تو فقط میمانی و خودت؛ پس خودت را دوست داشته باش...
#انرژی_مثبت
#انگیزشی
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
اقرار میکنم بہ گناھ و بعید نیست
مُنڪر شود خدا و بگوید ڪجا؟
چھ بود ؟!😞♥️
#خداےمہربانیها
#خداصدامونمیکنه
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
شهامت آن نیست که ترسی نداشته باشیم؛ آن است که در مقابل ترس هایمان مقاوم باشیم.
(📕 کتاب:آخرین انار دنیا
✍🏻 بختیار علی)
#معرفی_کتاب
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
Life doesn't allow for us to go back and fix what we have done wrong in the past, but it does allow for us to live each day better than our last!
زندگی به ما اجازه برگشت به گذشته و تصحیح خطاهامون رو نمیده. اما اجازه میده تا هرروز بهتر از گذشتهمون زندگی کنیم!
#تلنگر
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
بریم که چند تا کلمه داشته باشیم😁👇🏻
"کفشاشا" چیست؟
- ذوق کردن یک اصفهانی است از دیدن کفشهای دیگری!
"کالسکه" چیست؟
- واژهای است که یک اصفهانی هنگام تست میوهی کال به زبان میآورد!
"بیزینس" چیست؟
- اظهار نظر یک اصفهانی است با دیدن دوچرخهای بدون زین!
"چن مگس مگه؟" چیست؟
- تعجب یک اصفهانی است از حجم بالای فلاش مموری!
"تاگلاماسا" چیست؟
- ابراز احساسات یک اصفهانی است هنگامی که گلهایی شبیه به گلهای خانهی خودش میبیند!
"کمبذالاقازید" چیست؟
- توصیهی اصفهانی به فرزندش در مورد استفادهی کمتر از پنیر لای لقمه نون.
"شنبمس" یعنیچه؟
یک اصفهانی در لب ساحل دریا پس از شنا میگوید شن به بدنم مانده است.
"آساکادونکو" چیست؟
این یک واژهی خارجی نیست این کلمه توسط یک فرد اصفهانی بیان میشود که جهت استقبال از مسافر در فرودگاه یا ترمینال استفاده میشود و به مسافر تازه رسیده میگوید:
پس ساک و چمدانهای شما کجاست!
"کوتاسیوم" چیست؟!
فکر میکنید کوتاسیم عنصری در جدول مندلیف است؟!🔬
اشتباه میکنید
هر وقت زنی از شوهر بازنشستهاش پول میخواهد مرد که هنوز حقوق نگرفته...
میگه:
کو تا سیوم 😅
#لبخند_حلال
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
لایق نبوده ایم انیس غمت شویم
با درد و غصه های خودت گریه می ڪنیم
ما ڪه اهمیـت به غیابــت نمی دهیم
از غربتت برای خودت گریه می ڪنیم
#جمعههای_انتظار
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_سیزدهم
(ماشین" یکی از دوستان مسجد")
شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود.رفاقت با او کسی را خسته نمی کرد.
در ایامی که با هم در مسجد موسی ابن جعفر(ع) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد.
یادم هست یک شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد هادی گفت : بچه ها حالش رو دارید بریم زیارت ؟
گفتیم: کجا ؟! وسیله نداریم.
هادی گفت: من میرم ماشین بابام رو می یارم. بعد باهم بریم زیارت شاه عبدالعظیم(ع)
گفتیم : باشه ، ما هستیم.
هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد. بعضی از بچه ها که هادی را نمی شناختند، فکر می کردند یک ماشین مدل بالا و...
چند دقیقه بعد یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد.
فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار می کرد و ماشین راه می رفت.
نه بدنه داشت ، نه صندلی درست و حسابی و...از همه بدتر اینکه برق نداشت. یعنی لامپ های ماشین کار نمی کرد!
رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند. هر کسی که ماشین را می دید می گفت: اینکه تا سر چهار راه هم نمی تونه بره ، چه برسه به شهر ری.
اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه ها چراغ قوه آورده بودند. ما در طی مسیر از نور چراغ قوه استفاده می کردیم.
وقتیهم میخواستیم راهنما بزنیم، چراغ قوه را بیرون می گرفتیم و به سمت عقب راهنما می زدیم.
خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم . زیارت عجیبی شد و این خاطره برای مدت ها نقل محافل شده بود.
بعضی بچه ها شوخی می کردند و می گفتند: می خواهیم برای شب عروسی ، ماشین هادی را بگیریم و...
چند روز بعد هم پدر هادی آن پیکان استیشن را که برای کار استفاده می کرد فروخت و یک وانت خرید.
ادامـــه دارد...
نوشتار: زهرا باقری 💛
با ما همراه باشید 😊
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99