eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت هشتاد و شش) یک هفته بعد... از روضه، روح‌الله با به خانه آمد و خبر درست شدن کارش را داد.🤗 آرامش به زندگی‌شان برگشته بود. هر روز صبحِ زود با هم از بیرون می‌زدند. روح‌الله سر کارش می‌رفت و زینب به بقیة الله(عج). هر دو برای رفتن به محل کارشان داشتند.🚌 گاهی با سرویس می‌رفتند، گاهی هم هوس می‌کردند با خودشان بروند که بیشتر بهشان خوش می‌گذشت. 🏍☺️ زینب با تمام شدن درسش، در قسمت بيمارستان بقیة الله (عج) کار می‌کرد. 🏢 روح‌الله از قبل رفته بود و آنجا را دیده بود. خیلی دوست نداشت زینب کار کند، اما به خاطر محیط سالم محل کارش و همچنین اجباری بودن طرح راضی شده بود.❤️🥺 می‌گفت:" کار تو و من خیلی شبیه همه. هر دومون برای دادنِ جون آدما کار می‌کنیم. " زینب به شوخی اخم هایش را در هم می‌کرد و می‌گفت:" تو کجا جون رو نجات می‌دی؟ حالا باز کار من رو بگی، آره. اما تو کاری نمی‌کنی؟!"😁😉 زینب ساعت دو می‌رسید خانه و روح‌الله ساعت چهار. قبل از آمدنِ ، باید تمام کارهایش را می‌کرد. خسته از سر کار می‌آمد، اما ترجیح می‌داد به جای ، قبل از آمدن روح‌الله خانه را مرتب کند. غذایش را بار می‌گذاشت و شروع به خانه می‌کرد. 🍲 یک بار هم نشد روح‌الله بیاید و خانه نامرتب باشد. برای همین همیشه از زینب می‌کرد " من اگه لباسم رو پرت کنم هوا قبل از اینکه بیفته زمین، زینب کرده."😊💚 روح‌الله با اینکه سر کار ناهار می‌خورد، اما عادت داشت وقتی به خانه می‌آید، باز هم بخورد. معمولاً قبل از اینکه زنگ خانه را بزند، زینب را پهن و همه چیز را آماده کرده بود. غذا که می‌خوردند، زینب ظرف‌ها را می‌شست. بعد هم می‌نشستند به میوه و چایی خوردن و درس خواندن.🍊🍌☕️📖 روح‌الله روز خواستگاری به زینب قول داده بود تا یادش بدهد. چند تا کتاب تیک ایت برایش خرید، کتاب‌ها جوری طراحی شده بود که در هر صفحه، لغات عمومی و مهم انگلیسی را داشت و این لغات هشت بار تکرار شده بود.📗📘📝 هشت روز پشت سر هم آن را می‌خواندند و می‌زدند. روح‌الله برای هر دوی شان اجبار کرده بود هر یک از آن را بخوانید و تیک بزنند. ✅ می‌گفت :" خوندن این یه صفحه مثل زدن واجبه." هر وقت خودش یک صفحه‌اش را می‌خواند، از زینب می‌پرسید:" تو امشب مسواک رو زدی؟"🪥😊 همیشه هر کجا می‌رفت، این کتاب‌ها را با خودش می‌برد و اگر پیدا می‌کرد، شروع به خواندن زبان می‌کرد. وقت‌های اضافه در خانه و اداره و مهمانی حتی در که می‌دانست اهل موسیقی هستند، کتابش را با خودش می‌برد و آنجا می‌خواند. 📘 🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃 همین تمرین‌ها هم... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯