Panahian-Clip-CheghadrBeHarfeHamsaretGooshMidi.mp3
2.4M
🔹☘🔹☘🔹☘🔹☘🔹☘🔹☘
_چقدر به حرف همسرت گوش میدی؟😉
🎤استاد پناهیان
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
@Tarighahmad
-------------------------------------------------
#شب_پاییزی☕🍫
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌼🔹🌼🔹🌼🔹🌼🔹🌼🔹🌼🔹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌼🔹🌼🔹🌼🔹🌼🔹🌼🔹🌼🔹
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #ششم فردای آن روز سلما
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #هفتم
از همان اول صبح با هر چیزی که تصورش را بکنی زهرا بانو را دیدم که روی سرم می ایستاد
و مرا بیدار می کرد
نان بربری... کارد پنیرخوری... کفگیرملاقه... حتی با دسته ی جارو برقی
اما من دوست نداشتم از تختم جدا شوم.
اواخر شهریور بود و هوا حسابی خنک شده بود. بخصوص اوایل صبح که از سرما پتو را دور خودم می پیچیدم. حس لذتبخشی بود.
بالاخره با هزار ترفند و توپ و تشر زهرا بانو، دل کندم و بلند شدم. هنوز درست و حسابی دست و رویم را خشک نکرده بودم که دستمال گردگیری توی دستم جای گرفت.
همیشه اینطور بود. کافی بود مهمان به منزل ما بیاید کل خانه را پوست می کَند بسکه گردگیری می کرد و جارو و بشوربساب. حالا که بحث خاستگار بود و همین امر بیشتر او را حساس می کرد. بهتر بود برای آرامش خودم هم که شده بی چون و چرا امرش را اطاعت کنم.
نزدیک ناهار بود و من هنوز صبحانه هم نخورده بودم. البته زهرا بانو مجال نمی داد. بابا از بیرون ناهار آورده بود که گرما و بوی غذا فضای خانه را دم کرده و داغ نکند. به هزار بدبختی و التماس ناهار خوردیم و بقیه ی کارها ماند برای بعد از ناهار. ساعت از 21 گذشته بود که زنگ را فشردند. چادر رنگی ام را روی سرم مرتب کردم و منتظر ایستادم. بلوز و دامن بنفش رنگی پوشیده بودم و روسری لیمویی رنگی که خیلی هم به چهره ی ساده ام می آمد.
به اصرار زهرا بانو کمی کرم زده بودم و رژ لب کمرنگ را از همان لحظه، آنقدر خورده بودم که اثری از آن نمانده بود.
صالح با شرم همیشگی به همراه پدرش و سلما وارد شد و دسته گلی از نرگس و رز به دستم داد و بدون اینکه سرش را بلند کند با آنها همراه شد.
من هم دسته گل را به آشپزخانه بردم و توی گلدانی که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم.
کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی کمرنگ، چهره و قیافه ای متفاوت از بقیه ی ایام به او داده بود. ریشش آنکادر شده بود و بوی عطر ملایمی فضا را گرفته بود. با صدای زهرا بانو سینی چای را در دست گرفتم و رفتم. حتی لحظه ی برداشتن چای سرش را بلند نکرد. حرصم گرفته بود. خواستم دوباره به آشپزخانه بروم که به دستور زهرا بانو توی مبل فرو رفتم و چادرم را محکم به خودم پیچیدم.
ــ بشین دخترم...
سلما هم جدی بود. سعی می کرد با من رو در رو نشود چون قطعا خنده مان می گرفت.
مقدمات گفتگو سپری شد و پدر درمورد شغل صالح پرسید. صالح با دستمال عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت:
ــ والا ما که توی سپاه خدمت می کنیم و خودتون بهتر شرایط رو می دونید
پدرم گفت:
ــ ماموریتتون زیاده؟ البته برون مرزی...
ــ بستگی داره. فقط اینو بگم که هر جا لازم باشه بی شک میرم حتما. چی بهتر از دفاع؟!
پدرم لبخندی زد و سکوت کرد اما زهرا بانو درست مثل دیشب پکر شد. آقای صبوری گفت:
ــ دخترم... مهدیه جان... نظر شما چیه؟
صورتم گل انداخت. نمی توانستم چیزی بگویم آن هم جلوی این جمع؟!!
ــ والا چی بگم؟؟!!
سلما به فریادم رسید و گفت:
ــ آقا جون اجازه بدید این مسئله رو بین خودشون حل کنند. اگه پدر و مادر مهدیه اجازه میدن که برن حرفاشونو بزنن.
پدرم اجازه را صادر کرد و من و صالح به اتاق من رفتیم و به خواست او درب را نیمه باز گذاشتم.
"واقعا که... خودم باز می گذاشتم احتیاجی به تذکر جنابتون نبود"
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #هشتم
سکوت را صالح شکست.
ــ نمی خواید سوال آقاجونم رو جواب بدید؟
ــ بله؟؟؟!!!
لبخندی زد و گفت:
ــ شما مشکلی با شغل من ندارید؟
ــ نه...
از جواب سریعم خنده اش گرفت. خودم را جمع کردم و گفتم:
ــ البته که سخته اما... خودم عضو بسیجم و برای شغل شما ارزش قائلم.
فقط...
سرش را بلند کرد و #لحظه ای چهره ام را از نظر گذراند. لبخندی زد و نگاهش را به زمین دوخت و گفت:
ــ بفرمایید. هر چی توی دلتونه بگید
ــ خب... من می خوام بدونم چرا منو انتخاب کردید برای ازدواج؟!
ــ خب... ملاک هایی که من برای همسر آیندم داشتم تو وجود شما دیدم.
ــ مثلا چی؟
ــ حجابتون. حیا و عفتتون. خانواده تون. از همه مهمتر اخلاق اجتماعیتون. خیلی وقتا من شما رو تعقیب می کردم و از بچه های بسیج برادران هم تحقیق کردم هیچ خطایی از شما ندیدم. سلما هم در شناخت شما بی تاثیر نبوده
با چشمان متعجبم گفتم:
ــ تعقیب می کردین؟!!
سری تکان داد و گفت:
ــ خدا منو ببخشه. نیتم خیر بود بخدا
چادرم را جلو کشیدم و گفتم:
ــ باید منم ببخشم.
خندید و گفت:
ــ دین و بخشش شما که روز به روز داره به گردنم سنگین تر میشه مهدیه خانوم اینم روی بقیه ش.
خنده ام گرفت و گفتم:
ــ اون مورد که حلالتون کردم. منم بودم ماشینارو اشتباه می گرفتم این موردم که به قول خودتون نیتتون خیر بوده.. پس دینی به گردنتون نیست. حلال...
دستی به گردنش کشید و نفس اش را حبس شده رها کرد.
ــ شما شرطی برای من ندارید؟
نمی دانستم. واقعا نمی دانستم. فقط از این مطمئن بودم که دوستش دارم.
ــ اگه اجازه بدید از طریق خانواده م بهتون جواب قطعی رو میدم. فقط تا آخر هفته بهم فرصت بدید فکر کنم.
از اتاق که بیرون آمدیم و پذیرایی شدند مراسم خاستگاری تمام شد. خسته بودم. بدون اینکه حتی روسری را از سرم در بیاورم خوابم برد.
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ما که گذشت
الهی هیچکس از سفر جانمونه💔
ببینید حتما 😔👆
#اربعین
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
💚یاذاالجود و الاحسان 💚
✨ ستایش برای پروردگاری
که بی دریغ نعمت هایش را به پایمان میریزد✨
|•چهارشنبه•|
|•۱۶مهرماه•|
ذکر روز:یا حَیُّ یا قَیّوم
j๑ïท➺°
@TarighAhmad
❌غربت امام زمان ارواحنافداه😔
برای غریب سه معنی ذکر شده است:
◻️کسی که از وطنش دور است.
◻️فردتنهایی که هیچکدام ازخانواده
ودوستانش نزد او نیستند.
◻️کسی که یار و یاوری ندارد.🙃
همه ی معصومین غریب هستند؛
اما بین آنها سه امام به صفت
غریب توصیف شده اند:
🔺 امام حسین علیه السلام
🔺 امام رضا علیه السلام
🔺 امام زمان علیه السلام
❌از بین سه امام غریب هم
امام زمان روحی فداه به خاطر:
🔺 طولانی بودن دوران غربت؛
🔺زندگی مخفیانه؛
🔺کمی یاران
🔺وتقسیم میراثش درحالی که زنده هستند؛
🔺از همه غریب تر هستند.
☑️تا جایی که امیرالمؤمنین فرموده اند:
◻️مهدی آواره،رانده شده و بی کس وتنهاست.
🔘:بحار الانوار ج۸ ص۱۲
🔘:مکیال ج۱ ص۱۶۵
🔘:کمال الدین ج۱باب۲۶ح۱۳
#اللهمعجللولیڪالفرج..
#مهدویت
💚『@TarighAhmad』💚
تلنگر⚠️
گر طالب شهادتی بدان:
نماز خوبه اول وقت باشه✅
وگرنه همه بلدن..
اول غذا بخورن..🍔
اول یه دل سیر چت کنند..📱
اول بخوابند..
خلاصه اول همه کاراشون رو انجام میدن
بعد نماز بخونن..❌
کسی که دنباله شهادته
باید از تموم تعلقات دنیا دست بکشه💯
ㄟ(ツ)ㄏ↧ʝσɨŋ↧
@TarighAhmad
💔
مهدی رسولی
چقدر قشنـگ میگه..،
همیشـه راه رسیدن،
بـه رفتن نیسـت.
گاهی برای رسیدن،
باید بمانیم.
اربعین میمانیم تا #ڪربلای جدیدی بسازیم..!
#یااباعبـدالله
↬•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@TarighAhmad
#ریحانه
💫🌷
دختران هم به سربازی می روند...
همینڪه چادر به سر میڪنے...
مراقب حجابت هستے...
جامعه را از فساد حفظ میڪنے...
لباس زهرا اطهر علیهاسلام را
در جامعه رواج میدهے..
خودش سربازیست
↬•🌸 •↯
@TarighAhmad
روز پنجم چله...🌱
یا علی بگو رفیق ☺️
#فقط_بخاطر_تو❣
🍃♥️🍃
@TarighAhmad
علامه مصباح:
والله العلی العظیم نمونه ای در عالم اسلام، نظیر مقام معظم رهبری سراغ ندارم. 4 اسفندماه 97
🔻 این سخن را کسی می گوید که خود از علما و عرفای بزرگ دوران است؛
کسی که آیت الله مشکینی در وصف او گفت:
"اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پیدا کنید، یقیناً یکی از آنها آیت الله مصباح است".
👈 قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری ...
#نائب_برحقِ_مولا
🍃💕@TarighAhmad