#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_سی_سوم
(پاکت "حاج باقر شیرازی")
دوستی من با هادی ادامه داشت.زمانی که هادی در منزل ما کار میکرد او را بهتر شناختم.
بسیار فعال و با ایمان بود.حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد.
چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود،برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه می کرد و سرش را بالا نمیگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم.
بعد از آن، با معرفی بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لولهکشی کرد.کار لولهکشی آب در مسجد را هم تکمیل کرد.
من و هادی خیلی رفیق شده بودیم.دیگر خیلی از حرف هایش را به من میزد.
یکبار بحث خواستگاری پیش آمد. رفته بود منزل یکی از سادات علوی.آنجا خواسته بود که همسر آینده اش پوشیه بزند.ظاهرا سر همین موضوع جواب رد شنیده بود.
جای دیگری صحبت کرد.قرار بود بار دیگر با آمدن پدرش به خواستگاری برود که دیگر نشد.
این اواخر دیگر در مغازهی ما چای هم میخورد! این یعنی خیلی به ما اطمینان پیدا کرده بود.
یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لولهکشی پول نمیگیری؟ خُب نصف قیمت دیگران بگیر.تو هم خرج داری و...
هادی خندید و گفت: خدا خودش میرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خدا خودش میرسونه؟
بعد با لحنی تند گفتم: ما هم بچه آخوند هستیم و این روایت ها رو شنیدهایم.
اما آدم برای کار و زندگیاش برنامهریزی کنه، تو پس فردا میخوای زن بگیری و...
هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کار کند،اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون میفرسته.
من فقط نگاهش میکردم.یعنی اینکه حرفت و قبول ندارم.هادی هم مثل همیشه فقط میخندید!
بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی برایم تعریف کرد.باور کنید هرزمان یاد این ماجرا میافتم حال و روز من عوض میشود.
آن شب هادی گفت: حاج باقر،یه شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج داشتم.
آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدن.اصلا هم حرفی دربارهی پول با مولا امیرالمؤمنین(ع)نزدم.
همین که به ضریح چسبیدم، یه آقایی به سر شانه من زد و گفت:آقا این پاکت مال شماست.
برگشتم و دیدم یک آقای روحانی پشت سر من ایستاده.او را نمیشناختم.بعد هم بی اختیار پاکت را گرفتم.
هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از زیارت راهی منزل شدم.
در خانه پاکت را باز کردم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول نقد داخل آن پاکت است!
هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: حاج باقر، همه چیز زندگی من و شما دست خداست.
من برای این مردم ضعیف ، ولی با ایمان کار میکنم.خدا هم هر وقت احتیاج داشته باشمبرام میذاره تو پاکت و میفرسته.
خیره شدم تو صورتش.من میخواستم او را نصیحت کنم، اما او واقعیت اسلام را به من یاد داد.
واقعا توکل عجیبی داشت.او برای رضای خدا کار کرد.خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبی داد.
بعد ها شنیدم که همه از این خصلت هادی تعریف میکردند. اینکه کارهایش را خالصانه برای خدا انجام میداد.یعنی برای حل مشکل مردم کار میکرد اما برای انجام کار پولی نمیگرفت.
ادامـــه دارد...
نوشتار: زهرا باقری 💛
با ما همراه باشید😊
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
#تولد_در_لسآنجلس
#قسمت_سی_سوم
روز شنبه نصف روز کار میکردم و بقیه روز را به دنبال تفریح میرفتم.
به مرور این شبزندهداریهای آخر هفتهامان ادامه پیدا میکرد؛ یعنی هفتهبههفته ما بیشتر مشتاق میشدیم که کار کل هفته سریع تمام شود و برسیم به آخر هفته که آن لذتها و تفریحها دوباره تجدید شود.
آهسته آهسته یک قایق هم گرفتم و اسکی رویآب و تفریحات دریایی را هم با دوستانم راه انداختم.
بعضی وقتها آخر هفته هفت، هشت نفری، شب خانه ما جمع میشدیم و از همانجا میرفتیم لبدریاچه یا لبدریا و شب را آنجا میگذراندیم و گاهی تا فردایش هم آنجا بودیم.
بعضی از کسانی که به خانهام میآمدند هم برای من آشنا نبودند.
خیلیها دوستانشان را میآوردند. نه اهل خانواده بودم و نه هیچ کار اخلاقی یا ازدواج؛ فقط خوشگذرانی.
ارتباطاتم با همین گروه از آدمها بود. بعد از مدتی از این یکی جدا میشدم و میرفتم سراغ یکی دیگر یا یکی دیگر میآمد سراغم.
زمانش مهم نبود. سه، چهارماه، با یکی دیگر پنجماه، با نفر بعد دو هفته.
ولی به صورت دائم به کسی فکر نمیکردم. میگفتم این یک چیزی است که میآید و میرود.
البته تمام آن افراد هم میدانستند این یک رابطه موقتی است و برای آنها هم فقط یک لذت و خوشی چندروزه یا چند هفتهای بود؛ البته در همان آمریکا هم بودند کسانی که اینطور بیقید نبودند و چارچوبهای خودشان را داشتند؛ ولی، من این شیوه را برای زندگیام انتخاب کرده بودم.
یکی از اسمهای آمریکا، کشور Hi and Bye است، کشور" سلام و خداحافظ"؛ چون انسانها راحت در کنار هم قرار میگیرند و خیلی هم راحت از هم جدا میشوند.
متاسفانه همین باعث شده که امروز خانوادهها هم به همین شکل خیلی راحت از هم گسسته شوند؛ یعنی این شرایط فرهنگی که در جامعه هست، روی خانوادهها هم تاثیر گذاشته است.
حتی توی دوستیهای معمولی هم همینقدر راحتند.
وقتی هم از هم جدا میشوند هیچ نفرتی نسبت به هم ندارند.
میگویند که او رفت سوی زندگی خودش، من هم میروم سوی زندگی خودم.
این حس عمیق عاطفی که در ایران هست، آنجا تجربه نمیشود.
آنجا باید این مسائل را خیلی راحت گرفت.
اگر راحت نگیرید اذیت میشوید.
نوشتار: زهرا باقری ☺️
ممنون که با ما همراه بودید 💚
@toranjnameh99
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•