eitaa logo
🇮🇷𑁍ترنجــــنامه𑁍
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
یه جمع دخترونہ‌🧕🏻 به سبڪ ترنـج از هرجایی که هستی به جمــع دختران شاهیــن‌شهر خوش اومـــدی😘 💜 📩انتقادات و پیشنهادات: @toranjnameh_box 🎼 مسئول گروه ســرود: @T_keshavarzian
مشاهده در ایتا
دانلود
_إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم مونده... باشہ داداش بگو فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے چیہ انقد زود داداشت و فروختے❓ إ داداش ایـݧ چہ حرفیه❓شما حرفتو بزݧ راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ _إ چہ خوب داداش،ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ اره تازه استخدام سپاه هم میشم فقط یہ چیز دیگہ چے❓ _چطورے بگم اخہ❓إم-إم بگو داداش خجالت نکش نکنہ زݧ میخواے اره... اره❓😳 ینے از یہ نفر چیزه داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے. اسماء دوستت بود زهرا خب❓خب هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا...تو بسیج مسجد هم هست _خب داداش بگو دیگہ اسماء ازدواج کرده❓ اخ اخ داداش عاشق شدے.ازدواج نکرده اسماء با ماماݧ حرف میزنے❓ اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے❓ حرف میزنے یا❓ اره حرف میزنم پس بگو چرا لاغر شدے غم عشقے کشیدے کہ مپرس از رو تخت بلند شد و گفت: هہ هہ مسخره بگیر بخواب فردا کلے کار داری _باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت❓ بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد. _ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم یہ روسرے صورتے کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد😂😂😂 خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده. _از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا❓ سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در حالا چرا انقد خوشگل شدے تو❓ خندیدم و گفتم بووووووودم دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم مثلا غیرتے شده بود خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد _سلام خوشبختم آقاے محمدے سلام همچنیـݧ آقاے سجادے اردلاݧ بهم چشمکے زد و گفت: خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست _تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود ایندفعہ مـݧ شروع کردن بہ حرف زدݧ خب،خوبید آقاے سجادے❓خوانواده خوبن❓ لبخندے زد و گفت:الحمدوللہ شما خوبید❓ بلہ ممنوݧ خب شما بگید کجا بریم خانم محمدے❓ مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید روبروے آبمیوہ فروشے وایساد رفتیم داخل و نشستیم خوب چے میل دارید خانم محمدے آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود آقا دوتا آب هویج لطفا انشا اللہ امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ انشااللہ خوب خانم محمدے شما شروع کنید _مـ❓باشہ... ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم. آهے کشیدم و ادامہ دادم شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـ.... سجادے حرفمو قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ... واینکہ چی❓ امیدوارم ناراحت نشید مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے" متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود فکر کنم سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود _آب هویجا روآوردݧ لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت:بفرمائید اسماء خانم بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد... نوشتار:مبینا محمدی ❤️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
(اهانت به رهبر) از زمانی که به عراق رفت و در نجف ساکن شد، نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیدا کرد.به ما که در تهران بودیم می گفت:شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمی داند، قدر ولایت فقیه را نمی دانید. مشکل کار در اینجا نبود بحث ولایت فقیه است.لذا آمریکا بر گُرده ی این مردم سوار است و هر طور می خواهد عمل می کند. خوب یادم هست که ارادت هادی به ولی فقیه بسیار بیشتر از قبل شده بود. هر بار که می آمد، پوستر های مقام معظم رهبری را تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد. در اتاق شخصی او هم دو تصویر بزرگ روی دیوار بود.تصویر مقام معظم رهبری و در زیر آن پوستر شهید ابراهیم هادی. هادی در آخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی را تعریف کرد. او به نفوذ برخی از عمامه های انگلیسی و افراد ساده لوحی که از دشمنان اسلام پول می گیرند تا تفرقه ایجاد کنند اشاره کرد و ادامه داد: مدتی قبل شخصی می آمد نجف و به جای ارشاد طلبه ها و...تنها کارش این شده بود که به مقام معظم رهبری اهانت کند! او انگار وظیفه داشت تا همه‌ی مشکلات امت اسلامی را به گردن ایشان بیندازد.من یکی دو بار تحمل کردم و چیزی نگفتم. بعد هم به جهت امر به معروف چند کلامی با ایشان صحبت کردم و او را توجیه کردم،اما انگار این آقا نمی خواست چیزی بشنود!فقط همان جملاتی که اربابانش برای او دیکته کرده بودند تکرار می کرد! من درباره‌ی خیانت های آمریکا و انگلیس،به خصوص در عراق برای او سند آوردم اما او قبول نمی کرد! روز بعد و بار دیگر این آقا شروع به صحبت کرد.دوباره مشغول اهانت شد، نمی دانستم چه کنم. گفتم حالا دیگر وظیفه ی من این است که با این آقا برخورد کنم، چون او ذهن طلبه ها رو نسبت به حضرت آقا خراب می کند. استخاره کردم با این نیت که می خواهم این آقا را خوب بزنم، آیا خوب است یا نه؟ خیلی خوب آمد. وقتی که مثل همیشه شروع کرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و... حسابی او را زدم.طوری با او برخورد کردم که دیگر پیدایش نشد. از آنجایی که من هیچ گاه با هیچ کس بحثی نداشتم و همیشه با طلبه ها مشغول درس بودم و سرم به کار خودم بود. بعد از این اتفاق ، این موضوع برای همه عجیب به نظر آمد. هر کس من را می دید می‌گفت: شیخ هادی ما شما را تا به حال این گونه ندیده بودیم. شما که اصلا اهل دعوا و درگیری نیستی؟ چه شد که اینقدر عصبانی شدی ؟ مگر چه اهانتی به شما کرده بود؟ من هم برای آنها از بحث تفرقه و کارهایی که برخی عالم نماها برای ضربه زدن به اسلام استفاده می‌کنند گفتم. برای آنها شرح دادم که چندین شبکه ی ماهواره ای وابسته به یک عالم در کشور انگلیس فعال است و تنها کاری که می کند ایجاد وهن نسبت به شیعه و تفرقه بین فرقه های اسلامی است. ادامــه دارد... نوشتار: زهرا باقری💛 با ما همراه باشید😊 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
کار از گاراژ همان خانه‌ای که اجاره کرده بودیم، شروع کردیم و کم‌کم یک دفتر و یک مغازه را خریدیم. داشتن یک مغازه و یک مکان تجاری خیلی به توسعه اقتصادی ما کمک کرد. این‌ها مرحله به مرحله اتفاق افتاد؛ یعنی دوران سخت کار را همان یکی، دو سال اولی که رفته بودیم کالیفرنیا پشت سر گذاشتم. کم‌کم کار راحت‌تر و شرایط کمی بهتر شد. تعداد کارمندانمان هم افزایش پیدا کرد. من بیشتر به تعلیم دادن افراد و فرستادن آن‌ها به محیط‌های مختلف برای آماده‌کردن فضا مشغول بودم. این‌طوری هم‌زمان، بیماران بیشتری را پذیرش می‌کردیم و درآمدمان بیشتر شد. وقتی خواهرم و شوهر‌خواهرم آمدند کالیفرنیا، عده ما زیاد شد و بعد کم‌کم پدر و مادرم هم کوچ کردند و آمدند کالیفرنیا. به‌مرور که وضع مالی من بهتر می‌شد، تلاشم برای تفریح و لذت‌جویی هم بیشتر می‌شد. حالا دیگر نه تنها دستم توی جیب خودم بود و برای خودم فضای مستقل شغلی و زندگی داشتم؛ بلکه تقریبا به پدر و مادرم هم کمک می‌کردم. این شد که کسی نه حوصله امرونهی به من داشت و نه جرئتش را. اصلا می‌خواستند چه چیزی را امرونهی کنند؟ این شیوه‌ای از زندگی بود که خیلی از ایرانی‌ها در پیش گرفته بودند. همه این‌ها به جوانی اضافه شده بود که حالا دیگر حجب‌وحیای قدیمش را هم نداشت. فکر می‌کرد بهترین سبک زندگی را خودش بلد است و خودش می‌داند که باید چیکار بکند. در تصویری که از زندگی داشت جایی برای خدا و دین هم نبود. فقط خودش بود و خواسته هایش. دیگر" لاس‌وگاس" حیاط خلوت ما شده بود. تقریبا با یک رانندگی سه چهار ساعته به لاس‌وگاس می‌رسیدیم. دیگر شب هم نمی‌خوابیدیم. چند شب و روز ، فقط قمار و کلوب. بعد دوباره برمی‌گشتیم و می‌آمدیم. آن روزها تلاش می‌کردم با ایرانی‌ها زیاد ارتباط نداشته باشم. حتی در لس‌آنجلس هم بیشتر با آمریکایی‌ها در تماس بودم تا با ایرانی‌ها. همیشه محیط‌هایی را انتخاب می‌کردم که با ایرانی‌ها تماس نداشته باشم؛ مثلا کنسرت‌های ایرانی خیلی کم می‌رفتم. بیشتر دوست داشتم کنسرت‌های خارجی را بروم. در لاس‌وگاس کلوبی که ایرانی‌ها آنجا بودند، نمی‌رفتم و کلوب‌های دیگر را انتخاب می‌کردم. البته بخشی از افراد خانواده‌ام یا دوستان و همکارانم با آن‌ ایرانی‌ها ارتباط داشتند. خیلی ذوق می‌کردند که با برادر فلان خواننده یا رفت‌و آمد خانوادگی دارند یا فلان آدم معروف را دیده‌اند؛ ولی من حوصله‌اشان را نداشتم‌. حالا که به زندگی های آن روزِ این آدم‌ها و خودم فکر می‌کنم، نمی‌دانم چرا فکر می‌کردیم در این مدل زندگی خیلی خوشیم؟ نوشتار: زهرا باقری ☺️ ممنون که با ما همراه بودید 💚 @toranjnameh99 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•