- | قُــدْرَتِ قـَلَم | -
_
هر زمان فالى گرفتم غم مخور آمد ولى
اين اميد واهى حافظ مرا بيچاره كرد
- | قُــدْرَتِ قـَلَم | -
_
شب که میآید و میکوبد پشت در را
به خودم میگویم
اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم
اگر از خواب بلند یلدا، برخیزیم
ما همین فردا
کاری خواهیم کرد
کاری کارستان . . . !
- | قُــدْرَتِ قـَلَم | -
_
خواهیم به نامت نظر غیر نیفتد
از رشک ندانیم به عنوان چه نویسیم؟
- | قُــدْرَتِ قـَلَم | -
_
خانه کوچک بود
در خلوتیِ خانه
از میان همهی عادتها
و سوگندها
فقط تو را صدا کردم . . . !
- | قُــدْرَتِ قـَلَم | -
_
ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشهبهار ایمن از خزان مانم
- | قُــدْرَتِ قـَلَم | -
_
با عقل خود از عشق سخن گفتم و خندید
آری خبر از بیخبری خواسته بودم!