📜فهرست اسامی خلفای عباسی در سالهای خلافت بنی العباس :👇
#وقایع_ماه_ذی_الحجه
@TarikhEslam
1⃣ابوالعباس عبدالله سفاح (سال۱۳۶_۱۳۲ق)
2⃣ابوجعفر عبدالله منصور/(سال۱۳۶_۱۵۸ق)
3⃣ابوعبدالله محمدالمهدی (سال۱۵۸_۱۶۹ق)
4⃣ابومحمدموسی الهادی (سال۱۷۰_۱۶۹ق)
5⃣ابوجعفر هارون الرشید(سال۱۷۰_۱۹۳ق)
6⃣ابوموسی محمدالامین(سال۱۹۸_۱۹۳ق)
7⃣ابوجعفر عبدالله المأمون(سال۱۹۸_۲۱۸ق)
8⃣ابواسحاق محمدمعتصم(سال۲۲۷_۲۱۸ق)
9⃣ابوجعفر هارون الواثق(سال۲۲۷_۲۳۲ق)
🔟ابوالفضل جعفرالمتوکل(سال۲۴۷_۲۳۲ق)
1⃣1⃣ابوجعفر محمدالمنتصر(سال۲۴۷_۲۴۸ق)
2⃣1⃣ابوالعباس احمدالمستعین(سال۲۵۲_۲۴۸ق)
3⃣1⃣ابوعبدالله محمدالمعتز(سال۲۵۲_۲۵۵ق)
4⃣1⃣ابواسحاق محمدالمهتدی(سال۲۵۶_۲۵۵ق)
5⃣1⃣ابوالعباس احمدالمعتمد(سال۲۵۶_۲۷۹ق)
6⃣1⃣ابوالعباس احمدالمعتضد(سال۲۸۹_۲۷۹ق)
7⃣1⃣ابومحمد علی المکتفی(سال۲۸۹_۲۹۵ق)
8⃣1⃣ابوالفضل جعفرالمقتدر(سال۳۲۰_۲۹۵ق)
9⃣1⃣ابومنصور محمدالقاهر(سال۳۲۰_۳۲۲ق)
0⃣2⃣ابوالعباس احمدالراضی(سال۳۲۹_۳۲۲ق)
1⃣2⃣ابواسحاق ابراهیم المتقی(سال۳۲۹_۳۳۳ق)
2⃣2⃣ابوالقاسم عبدالله المستکفی(سال۳۳۴_۳۳۳ق)
3⃣2⃣ابوالقاسم فضل المطیع(سال۳۳۴_۳۶۳ق)
4⃣2⃣ابوالفضل عبدالکریم طائع(سال۳۸۱_۳۶۳ق)
5⃣2⃣ابوالعباس احمدالقادر(سال۳۸۱_۴۲۲ق)
6⃣2⃣ابوجعفر عبدالله القائم(سال۴۶۷_۴۲۲ق)
7⃣2⃣ابوالقاسم عبدالله مقتدی(سال۴۶۷_۴۸۷ق)
8⃣2⃣ابوالعباس احمدالمستظهر(سال۵۱۲_۴۸۷ق)
9⃣2⃣ابومنصور فضل المسترشد(سال۵۱۲_۵۲۹ق)
0⃣3⃣ابوجعفر منصورالراشد(سال۵۳۰_۵۲۹ق)
1⃣3⃣ابوعبدالله محمدالمقتفی(سال۵۳۰_۵۵۵ق)
2⃣3⃣ابوالمظفر یوسف المستنجد(سال۵۶۶_۵۵۵ق)
3⃣3⃣ابومحمدالحسن المستضی(سال۵۶۶_۵۷۵ق)
4⃣3⃣ابوالعباس احمد الناصر(سال۶۲۲_۵۷۵ق)
5⃣3⃣ابونصرمحمد الظاهر(سال۶۲۲_۶۲۳ق)
6⃣3⃣ابوجعفرمنصور المستنصر(سال۶۴۰_۶۲۳ق)
3⃣3⃣ابواحمدعبدالله مستعصم(سال۶۴۰_۶۵۶ق)
♦️سقوط سلسه بنی عباس به دست مغولان در سال ۶۵۶ هجری قمری در بغداد
📚منابع :
۱)تاریخ طبری، ج۷، ص۴۹۳
۲)مروج الذهب مسعودی، ج۴، ص۱۴۳
@TarikhEslam
#پرسش_و_پاسخ
سوال4️⃣6️⃣ : چرا #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام در زمان انتقال قدرت از امویان به عباسیان، خلافت را قبول نکرد؟👇
@TarikhEslam
✍پاسخ :
قبل از پاسخ به این سوال، به این نکته اشاره کنیم که؛
در واقعه کربلا شخصی به نام حسن مثنی از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) حضور داشت که مجروح شد و با وساطت اسماء بن خارجه فزاری، از معرکه بیرون برده شد.
او بعدها با دختر امام حسین(ع) ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد به نام عبدالله بن حسن مثنّیٰ معروف به عبدالله محض، که او نوه پسری امام حسن(ع) و نوه دختری امام حسین(ع) بود و از آن جایی که هم از جانب پدر و هم از جانب مادر نسبش به امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) می رسيد، وی را عبدالله محض می ناميدند.
عبدالله چند پسر داشت که در بين آنها محمد از همه سرشناستر بودند.
عبدالله درباره ی محمد عقايد خاصي داشت و به همين دليل محمد نزد عبدالله بسيار با اهميت بود و عبدالله محض تقريبا عقيده داشت که مهدي موعود همان محمد است که او را نفس زکيه نامیده بود.
پس از قيام بنی عباس و استقرار خلافت در اين خاندان عباسی، محمد و ابراهيم، پسران عبدالله محض، از مدينه فرار کردند و منتظر يک نهضت عظيم شدند.
حکومت امویان منقرض شد و بنی عباس روی کار آمد، که در ابتدا حکومت عباسیان از سه برادر شروع شد.
ابراهیم و منصور و عبدالله سفاح!
که این سه تن فرزند محمد بن علی بن عبدالله بن عباس صحابی پیامبر اکرم(ص) بودند.
و این در حالی بود که پیروزی بنی عباس مدیون دو نفر از داعیان و مبلغان این نهضت بود.
یکی در عراق معروف به (ابوسلمه خلال) و یکی هم در خراسان معروف به (ابومسلم خراسانی)!
اولی ملقب «وزیر آل محمد» و دومی ملقب به «امیر آل محمد» بود.
در این بین، ابراهیم که فرزند ارشد بود توسط امویان باقی مانده ترور شد و وصیت کرد که عبدالله سفاح با اینکه از منصور کوچکتر بود به تخت سلطنت بنشیند.
ابو سلمه وزیر، از کار خود که بنی عباس را روی کار آورده بود، پشیمان شد و فکر کرد که خلافت را از آل عباس به آل ابو طالب باز گرداند، بهتر است.
پس نامه ای نوشت در دو نسخه، و محرمانه به مدینه فرستاد.
یکی را برای امام صادق(ع) و دیگری را برای عبد الله بن حسن مثنی!
و به مامور گفت که این دو نامه را مخفیانه به این دو نفر می دهی، در حالی که به هیچ یک از آنها اطلاع نمی دهی که به آن دیگری نیز نامه نوشته ام!
ابوسلمه برای هر کدام از اینها در نامه نوشت که خلاصه، کار خلافت در دست من است، اختیار خراسان به دست من است و نیز اختیار کوفه به دست من است، منم که تاکنون قضیه را به نفع بنی العباس برگردانده ام، اگر شما موافقت کنید، من اوضاع را به نفع شما می گردانم.
🔷عکس العمل امام(ع) و عبدالله محض :👇
فرستاده ابتدا نامه را به حضرت صادق داد(هنگام شب بود) و بعد به عبدالله محض.
عکس العمل این دو نفر سخت مختلف بود.
وقتی نامه را به امام صادق(ع) داد، گفت :
من این نامه را از طرف شیعه شما ابو سلمه برای شما آورده ام.
حضرت(ع) بلافاصله فرمود :
ابو سلمه شیعه من نیست.
فرستاده گفت : به هر حال نامه ای است، تقاضای جواب دارد!
حضرت(ع) نامه را نخواند و در حضور او جلوی چراغ گرفت و سوزاند و سپس فرمود :
به رفیقت بگو جواب نامه ات همین است!
@TarikhEslam
ادامه مطالب :👇
فرستاده ی ابوسلمه از آنجا برخاست و نزد عبد الله محض رفت و نامه را به او داد و او بسیار خوشحال و مبتهج و مسرور شد.
صبح که شد عبد الله الاغش را سوار شد و به خانه امام صادق(ع) آمد.
امام صادق(ع) هم خیلی احترامش کرد و می دانست قضیه از چه قرار است!
حضرت(ع) حال قضیه را جویا شد و عبدالله جواب داد :
که این نامه ابو سلمه است که برای من آمده، نوشته است همه شیعیان ما در خراسان آماده هستند، برای اینکه امر خلافت و ولایت به ما برگردد، و از من خواسته است که این امر را از او بپذیرم.
مسعودی می نویسد که امام صادق(ع) به او فرمود :
♦️《متی کان اهل خراسان شیعة لک؟
انت بعثت ابا مسلم الی خراسان؟! و..》
از کی اهل خراسان شیعه تو شده اند که می گویی شیعیان ما نوشته اند؟!
آیا ابو مسلم را تو فرستادی به خراسان؟!
تو به مردم خراسان گفتی که لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان را لباس سیاه قرار دهند؟!
آیا اینها که از خراسان آمده اند، تو اینها را به اینجا آورده ای؟!
اصلا یک نفر از اینها را تو می شناسی؟!عبد الله از این سخنان امام(ع) ناراحت شد و شروع کرد به مباحثه کردن با امام(ع)!
و به حضرت(ع) گفت : تو چه می گویی؟!
اینها می خواهند پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدی امت است.
حضرت(ع) فرمود :
به خدا قسم که مهدی امت او نیست و اگر پسرت محمد قیام کند قطعا کشته خواهد شد.
عبد الله بیشتر ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت :
تو روی حسادت این حرفها را می زنی!
حضرت(ع) فرمود :
به خدا قسم که من جز خیرخواهی هیچ نظر دیگری ندارم، مصلحت تو نیست و این مطلب نتیجه ای هم نخواهد داشت.
بعد حضرت(ع) به او گفت :
به خدا ابو سلمه عین همین نامه ای را که به تو نوشته به من هم نوشته است ولی من قبل از اینکه بخوانم نامه را سوزاندم.
عبد الله با ناراحتی زیاد از حضور امام صادق(ع) رفت.
در این میان ابوسلمه با خدعه و تحریک ابومسلم خراسانی کشته شد و از میان برداشته شد.
و از این جریان نامه، کسی از بنی العباس اطلاع نداشت و نامه ای که عبدالله در جواب ابوسلمه نوشت بی جواب ماند.
اما همچنان عبدالله بر این کار اصرار داشت.
تا جایی که از فرزند خود به عنوان مهدی امت بیعت می گرفت و او را مهدی موعود معرفی می کرد و این در حالی بود که فرزند عبدالله توسط منصور که بعد از عبدالله سفاح به حکومت رسیده بود، کشته شد و قائله ختم شد.
🔷اما نتیجه این بود که ؛
ابو سلمه مردی بوده سیاسی نه شیعه و طرفدار امام جعفر صادق(ع)!
و به عللی که بر ما مخفی نیست، یک مرتبه سیاستش از اینکه به نفع آل عباس کار کند، تغییر می کند و طرفدار آل ابی طالب می شود.
از طرفی هم، از آنجایی که هر کسی را هم نمی شد برای خلافت معرفی کند، زیرا مردم قبول نمی کردند، و منتخب نیز نباید از حدود خاندان پیغمبر(ص) خارج باشد، و یک کسی باشد که مورد قبول مردم باشد، و از آل عباس هم نباشد، پس در نتیجه که غیر از آل ابی طالب کسی را شایسته این منسب نمی دانست.
در آن زمان هم از آل ابی طالب هم دو شخصیت مبرز پیدا کرده بود :
عبد الله بن محض و حضرت صادق(ع)!
سیاست مآبانه یک نامه را به هر دو نفر نوشت که تیرش به هر جا اصابت کرد از آنجا استفاده کند.
بنابراین در کار ابوسلمه هیچ مساله دین و خلوص مطرح نبوده، و فقط می خواسته یک کسی را ابزار قرار دهد، و بعلاوه این کار، کاری نبوده که به نتیجه برسد، و دلیلش هم این است که هنوز جواب آن نامه نیامده بود که خود ابوسلمه از میان رفت و غائله به کلی خوابید.
و امام صادق با آن درک و بینش سیاسی خود، جوّ نامناسب را متوجه شد و مانند عبدالله عمل نکرد.
📚منابع :
۱)تاریخ طبری، ج۷، ص۳۲۹
۲)مروج الذهب مسعودی، ج۲، ص۲۵۸
۳)منتهى الامال قمی، ج۲، ص۴۳۵
۴)حیات فكرى و سیاسى امامان جعفریان، ص۳۴۲
۵)بحار الانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۳۳
@TarikhEslam
📚✍📚✍📚✍📚✍📚✍📚
8️⃣7️⃣ #معرفی_کتاب :📚
کتاب «تاریخ خلافت عباسی» بررسی و واکاوی تاریخ سیاسی خلافت عباسیان از آغاز تا پایان حکومت آل بویه؛ اثر سید احمدرضا خضری✍📚👇
@TarikhEslam
4_5798917925112905798.pdf
4.94M
📚✍📚✍📚✍📚✍📚
کتاب «تاریخ خلافت عباسی»
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
9️⃣روز سیزدهم ماه ذیالحجه آخرین روز توقف کاروان حضرت رسول اکرم(ص) در مَکَّه معظمه و نماز ظهر در یکی
🔟روز شانزدهم ماه ذی الحجه کاروان حضرت رسول اکرم(ص) در ادامه مسیر خود، به منطقه «عُسْفان» رسید.
#وقایع_ماه_ذی_الحجه
#روز_شمار_غدیر
@TarikhEslam