#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_سی_دوم
(دوست" حاج باقر شیرازی")
حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم. اما رفاقت من با هادی حتی همین حالا که شهید شده بسیار زیاد است!
روزی نیست که من و خانواده ام برای هادی فاتحه نخوانیم.
از بس که این جوان در حق ما و بیشتر خانواده های این محل احسان کرد.
من کنار مسجد هندی مغازه دارم.
رفاقت ما از آنجا آغاز شد که میدیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیه ای روی سرش می کشد؟
موقعی که نماز آغاز می شد، این جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق می شد. نمازهای این جوان هم بسیار عارفانه بود.
چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبه های با اخلاص نجف است.
یک بار موقعی که می خواست مهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم.
این جوان خیلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و علیک کردیم.
یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم. فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چه کار می کنید؟
نگاهی به چهره ی من انداخت و گفت: یک بندهی خدا هستم که میخوام در کنار امیر المؤمنين شير درس بخوانم.
کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم:
من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، میخواستم با شما که هم وطن من هستی آشنا بشم.
لبخندی زد و گفت: من رو ابراهیم صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
این اولین دیدار ما بود. شاید خیلی برخورد جالبی نبود اما بعدها آنقدر رابطه ی ما نزدیک شد که آقا هادی رازهایش را به من می گفت.
مدتی بعد به مغازه ی ما رفت و آمد پیدا کرد. دوستانش می گفتند این جوان طلبهی سخت کوشی است، اما شهریه نمی گیرد.
یک بار گفتم: آخه برای چی شهریه نمی گیری؟
گفت: من هنوز به اون درجه نرسیدم که از پول امام زمان (عج) استفاده کنم. گفتم: خب خرجی چی کار می کنی؟
خندید و گفت: می گذرونیم...
یک روز هادی آمد و گفت: اگه کسی کار لوله کشی داشت بگو من انجام میدم، بدون هزینه. فقط تو روزهای آخر هفته.
گفتم: مگه بلدی!؟ گفت: یاد گرفتم، وسایل لازم برای این کار رو هم تهیه کردم. فقط پول لوله را باید بپردازند.
گفتم: خیلی خوبه، برای اولین کار بیا خونه ی ما! ساعتی بعد هادی با یک گاری آمد!
وسایل لوله کشی را با خودش آورده بود.
خوب یادم هست که چهار شب در منزل ما کار کرد و کار لوله کشی برای آشپزخانه و حمام را به پایان رساند. در این مدت جز چند لیوان آب هیچ چیزی نخورد.
هر چه به او اصرار کردیم بی فایده بود. البته بیشتر مواقع روزه بود. اما هادی یا همان که ما او را به اسم ابراهیم می شناختیم هیچ مزدی برای لوله کشی خانه ی مردم نجف نمی گرفت و هیچ چیزی هم در منزل آنها نمی خورد!
رفاقت ما با ایشان بعد از ماجرای لوله کشی بیشتر شد...
ادامــــه دارد...
نوشتار: زهرا باقری 💛
با ما همراه باشید 😊
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
#تولد_در_لسآنجلس
#قسمت_سی_دوم
(آمریکا)
در بیستودو سالگی بین همه تفریحات، بیشتر از همه به موسیقی علاقه پیدا کردم.
شاید بیشترین مشوّقم همان کنسرتها و کلوبهایی بود که میرفتم.
میدیدم کسانی موسیقی میزنند و بقیه دورشان جمع شدهاند و گوش میدهند.
من هم رفتم یک سِتِ جاز گرفتم و در گاراژ خانه گذاشتم و شروع کردم به تمرین کردن.
بعدا کلاس رفتم و به مرور توی موسیقی پیشرفت کردم.
کمکم بقیه دوستانم و کسانی که دور همدیگر بودیم هم هرکدام یک ساز خریدند و گروهمان تکمیل شد.
شوهر خواهرم هم کیبورد گرفت، کیبورد مثل پیانو است، ولی الکترونیکی است.بعد یک گیتار گرفتیم و چند میکروفون، اسپیکر، سنج ،سیستم و آمپلیفایر.
نزدیک هفتاد نفر در خانه میرقصیدند و من و چند نفر از دوستانم ساز میزدیم و بعضی جاها میخواندیم.
ابزار موسیقی را که آوردم کمکم سبک زندگیام هم داشت عوض میشد.به مرور بیشتر، دوست داشتم دوستانم دورم جمع شوند و بیایند منزل ما. دوست داشتم هر هفته پارتی بگیریم و خوش بگذرانیم.
در " وودلند هیلز" از خودم خانه مستقلی داشتم که استخر و اتاق خواب اضافه داشت.محیطی که چون با خانه های دیگر فاصله داشت، صدا اذیتشان نمیکرد و جان میداد برای اینکه شب تا صبح موسیقی داشته باشی و برقصی.
در طول هفته کارم را با تمام قوا انجام میدادم؛ اما وقتی از محل کارم به خانه میآمدم، عشقم شده بود موسیقی.
آن چیزی که مدام دوست داشتم انجام بدهم و مشغول باشم موسیقی بود.
مهمانیها را فقط برای آخر هفته میگذاشتیم. وسط هفته مهمانی نداشتیم. زود میخوابیدیم و صبح میرفتیم سرِکار.
ساعت کاریمان از هفت صبح تا یازده شب بود. بعد دوباره برمیگشتیم و روز بعد هم همینطور تا آخر هفته.
بیشتر آدمهایی که من در آمریکا دیدم همینطور پرکار بودند.
باید همینطور باشند؛ یعنی حجم زیاد کار باعث آرامششان میشود و یکجوری اگر این کار را هم نکنند از نظرِ مالی وضعیت خوبی پیدا نمیکنند؛ چون خیلی سخت است وهمینطور دارد بدتر هم میشود.
اقتصاد آمریکا دارد دقیقتر میشود . شما وقتی برای از دست دادن پیدا نمیکنید؛ بهخاطر همین هم هست که اکثرا کارهایشان را با نرمافزار و کامپیوتر و...انجام میدهند که وقت تلف نشود؛ یعنی مثلا اگر میخواهند بروند بانک و وقتشان تلف میشود، کار بانکیاشان را از خانه انجام میدهند؛ چون وقت در غرب خیلی گرانبها شده و شاید یکی از عوامل افسردگی در غرب هم همین کمبود وقت باشد؛ یعنی انسانها کمتر برای خودشان، زندگیشان و آیندهشان وقت میگذارند.
بیشتر وقتشان برای کار و چیزهایی صرف میشود که به سبک زندگیشان ربط پیدا میکند.
فکر میکنند اگر بیشتر کار کنند، بیشتر پیشرفت میکنند، ولی واقعیت این است که این پیشرفت، توقف ندارد و همیشه در یک دور بسته در حال دویدناند.
نوشتار: زهرا باقری ☺️
ممنون که با ما همراه بودید 💚
@toranjnameh99
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•