eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
حواسمان به کارهایی که انجام میدهیم باشد(‼️) کسانی هستند (👆🏻🥀) که نگاهشان به اعمال ماست ... 🌻 .. ┌───✾❤✾───┐ @TarighAhmad └───✾❤✾───┘
☝️🏻 آن روزها ڪہ دشمن بہ " جانمان " حملہ ڪرد، "شهدا" ما را خود ڪردند!🍃  نڪند این روزها ڪہ دشمن بہ " نان مان " حملہ ڪردہ است شرمندہ شویم!✋🏻 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
[🌸🍃] مڹ‌یکـ‌دختـرم😌‌ مے‌توان‌قلبیـ‌سرشار‌از‌عشق❤️‌ و‌روحی‌لطیفـ‌داشت🍃 امـآ‌در‌راهـ‌ارزش‌ها‌جنگید☺️ منـ‌یک‌دخترم🙃 و‌با‌چــآدرم‌با‌تمام‌دنیا ‌و‌بدی‌هایش‌‌مبارزه‌میڪنم👊 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : شرم و حیا خود ، شعبه ای از ایمان است ..🌷 روز یازدهم چله ... 💚 ┌───✾❤✾───┐ @TarighAhmad └───✾❤✾───┘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽آیا خبر دارید؟ مقام معظم رهبری ❤️ پیشنهاد ویژه دانلود 👌 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
دوستای‌صمیمي‌‌هیچ‌وقت‌اَز‌هَم‌جُدانِمیشَن شاید‌ازهَم‌دور‌باشَن‌‌وَلی‌همیشه‌ توقلبِ‌هَم‌هَستن🧸🧡 💓 🌸•┄═•═┄•🌸 @TarighAhmad 🌸•┄═•═┄•🌸
{🕊🌱}•• چشم از او، جلوه از او، ما چه حریفیم اے دل؟... 💔 ┌───✾❤✾───┐ @TarighAhmad └───✾❤✾───┘
🔻بسم الله و باذن الله🔻 1 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣کاش باور کنیم ؛ نماز فقط یک سکوست برای پرواز... همین 💓باید پرواز را آموخت👇 •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @TarighAhmad •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#خاطرات_شهدا 📖 هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمی‌ڪرد. همیشه می‌گفت : اگر قرار است چشمی به آقا امام‌زمان
🍃🌸 🌹 کرامت شهید حسن طاهری در شب اول قبر همسایه قدیمی‌اش 🔸یك شب در خانه هیأت داشتیم، عصر ِ همان روز پدرم بعد از کمی استراحت ناگهان از خواب بلند شد... گفت همین الان حسن اینجا بود! به او گفتم مراسم داریم، اینجا میمانی؟ 🔹حسن گفت نه! فلانی که از همسایگان قدیم‌مان بود امروز از دنیا رفته، او حقی به گردن من دارد و امشب که شب اول قبرش است باید پیش او باشم... 🔸به حسن گفتم: اون که از نظر اخلاقی و اعتقادی هم‌سنخ تو نبود! چه حقی به گردنت دارد؟ 🔹حسن گفت: روز تشیع جنازه‌ی من هوا گرم بود و این بنده خدا با شلنگ آب، مردم را سیراب می‌کرد... 🔸پدرم گفت: باید بروم ببینم این بنده‌خدا واقعا زنده است یا مرده؟! پدر رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بله، وارد محله آن‌ها که شدم، حجله‌اش را دیدم که گفتند همین امروز تشیع شده است... •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
📌ویژگی یه برنامه درسی خوب و کامل 📝 یه برنامه‌ی خوب و دقیق باید اصولی باشه تا هم اجرایی بشه و هم داوطلب رو به اهداف بلند مدت و کوتاه مدتش برسونه.😇 ✅ترتیب مطالعه دروس:🥰 بهتره حداکثر 2️⃣ درس هم جنس رو کنار هم بخونین. مثلاً حداکثر 2 واحد پشت سر هم درس تمرینی بخونین، بعد برین سراغ یه درس حفظی. این‌جوری هم تنوع رعایت شده هم از اون مهم‌تر، ذهنتون خسته نشده. 😤 درس‌هایی که بیشتر دوستشون دارین رو اول و انتهای برنامه‌تون بخونین، این‌جوری هم یه انگیزه و اشتیاق برای شروع دارین و هم درس‌های سخت و گوشت تلخ اون وسطن و یه پایان خوش هم خواهید داشت! ☺️ ❤️ 🤓 join↧ఠ_ఠ↧ @TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #بیست یک هفته از #تنها
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت روزهای و سپری می شد. را یاد گرفته بودم امان از تنهایی اتاق خوابم. جای خالی صالح را کنارم خیلی حس می کردم. سعی داشتم بیشتر توی منزل خودمان باشم و به اتاق دونفره مان پناه می آوردم. زهرا بانو خیلی اصرار داشت به آنجا بروم به همین خاطر ساعتی از روز را آنجا بودم و سریع بر می گشتم. می ترسیدم صالح زنگ بزند و من خانه نباشم. موبایلم همیشه توی دستم بود اما اکثرا صالح با منزل تماس می گرفت. شبها که به غیر از اتاقمان جای دیگری آرام و قرار نداشتم. انگار اتاق، هوای آغوش صالح را داشت که اینقدر آرامم می کرد. تسبیح که همراه شبانه روزم شده بود. نمی دانم چقدر صلوات می فرستادم اما آرام می شدم. پایگاه رفتنم را آغاز کرده بودم و علاوه بر آن کارهای جهادی هم انجام می دادم که باشم. شمارش معکوس دیدارم با صالح شروع شده بود. گفته بود می آید اما روز دقیقش را نمی گفت. من هم اصرار نمی کردم. هر لحظه منتظر صدای زنگ در بودم. یک هفته از خانه بیرون نرفتم. حتی پیش بابا و زهرا بانو نمی رفتم. می ترسیدم در نبودم صالح بیاید و من نباشم. یک روز نزدیک غروب بود و من منتظر خبری از صالح کنار تلفن نشسته بودم. زهرا بانو اصرار کرد و گفت باید شام را با آنها باشم. اصلا دلم نمی خواست از خانه جُم بخورم. اینقدر بابا و زهرا بانو اصرار کردند که قبول کردم بروم. پدرجون و سلما زودتر از من به آنجا رفتند. من هم به بهانه ی کاری که نداشتم ساعتی بعد از آنها رفتم. منتظر تماس صالح بودم. از دیروز چشم دوخته بودم به صفحه ی تلفن. ناامید شدم و چادر رنگی را سرم انداختم و رفتم. پکر و گرفته روی مبل نشستم و زهرا بانو گفت: ــ یه ساعته که معطلمون کردی حالا هم که اومدی اینجوری بُق کردی؟! آهی کشیدم و گفتم: ــ منتظر تماس صالح بودم. دسته گل نرگس از پشت مبل توی صورتم آمد و صدای صالح گوشم را نوازش داد: ــ مگه این صالحو نبینم که خانومشو منتظر گذاشته. باید یه گوش مالی اساسی بهش بدم. جیغ کشیدم. آنقدر بلند که خودم هم باورم نمی شد. از جایم پریدم و صالح را دیدم که پشت سرم ایستاده بود. خدایا چه حالی داشتم؟! نه می توانستم حرفی بزنم و نه واکنشی. در سکوت دستش را گرفتم و به اتاق خودم بردم. در را بستم و او را به آغوش کشیدم. باورم نمی شد صالح کنار من بود. اشک می ریختم و می کردم. صالح هم حالی همانند من داشت. فقط از حرکتم کمی بهت زده بود ــ آروم باش خانومم. مهدیه جان... عزیز دلم... من کنارتم. سالمم. به قولم عمل کردم. منو ببین توان هیچ حرفی نداشتم. سجاده را پهن کردم و صالح را کنار سجاده نشاندم و در حضورش دو رکعت خواندم... باز هم مرا غافلگیر کرده بود. ادامه دارد... دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/11398 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت با صالح به همه ی فامیل سر زدیم. می گفت دوست ندارد صبر کند با کوله باری از خجالت مهمان سفره های اسراف اقوام شویم. کمی خجالت زده بودم. می ترسیدم فامیل، از ما دلخور شوند. منزل اقوام خودشان که می رفتیم با روی گشاده و رفتاری عادی پذیرای ما بودند. می گفتند انتظار این رفتار را از صالح داشته اند اما اقوام من... بخاطر اینکه حداقل آمادگی داشته باشند از قبل تماس می گرفتم که می خواهیم بیاییم "والا بخدا این مدل پاگشا نوبره" ــ سخت نگیر خانومم. اقوام تو هم باید با این رفتار من آشنا بشن. ــ می ترسم ناراحت بشن ــ نه عزیز دلم. من فقط می خوام زحمت نیفتن و سفره هاشون ساده و صمیمی باشه کم کم داشتم به رفتارهایش عادت می کردم. مشغول پخت و پز بودم که از پشت چشمم را گرفت. ــ سلام ــ سلام به روی ماهت خانوووم. خوبی؟ خسته نباشی. ناخنکی به غذا زد و گفت: ــ بلیط هواپیما گرفتم. برا امشب. از تعجب چشمانم گشاد شده بود. ــ امشب؟؟؟!!! کجا؟! ــ اول شیراز بعد هر جا خانومم بگه ــ الان باید بگی؟ ــ گفته بودم از سوریه برگردم حتما ماه عسل می برمت. ــ خب... من آمادگی ندارم... وااای صالح همیشه آدمو شوکه می کنی. ــ خب این خوبه یا... ــ نمی دونم. اگه دیوونه نشم خوبه تا شب به کمک صالح چمدان را بستم. از زهرا بانو و بابا خداحافظی کردیم و با سلما و پدرجون به فرودگاه رفتیم. صبح بود. از خواب بیدار شدم و روی تخت جابه جا شدم. صالح توی اتاق نبود. همه جای اتاق را گشتم اما نبود. بیشتر از دوساعت توی اتاق هتل حبس بودم. دلم نمی خواست تنها به جایی بروم. کلافه و گرسنه بودم. از طرفی نگران بودم برای صالح... درب اتاق باز شد و صالح با دو پرس غذا آمد. لبخندی زد و گفت: ــ سلاااام خانوم گل... صبح بخیر ابرویی نازک کردم و گفتم: ــ ظهر بخیرمیدونی ساعت چنده؟ چرا تنهام گذاشتی؟ ــ قربون اون اخمت... ببخشید. کار داشتم. ــ دارم می میرم از گشنگی. آخه تو شهر غریب چیکار داشتی؟ ــ برات غذا آوردم. ببخشید خانومم. کاری بود از محل کارم سپرده بودن بهم. چیزی نگفتم و با هم غذا خوردیم و بعد از استراحت به تخت جمشید رفتیم. شب هم برای نماز و زیارت به شاه چراغ رفتیم. خیلی با صفا بود و دل سیــــــر زیارت کردیم. ادامه دارد... دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/11398 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
🎙همسر شهید رحیم کابلی دیشب خواب شهید رو دیده...😳 بهش گفته چرا😐 نیومدی با این شهدا؟🤔 گفته منتظر بودم اینا⏰ (هشت‌شهیدخانطومان)بیان.🚶‍♂ حالا که اومدن منم میام.😍😭 •💌• ↷ ʝøɪɴ ↯ @TarighAhmad
🌀یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه🌀 ای معبود من 🔆 اگر تو مرا بلند مرتبه گردانی چه کسی خوار و ذلیلم تواند کرد ⁉️ اگر تو مرا گرامی بداری چه کسی حقیر و ناچیزم تواند شمرد ⁉️ مرا دشمن شاد مگردان و مرا به اندوه و غم نمیران 💢 3⃣2⃣مهرماه پاییزی 🌾 6⃣2⃣ماه صفر 🥀 ذکر روز :یا حَیُّ یا قَیّوم 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
⭕️ 💠ظهور بغتتا (ناگهانی) صورت می‌گیرد، هر لحظه ممکن است ظهور شود پس هر لحظه باید آماده باشی. این آماده باش را امام صادق علیه السلام برای ما زدند که فرمودند: «فَانتَظروُاالفَرَج صَباحاً وَ مَساعاً» صبح و شب منتظر فرج باشید. 💠یک شیعه باید مهیای فرج باشد، صبح که از خواب بیدار می‌شود بگوید من باید همه چیزم مهیا باشد، شب با این نیت بخوابد که اگر آقا صبح از مکه مرا صدا زدند من آماده باشم، همین روحیه اعمال انسان را در بین روز می‌سازد و انسان را کنترل می‌کند. من که می‌خواهم در رکاب امام زمانم باشم باید عملم طوری باشد که مردم را پس نزنم، مردم را جذب کنم. 💠چنین شخصی کرده، از پاک شده قلبش تسلیم امام زمانش شده می گوید: من کی هستم که در برابر شما خواسته‌ای داشته باشم، امر امر شماست. این شخص می‌شود: "شیعه، پیروِ امام زمان ارواحنافداه." 💢🍃استاد حاج آقا زعفری زاده .. 🌺『@TarighAhmad』🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌱 هَر کِه بِه مَنْ میٖرِسَد ، بوُیِ قَفَسْ میٖدَهَد... جُزْ‌ {تُو} کِه پَر میٖدَهیٖ تاٰ بِپَرانیٖ مَراٰ🕊 ❤️🎞 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
⚠️ فقط یه چیز‼️ یه لحظه تنها یه لحظهـ! به این فکرکن وتصور کنـ✨ اقامون دارن تو کوچه های غریبی قدم میزننـ و...🥀 منتظر ما هستنـ🙂😞 حالا به ڪارت ادامه بدهـ🦋 هان ⚠️ ای شیعه : کجای این دنیا ایستادی ⁉️ کنار آقا ✅ یا روبه روی آقا ❌ •┄═•◈🌺◈•═┄• @TarighAhmad •┄═•◈🌺◈•═┄•
[•°♥️°•] . 🌸ـبانۅ|•♡ ←♥️[‹چادُر بہ سر بڱـیر ۅ🍃 بہ خود∞🌙| بِبالـ“ ˝ڪ ⚠️ـهِیچ 🕶👌🏼«پادۺاهے بہ بلندۍِ |• ۰ٺو •|💎 ٺاجِ سرۍ♥ ندیدھ اسـ ـٺـ ؛)👑 ••●❥❤️❥●•• @TarighAhmad
بہ‌زینب‌بگو‌یید -‌ بابابرگشتہ‍ـ...💔 (:"🖤 🍃 🌱🕊| @TARIGHAHMAD
🌱|• امام حسن (علیه السلام) : خوش اخلاقی با‌ مردم رأسِ خرد است ...😇 🌱|• امام سجاد (علیه السلام) : آنکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک میکند مانند کسی است که کتاب خدارا پشت سر انداخته ...😞 روز دوازدهم چله 🍁 🌤 •┄═•🌤•═┄• @TarighAhmad •┄═•🌤•═┄•
🔴 فـتنـه در لبـنان ♦️جـعجـع: با ۱۵ هزار نیرو آماده مقابله باحزب‌الله هستم! 🔴سمیر جعجع رئیس حزب «القوات المشترکه»: 🔹من ۱۵ هزار جنگجو دارم و ما قادر به مقابله با حزب‌الله هستیم. حزب‌الله در نتیجه وضعیت لبنان و منطقه بسیار ضعیف شده است. 🔹از حمایت آمریکا، عربستان سعودی، امارات و دیگر کشورها برخوردار هستیم و از آنجایی که حزب‌الله ضعیف‌تر از هر زمان دیگری است ناچار به امتیازدهی است. ༺════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═════‌‌‌‌═ 💢 @TARIGHAHMAD 💢 ༺════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═════‌‌‌‌═
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🔴 فـتنـه در لبـنان ♦️جـعجـع: با ۱۵ هزار نیرو آماده مقابله باحزب‌الله هستم! 🔴سمیر جعجع رئیس حزب
ماخشم فروخورده ی هر طوفانیم آماده ی دفع خار از این میدانیم تنهابه اشارتی ز کافیست تاریشه‌ی هر چه فتنه را خشکانیم فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ🇱🇧✌️💛 •💌• ↷ ʝøɪɴ ↯ @TarighAhmad
💢ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاوردند ⭕️بعضی‌ها اسم عقل و عقلانیت را که می‌آورند، منظورشان از عقلانیت "ترسیدن" است؛ وقتی میگویند عاقل باشید، یعنی بترسید، یعنی منفعل باشید، یعنی از مقابل دشمن فرار کنید؛ نه این درست نیست، ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند.✅ 👈🏻 اسم ترسیدن و فرار کردن و میدان را خالی کردن عقلانیت نیست، اسمش همان ترس و فرار و مانند اینها است. 🔺عقلانیت یعنی محاسبه‌ی درست؛ و البته دشمن سعی میکند عقلانیت به آن معنای غلط را تلقین کند، بعضی هم نادانسته گاهی حرفهای دشمن را تکرار میکنند. ۹۹/۷/۲۱ 🍃💞|@TarighAhmad
خیلی درس می خواند؛ هلاک می کرد خودش را... هر بار که به او می گفتم: _بسه دیگه! چرا این قدر خودتو اذیت می کنی؟ می گفت: _اذیتی نیست:) اولاً که خیلی هم کیف می ده دوماً هم وظیفه مونه! باید این قدر درس بخونیم که هیچ کسی نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادند ‌[ ] •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
رفیــق میدونستــ✋🏻ــتی... که اگر شب جمعه یاد کنی از شهــ🌹ــدا اون عزیزانــ💚هم تورو پیش سیدالشهـ🖤ـدا یاد میکننــــ🙃●●● پس هوایــ🍃 شب جمعه روداشته باشــ😉 ⁦⁦(●♡∀♡)⁩ ⁦@TarighAhmad
بچه ها بگردید یه رفیق خدایی پیدا کنید یکی که وسط میدون مین گناه دستتونو بگیره😇✨ _حاج حسین یکتا 😍👌 ☘ •┄❁🌹❁┄• @TarighAhmad •┄❁🌹❁┄•
دورڪُن‌مَــــرا ازهرآنچہ‌ڪه‌تورا ازمن‌دورمے‌ڪند... بگذار‌فقط هواےِ‌تو‌درسَرَم بمانـــد|🌿🦋|•√ ❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁ @TarighAhmad ❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #بیست_ودو با صالح به
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت دو روز بعد به سمت جنوب حرکت کردیم. دریای نیلگون جنوب را دوست داشتم. هوا هم خوب بود و فصل گرمای جنوب هنوز شروع نشده بود. دلم تاب نیاورد. ــ صالح جان... ــ جان دلم؟ ــ اااام... تا اینجا اومدیم. منطقه نریم؟ ــ دو روز از مرخصیم مونده. همه جا رو نمی تونیم بگردیم. اشکالی نداره؟ ــ نهایتش چند جاشو می گردیم خب. از هیچی که بهتره ــ باشه عزیزم. عجب ماه عسلی شد دو روز باقیمانده را روی رد پای شهدا گذراندیم. حال عجیبی بود. همیشه مناطق عملیاتی حالم را عوض می کرد. نمی دانم چرا یاد شهید گمنامی افتادم که گاهی به مزارش می رفتم. بغض کردم و از صالح جدا شدم. گوشه ای نشستم و چادر را روی سرم کشیدم. مداحی گوشی ام را روشن کردم و دلم را سبک کردم. "شهید گمناااام سلام... خوش اومدی مسافرم... خسته نباشی پهلوون... ................................................... بعد از بازگشتمان.... زندگی رسما شروع شد. صالح را که داشتم غمی نبود. با زهرا بانو و سلما سرگرم بودم و حسابی غرق زندگی شده بودم. گاهی پیش می آمد که صالح چند روزی نبود اما خیالم راحت بود که مراقب خودش هست. همیشه قولش را یادآوری می کرد و می گفت هرگز یادش نمی رود. حالم بد بود. هر چه می خوردم دلم درد می گرفت و گاهی بالا می آوردم. سرم گیج رفت و دستم را به لبه ی تخت گرفتم و نشستم. ــ سلما... صدایم آرام بود و درب اتاق بسته. به هر ترتیبی بود سلما را بلند صدا زدم. سراسیمه خودش را به من رساند. ــ چیه چی شده؟ مهدیه جان...!!! ــ حالم بده سلما... برو زهرا بانو رو صدا بزن. ــ بلند شو ببرمت دکتر. رنگ به روت نداری دختر... ــ نمی خواد... بذار صالح برگرده باهاش میرم. سلما بدون جوابی بیرون رفت. روی تخت دراز کشیدم و چشمم را بستم و دستم را روی پیشانی ام فشار دادم. موبایلم زنگ خورد. بلند شدم و آنرا از روی پاتختی برداشتم. چشمانم سیاهی رفت و دوباره تلو خوردم. ــ الو... ــ سلام خانومم...چی شده صدات چرا اینجوریه؟ صدای صالح بغضم را ترکاند. با گریه گفتم: ــ ساعت چند میای صالح حالم بده صدایی نیامد. انگار تماس قطع شده بود. بیشتر بغضم گرفت و روی تخت ولو شدم. زهرا بانو هم سراسیمه با سلما آمد و هر دو کمکم کردند که لباسم را عوض کنم و دکتر برویم. منتظر آژانس بودیم که صالح با نگرانی وارد منزل شد و کنارم زانو زد و دستم را گرفت و گفت: ــ مردم از نگرانی... چی شده مهدیه جانم ادامه دارد... دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/11398 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad