eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت پنجاه و پنجم) ادامه... _ من رفتم... پرسیدم، می‌گن اشکالی نداره. _ می‌دونم اشکال نداره. اما من نمی‌تونم باهاش برم دستشویی، می‌کشم. این را گفت و رفت. 🌷 آدم متظاهری نبود. اهل و به قول خودش آقاجون بازی هم نبود. وقتی کاری را انجام می‌داد، از روی ایمانی که به آن عمل داشت، انجام می‌داد.🍃🌸🍃 مهران بارها دیده بود وقتی نماز را به جماعت در می‌خواند، یک بار هم در اتاقش فرادا می‌خواند و در جواب اینکه چرا این کار را می‌کند، گفته بود:" احساس کردم اون نمازم برای خدا نبود. توی دلم گفتم الآن فلانی من رو می‌بینه که دارم می‌خونم. اومدم دوباره برای خود خدا نماز بخونم. "🛐🤍 همین رفتارهای به ظاهر کوچک اما اش، روح‌الله را برای مهران، روح‌الله کرده بود. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 هر چه به تاریخ نزدیک‌تر می‌شدند، کارهای‌شان فشرده‌تر می‌شد. هر دو بعد از دانشگاه شان می‌رفتند دنبال خانه.🏡 زینب دوست داشت نزدیک خانه بگیرند و روح‌الله هم شهرک محلاتی. اما با پولی که داشتند، نمی‌توانستند به فکر خانه در آن محله‌ها باشند.😔 روح‌الله پیشنهاد داد بروند سمت میدان شهدا و میدان امام حسین(ع). زینب حدود ده سالی می‌شد که غرب تهران زندگی می‌کرد و به شرق تهران نداشت. محله‌هایش را نمی‌شناخت و از خانهٔ پدرش هم خیلی دور بود، اما از هم خبر داشت.❤️❤️ می‌دانست روح‌الله آدمی نیست که بخواهد از کسی پول قرض بگیرد و زیر دِین کسی باشد. هر چقدر داشته باشد، خرج می‌کند. بودنش را دوست داشت. به همین دلیل خیلی برایش فرقی نمی‌کرد کجا و در چه خانه‌ای با او زندگی کند. همین که او را داشته باشد، برایش کافی بود.💚💚 این چند روزی که در آن محله‌ها دنبال خانه می‌گشتند، روح‌الله خیلی عوض شده بود. یاد زمانی افتاده بود که به علت مریضی مادرش به این محله آمده بودند. 🥺 آن روزی که ناخودآگاه از سر درآوردند، حال روح‌الله دگرگون شد. وارد بن‌بستی شدند که در انتهای آن یک خانهٔ نسبتاً قدیمی بود. نگاه را به خانه دوخت. با دست به آن اشاره کرد 👆" ببین زینب! خونه‌مون اینجا بودها! اون روزای سخت که مامانم مریض بود، بیچاره بابام به خاطر مامانم خونه‌مون رو عوض کرد. اومدیم اینجا که به مامانم نزدیک باشیم. بابام تند تند می‌بردش بیمارستان. مامانم خیلی کرد. چشمانش برق خاصی داشت، انگار می‌خواست به ما بفهمونه قصد تسلیم شدن نداره.🥺🌷 تو اوج سختی و دردی که می‌کشید، به ما لبخند می‌زد. اون خیلی معنی داشت."☺️🥺 زینب سکوت کرده بود و به حرف های او گوش می‌داد. به سر کوچه اشاره کرد" همیشه از اینجا پیاده می‌رفتم خیابون ایران و جلسه‌های حاج آقا مجتبی. ✨🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨🌼 مریضی مامانم باعث شد.... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 https://eitaa.com/V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆