eitaa logo
𑁍ترنجــــنامه𑁍
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
یه جمع دخترونہ‌🧕🏻 به سبڪ ترنـج . . از هرجایی که هستی به جمــع دختران شاهیــن‌شهر خوش اومـــدی😘 💜 📩انتقادات و پیشنهادات: @toranjnameh_box 🎼 مسئول گروه ســرود: @T_keshavarzian
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️چهارشنبه ۲۱ اردی بهشت ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• جایی که مقایسه وجود دارد چیزی خلق شدنی بدیع و خلاقانه و با طرافت و نو، نمی توان یافت. مقایسه بال و پرِ روحِ آدمی را کوتاه میکند. 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه ته دیگ ماکارونی از روز کافه سوال نبینیم؟😋 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
💌 معشوقی که غفلت عاشق را برنمی‌تابد •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
◽️پنجشنبه ۲۲ اردی بهشت ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• آرامش یعنی در میان ِ هیاهو و پریشانی ِ روزگار قدم بر می داری و هنوز قلبت آرام و آسوده خاطر است. 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
﴿إِنَّ‌اللَّهَ‌سَمِيعٌ‌عَلِيمٌ﴾ وآرزوهـآیی‌ڪھ‌نگفتھ‌می‌شنـو؎...✨🌿 @toranjnameh99 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◽️جمعه ۲۳ اردی بهشت ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• و آنوقت به اصلاح ِ درون ِ خود پرداختم! و دست از تلاش برایِ تغییر ِ دیگری برداشتم چرا که دیگر می دانم تاثیر ِ جهان ِ درونم بر جهان ِ اطرافم ، غیر قابل انکار است... 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
حیوان خونگی فقط «ماهی» نه سر و صدا داره، نه کثیفی خاصی داره، نه جای خاصی میگیره، نه میفهمی گشنشه، نه میفهمی تشنشه، نه میفهمی خوابه بنزین هم نمیخواد😐 فقط یهو میبینی مرده😐😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
📙📙هر چقدر هم که زندگی در آینده پیشرفت کند، کتاب و کتاب‌خوانی هیچ‌وقت از بین نمی‌رود. چون کتاب یعنی دانش، یعنی آگاهی، یعنی تخیل، کتاب را کسی می‌نویسد که در زمینه‌ای آگاهی دارد و می‌خواهد به دیگران منتقل کند. پس تا وقتی نیاز به دانش و آگاهی هست، کتاب هم هست فقط شکل آن عوض می‌شود. جای کتاب‌های کاغذی را شکل‌های دیگری از کتاب که اکنون هم کم نیست، می‌گیرد. @toranjnameh99
(توفیق شهادت " محمدرضا ناجی") قرار بود برای تصویر برداری به هادی و دوستان ملحق شویم. روز یکشنبه نتوانستم به سامرا بروم .هر چقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمی‌شد. تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامرا برگشت. سلام کردم و گفتم : چه خبر از بچه‌ها ؟ گفت: برای شیخ هادی دعا کن. ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟ دوست من بدون مکث گفت: نه شهید شده.همان جا شوکه شدم و نشستم. خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمی‌دانستم چه بگویم. آن‌قدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده. برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم.یاد صحبت های آخرش. من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. به دوستم گفتم: شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه‌ی شهادت شد. او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامرا، پیکر هادی از بین رفته و ظاهرا چیزی از او نمانده! روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شوکه شدیم! لنز دوربین پر از آب شده و خود دوربین هم کاملا منهدم شده بود. با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی‌شناختند ، فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده. از طرفی همه‌ی دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. از هر کسی که در آن محور بود و سوال می‌کردیم، نمی دانست و می‌گفت : تا آخرین لحظه که به یاد ما می‌آید، هادی مشغول تهیه‌ی عکس و فیلم بود. حتی از لودر انتحاری که سمت روستا آمد عکس گرفت. من خیلی ناراحت بودم. یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: برادرت در یک انفجار تکه‌تکه می‌شه! اگر چیزی پیدا کردید، در نزدیک ترین نقطه به حرم امام علی (ع) دفنش کنید. نمی‌دانستم برای هادی چه باید کرد. شنیدم که خانواده‌ی او هم از ایران راهی شده‌اند تا برای مراسم او به نجف بیایند. سه روز از شهادت هادی گذشته بود. من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا می‌شود؛ چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال‌دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده. در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هیچ مشخصه‌ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است. تا این را گفت یک‌باره به یاد هادی افتادم. با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم.خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادی است؛ دوست صمیمی من. بالای سر هادی نشستم و زار زار گریه کردم. یاد روزی افتادم که باهم از سامرا به بغداد بر می‌گشتیم. هادی می‌گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و... بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهران. گفت: باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. بعد چفیه‌اش را انداخت روی سر و صورتش. در کل مدتی که در بغداد بودیم همین‌طور بود.تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم. نوشتار: زهرا باقری 💛 با ما همراه باشید 😊 @toranjnameh99 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
۴۹.m4a
3.75M
پادکست پسرک فلافل فروش گوینده: زینب ناطقی
◽️شنبه ۲۴ اردی بهشت ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• رفیق ترین باش برای خودت. خودت رو بلد باش! مهربون باش با خودت... می دونی؟! زندگی به شکل های مختلفی بارها این نکته رو به بهت یادآوری میکنه: {وقتی به خودت اهمیت ندی ، دنیا هم همین کار رو می کنه...} بهترین رفیق خودت باش... 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
🌺 جالبه ✅ مورچه‌ها تا بیست برابر وزن خود می‌توانند اجسامی را حمل‌ و ‌جابجا ‌کنند. حرکت مداوم گردن، زاویه جسم نسبت به راس پاها و در مرکز قرار گرفتن آن، راز موفقیت آن‌هاست. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
📽 روانشناسی میگه، آدمایی که تظاهر می‌کنن هیچ‌گونه احساسی ندارند بیشتر از همه عاشق میشن. این فقط یه مکانیسم دفاعیه. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
نشانه ی به خدا رسیده ها... •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
◽️یکشنبه ۲۵ اردی بهشت ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• آسان نخواهد بود! و نیز شاید مورد ِ توجه نباشد... تو اما زلال باش و نیکی ِ قلبت را مُکدر مکن! و از هر آنچه از آرامش و نیکی در قلبت قرار داده اند محافظت کن. 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسر بمبی 😋 اول از همه یک و نیم لیوان شیر ( لیوان فرانسه دسته دار ) و با شش قاشق غذاخوری شکر و دو قاشق غذاخوری پودر نارگیل و یک قاشق چایخوری پودر نسکافه و یک قاشق چایخوری دارچین و یک چهارم قاشق چایخوری وانیل مخلوط کردم گذاشتم رو حرارت تا حل بشن تو این فاصله که اینا حل میشن دو قاشق غذاخوری نشاسته ( فرقی نمیکنه هر نوعی میشه ) و با یک قاشق غذاخوری پودر کاسترد و تو یک سوم لیوان آب حل کردم بعد به باقی مواد اضافه کردم مدام هم زدم تا غلظت مواد مثل فرنی بشه حدود ده دوازده عدد بیسکوییت پتی بور و پودر کردم یه مقدار ریختم تو گلاسه ها بعد روش دسر که از داغی افتاد و ریختم دور گلاسه هام موز گذاشتم بعد رو دسرم گردو خورد شده ریختم بعد باقی بیسکوییت و مجددا دسر بعدم روش پودر پسته ریختم و گذاشتم یخچال چهار پنج ساعتی بود بعدم سرو شد . •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱تنهایی از بدی هات حرف نزن... •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
◽️دوشنبه ۲۶ اردی بهشت ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : ••••••••••••••••••••••••••••••••••• گاهی هم بگذر چنان که گویی هرگز در مسیرِ تو نبوده ست! 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ استاد فاطمی‌نیا دار فانی را وداع گفتند🖤🖤 صفحه اینستاگرام آیت الله فاطمی‌نیا با انتشار پستی خبر درگذشت ایشان را منتشر کرد. آيت‌الله فاطمی‌نیا در سال ۱۳۲۵ در تبریز به دنیا آمد. او مجتهد، خطیب، عارف و استاد اخلاق، مورخ اسلامی و کتاب‌شناس بود و در زمینه اخلاق و عرفان، حدیث و شعر عربی صاحب نظر بود. این عالم ربانی از کودکی نزد پدرش آیت‌الله سید‌اسماعیل اصفیایی شند‌آبادی دروس دینی و علمی را فرا گرفت. سپس نزدیک به ۳۰ سال نزد علامه مصطفوی تبریزی از شاگردان میرزای قاضی شاگردی کرد و تحت تعلیم و تربیت وی قرار داشت و همزمان تحصیلات حوزوی خویش را هم دنبال کرد. پس از علامه مصطفوی، او از محضر بزرگانی چون آیات عظام علامه طباطبایی، محمدتقی آملی، بهاءالدینی و آیت‌الله محمدتقی بهجت بهره‌مند شد. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
[ لاله ها و سنگ ها ] 📙معرفی کتاب👇 کتاب لاله ها و سنگ ها: داستان هایی از زندگی بانوان شهید" کوششی است برای به تصویر کشیدن گوشه ای از دریای بی پایان مهر، عطوفت و پاکی انسان هایی که با نثار گوهر وجود خود، درخت آزادی و آبادی این سرزمین را سرسبز نگاه داشتند. کسانی که در پیشگاه خداوند مأجور و در میان خلق خدا مهجورند. زندگی سراسر از پاکی آنان می تواند سرمشقی نیکو برای هر انسان آزاده و به ویژه زنان و دختران پاک سیرت در دنیای پر از رنگ و نیرنگ امروز باشد. گزیده✂️کتاب صدای پیرمرد از کوچه به گوش می‌رسید: «پرتقال، پرتقال بم، بمیه بدو. شیرین و آبداره پرتقال». فاطمه نگاهی به فخری کرد. برق شیطنت در چهرۀ کودکانۀ هر دو درخشید. با آن‌که قول داده بودند از خانه خارج نمی‌شوند و شش دانگ حواسشان به زهرا خواهد بود، امّا خواب او آن‌قدر عمیق به نظر می‌رسید که هر دو هم‌زمان تصمیم گرفتند به کوچه بدوند. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
(خبر شهادت " مادر و برادر شهید") سه‌شنبه بود. من به جلسه‌ی قرآن رفته بودم. در جلسه‌ی قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای ؟ گفتم: نه. بعد گفتند: بروید خانه کارتان داریم. فهمیدم از دوستان هادی هستند و صحبتشان درباره‌ی هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. من سریع برگشتم. چند نفر از بچه‌های مسجد آمدند و گفتند هادی مجروح شده. من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) کمک می‌کنند ،‌عیبی ندارد . اما رفته‌رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت همسایه‌ها آمدند و مادر دو تن از شهدای محل مرا در آغوش گرفتند و گفتند: هادی به شهادت رسیده. **** در محل کار معمولا موبایل را استفاده نمی‌کنم.این را بیشتر فامیل و دوستانم می‌دانند. آن‌روز چند ساعتی توی محوطه بودم. عصر وقتی برگشتم به دفتر، گوشی خودم را از توی کمد برداشتم.با تعجب دیدم که هفده تا تماس بی‌پاسخ داشتم! تماس‌ها از سوی یکی دوتا از بچه‌های مسجد و دوست هادی بود.سریع زنگ زدم و گفتم: سلام، چی‌شده؟ گفت: هیچی، هادی مجروح شده، اگه می‌تونی سریع بیا میدان آیت‌الله سعیدی باهات کار داریم. گوشی قطع شد.سریع با موتور حرکت کردم.توی راه کمی فکر کردم.شک نداشتم که هادی شهید شده؛ چون به خاطر مجروحیت هفده بار زنگ نمی‌زدند؟ در ثانی کار عجله‌ای فقط برای شهادت می‌تواند باشد و... به محض اینکه به میدان آیت‌الله سعیدی رسیدم، آقا صادق و چند نفر از بچه‌های مسجد را دیدم.موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آن‌ها. بعد از سلام و احوال‌پرسی ، خیلی بی‌مقدمه گفتند: می‌خواستیم بگیم هادی شهید شده و... دیگه چیزی از حرف‌های آن‌ها یادم نیست! انگار همه‌ی دنیا روی سر من خراب شد.با اینکه این سال‌ها زیاد او را نمی‌دیدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس می‌کردم. یک‌دفعه از آن‌ها جدا شدم و آرام‌آرام دور میدان قدم زدم.می‌خواستم به حال عادی برگردم. نیم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کردیم و به مادرم خبر دادیم‌. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهی نجف شدیم. هادی در سفر آخری که داشت خیلی تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضایت‌نامه گرفت و گذرنامه را تهیه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد.حالا قسمت این‌طور بود که شهادت هادی ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشییع و تدفین هادی حضور داشتیم.همه می‌گفتند که این شهید همه چیزش خاص بود.از شهادت تا تشییع و تدفین و... نوشتار: زهرا باقری 💛 با ما همراه باشید 😊 @toranjnameh99 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
۵۰.m4a
2.75M
پادکست پسرک فلافل فروش گوینده: زینب ناطقی