وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷 🕊
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت نود و شش
《 گلایه 》
🌷 توی #خانه که بود، اصلا و ابدا نمی شد مثلا بگویم: امروز این همسایه رفت خانه آن همسایه. تا می خواستیم حرف کسی را بزنیم، زود می گفت: این صحبتها به ما مربوط نیست، ما برای خودمون کار و زندگی داریم، چه کار داریم به این #حرفها؟❤️
🌷 خودش حتی از حرفهای #بیهوده، عجیب پرهیز داشت، تا چه برسد به غیبت و دروغ و این قبیل گناهان. یک بار با هم رفته بودیم روستا. چند وقت پیش ظاهرا به مادرش آب و ملکی رسیده بود. آمد کنار عبدالحسین نشست. بالحن گله آمیزی گفت: نمی دونم تو دیگه چطور پسری هستی #مادر_جان!💚
🌷 عبدالحسین لبخندی زد و پرسید: برای چی؟گفت: هی می آی روستا خبر می گیری و می ری، ولی یکدفعه نشد که به من بگی: #ننه این آب و ملک تو کجاست؟ تا این را گفت، #عبدالحسین اخمهاش را کشید به هم. داد: منو با ملک و املاک شماکاری نیست!🥺
🌷 #مادرش جا خورد، درست مثل من. عبدالحسین ادامه داد: فکر کردم کنار من نشستی که بگی: چقدر نماز قضا خوندم، یا چقدر #نماز_شب خوندم؛ حرف ملک و املاک چیه که شما می زنی؟😔
🌷 #انتظار این طور برخوردها را همیشه از او داشتم، ولی دیگر با مادرش. نتوانستم ساکت بمانم، معترض گفتم: یعنی همین جوری درسته؟ ایشون نا سلامتی #مادر شماست!❤️💚
🌷زود در جوابم گفت: یعنی همین درسته که مادر من با این سن و سال بالا، بیاد بشینه #صحبت_دنیا رو بکنه؟ لحنش آرام شده بود. مکثی کرد و ادامه داد: رزق و روزی رو که خدا می رسونه، مادر ما حالا دیگه باید بیشتر از هر وقتی فکر آخرتش باشه.🇮🇷
#ادامه_دارد...🕊
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
@V_setargan