وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚
دلتنگ نباش😞
🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت هشتاد و شش)
یک هفته بعد...
از روضه، روحالله با #خوشحالی به خانه آمد و خبر درست شدن کارش را داد.🤗
آرامش به زندگیشان برگشته بود. هر روز صبحِ زود با هم از #خانه بیرون میزدند.
روحالله سر کارش میرفت و زینب به #بيمارستان بقیة الله(عج). هر دو برای رفتن به محل کارشان #سرویس داشتند.🚌 گاهی با سرویس میرفتند، گاهی هم هوس میکردند با #موتور خودشان بروند که بیشتر بهشان خوش میگذشت. 🏍☺️
زینب با تمام شدن درسش، در قسمت #آزمایشگاه بيمارستان بقیة الله (عج) کار میکرد. 🏢
روحالله از قبل رفته بود و #محیط آنجا را دیده بود. خیلی دوست نداشت زینب کار کند، اما به خاطر محیط سالم محل کارش و همچنین اجباری بودن طرح #دانشگاهش راضی شده بود.❤️🥺
میگفت:" کار تو و من خیلی شبیه همه. هر دومون برای #نجات دادنِ جون آدما کار میکنیم. "
زینب به شوخی اخم هایش را در هم میکرد و میگفت:" تو کجا جون #آدما رو نجات میدی؟ حالا باز کار من رو بگی، آره. اما تو کاری نمیکنی؟!"😁😉
زینب ساعت دو میرسید خانه و روحالله ساعت چهار. قبل از آمدنِ #روحالله، باید تمام کارهایش را میکرد.
خسته از سر کار میآمد، اما ترجیح میداد به جای #استراحت، قبل از آمدن روحالله خانه را مرتب کند. غذایش را بار میگذاشت و شروع به #نظافت خانه میکرد. 🍲
یک بار هم نشد روحالله بیاید و خانه نامرتب باشد. برای همین همیشه از زینب #تعریف میکرد " من اگه لباسم رو پرت کنم هوا قبل از اینکه بیفته زمین، زینب #آویزونش کرده."😊💚
روحالله با اینکه سر کار ناهار میخورد، اما عادت داشت وقتی به خانه میآید، باز هم #ناهار بخورد.
معمولاً قبل از اینکه زنگ خانه را بزند، زینب #سفره را پهن و همه چیز را آماده کرده بود. غذا که میخوردند، زینب #بلافاصله ظرفها را میشست. بعد هم مینشستند به میوه و چایی خوردن و درس خواندن.🍊🍌☕️📖
روحالله روز خواستگاری به زینب قول داده بود تا #زبان_انگلیسی یادش بدهد. چند تا کتاب تیک ایت #گاج برایش خرید، کتابها جوری طراحی شده بود که در هر صفحه، لغات عمومی و #تخصصی مهم انگلیسی را داشت و این لغات هشت بار تکرار شده بود.📗📘📝
هشت روز پشت سر هم آن را میخواندند و #تیک میزدند. روحالله برای هر دوی شان اجبار کرده بود هر یک #صفحه از آن را بخوانید و تیک بزنند. ✅
میگفت :" خوندن این یه صفحه مثل #مسواک زدن واجبه."
هر وقت خودش یک صفحهاش را میخواند، از زینب میپرسید:" تو امشب مسواک رو زدی؟"🪥😊
همیشه هر کجا میرفت، این کتابها را با خودش میبرد و اگر #وقت_آزاد پیدا میکرد، شروع به خواندن زبان میکرد.
وقتهای اضافه در خانه و اداره و مهمانی حتی در #عروسیهایی که میدانست اهل موسیقی هستند، کتابش را با خودش میبرد و آنجا میخواند. 📘
🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃
همین تمرینها هم...
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯