برنگرد ⚠️
🔸 قسمت سوم : مگه میشه ؟!
🗓 زمستان ۱۳۸۸
📌 قم / دبستان دخترانهی شهید میری
چند ماهی از اون روز که خانم ناظم منو کشید گوشهی دفتر گذشت !
اکثر روزا یه ربع آخر از دفتر صدام میکردن ، میرفتم و خانم ظهوری ازم میپرسید و باهام تمرین میکرد ...
حتی به معلمم سفارشمو کرده بود و خانم وزیری هم از لطفش مشق ها رو به من کمتر از بقیه میگفت
بخاطر همین دیگه همهی وقتمو میذاشتم واسه حفظ ...
گفته بودن از سورهی عادیات تا آخر قرآن بعلاوهی سورههای نباء و نازعات و عبس رو باید حفظ کنم
روز مسابقه نزدیک میشد و من انقدر اون چند تا سوره رو زیااااد خونده بودم که حسابی مسلط بودم !
تو خیالات دور و درازم خودم رو میدیدم که داور میپرسه و من مثل بلبل میخونم و همه از تسلطم به وجد میان ! 🤩
بعدم رتبهی اول هم نه ، رتبهی سوم رو دیگه میارم و برای مدرسهمون افتخار میآفرینم !🥳✌️🏻
مثل بادکنکی که با یه سوزن بترکه ، خیالاتم با صدای راننده تاکسی از هم پاشید :
- بفرما خانوم همینجاست ، جامعة الزهرا !
حسی که بچههای رشتهی تجربی به دانشگاه علوم پزشکی تهران دارن رو ، من به جامعة الزهرا داشتم !
انقدر برام خفن و رویایی بود که داشتم در و دیوارش رو با چشمام قورت میدادم ! همیشه آرزو داشتم از نزدیک اونجا رو ببینم !
وقتی برای استخر میرفتیم ورزشگاه کنار اونجا ، من از پشت نرده ها زل میزدم به محوطهی باصفای جامعه !🥲
وسط راه مسیرمونو کج کردیم و باید میرفتیم سمت مدرسهی راهنمایی هدی !
پرسون پرسون محل مسابقهی دانش آموزای پایهی سوم رو پیدا کردیم
از مامان خداحافظی کردم و رفتم تو اتاق مسابقه ...
همه تو یه اتاق نشسته بودیم و به نوبت اسامی رو میخوندن
میرفتی جلوی داورا با فاصلهی یک متری مینشستی ، سوالاتو میپرسیدن و جواب میدادی و تشریف میبردی ...
الان که فکر میکنم چقدر استاندارد بود واقعا !😒😶
هم سوالای بقیه رو میشنوی و قشنگ مغزت زیر و رو میشه و یه استرس مشتی میگیری !🙄
هم پچ پچ و وای گفتن بقیه تمرکزتو به فنا میده !
هم از همش بدتر وقتی خراب میکنی حسابی تو جمع کِنِف میشی !
دوشواری نداره ! خیــــــــــلیــــــم عااالــــــــــــی!👌🏻
داشتم با مخم کشتی میگرفتم که حواسم از سوالا پرت شه ...
حریف خودم نشدم و چند آیه ای به گوشم خورد
کاش نمیخورد!
اینا دیگه کجاسسست ؟!!!!😱
هر چقدرم بد حفظ کرده باشم یا الان یادم نباشه دیگه باید حداقل به گوشم آشنا باشه یا نه ؟! من اینا رو هیچوقت نشنیدم چرا ؟!
ریختم به هم ! اساااسی !🤯
طاقت نیاوردم و با کلی تشویش و دلهره از بغلدستیم پرسیدم :
- شما از کجا حفظ کردی ؟
+ سورهی بلد تا ناس !
وا رفتم !
عین کوکویی که تخم مرغش زیاد باشه !
دیگه مگه میشد جمعم کرد !😵💫
چیزی که میگفت ۵ ،۶ صفحه بیشتر بود !
چک کردم که نکنه اتاق رو اشتباه اومدم ، ولی نه ... اتاق درست بود ، حرف بغلدستی هم همینطور ... چیزی که اشتباه بود محدودهی مسابقه بود که غلط بهم رسیده بود !😔
دلم رو به این خوش کردم که شاید سوالی که به من میفته از جاهایی باشه که حفظم !
تو همین فکرا بودم که با صدای داور انگار بهم برق وصل کردن :
- خانم فاطمهی بختیاری ، دبستان شهید میری ...
✍🏻 ادامه دارد ...
#برنگرد
#حفظ_قرآن
#خاطره_نگاری
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
تا شب که تعریف کنم اون مسابقهی کذایی😅 چجور گذشت
بریم یه سر ببینیم
#در_ناشناس_چه_میگذرد؟ 👀
https://daigo.ir/secret/6560192500
⬇️
جاهای زیاد !
بنده به هر دارالقرآن یه سری زدم 😂
همین دیروز رفتم یه جای جدید !🤭
با همون دعای تکراری : خدایا این دیگه جای آخر یاشه و همینجا حفظمو تموم کنم !🙏🏻
شما بلند بگو آممممین !
منم تو "برنگرد" برات تعریف میکنم ...
@Tayyebeh_79
میذارم که !👀
از دست و پا و پس کلهش😂
ولی جدی بخوام زیاد عکس بچه بذارم مسیر کانال کلا میره یه ور دیگه 😅
واسه همین خیلی بناشو ندارم ...
اصلا هم به اینکه این وروجک یه عکس درست و درمون نداره مربوط نیست اصصصلا !😶
@Tayyebeh_79
جونم برات بگه قصد بچه آوردن مثل مسواک میمونه خواهر! شخصیه ! 🤭😜
خدا همهی خونه ها رو پر از صدا و عطر نی نی ها کنه !
زیاد 😉
سالم 🥰
خوشگل😁
و صالح 😇
@Tayyebeh_79