا بدهیــ؟💔
#برادر_شهیدم 🌱
#احمد_مشلب
#عکس_نوشته
╔═.🍃.══════╗
🇮🇷@TarighAhmad🇱🇧
╚══════.🍃.═╝
#آشنایے_با_ابرہیم
زندگے نامه
اول اردیبہشٺ سال ۳۶ در محلہ شہید سعیدے حوالے میدان خراسان دیده بہ ہسٺے گشود. او چہارمین فرزند خانواده بہ شمار مے رفٺ با این حال پدرش، مشہدے محمد حسین، بہ او علاقہ خاصے داشٺ.
او نیز منزلٺ پدر خویش را بہ درسٺے شناخٺہ بود. پدرے ڪه با شغل بقالے ٺوانسٺہ بود فرزندش را بہ بہٺرین نحو ٺربیٺ نماید.
ابراہیم نوجوان بود ڪہ طعم ٺلخ یٺیمے را چشید و از آن جا بود کہ ہمچون مردان بزرگ، زندگے را بہ پیش برد و در کنار ٺحصیل علم به ڪار مشغول شد.
دوران دبسٺان را بہ مدرسہ طالقانی رفٺ و دبیرسٺان را نیز در مدارس ابوریحان و ڪریم خان زند و ٺوانسٺ بہ دریافٺ دیپلم ادبے نائل شود. از ہمان سال ہاے پایانے دبیرسٺان مطالعاٺ غیر درسے را شروع کرد.
#شهید_ابرہیم_ہادے
#سلام_بر_ابراہیم
#شہید_گمنام
#ڪانال_ڪمیل
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈