وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت نود و چهار
《 بعد از عملیات(۱) 》
🌷 #پدرش_سکته کرده بود. رفتیم روستا و آوردیمش مشهد. پیش چند تا دکتر بردیم. حرف همه شان یکی بود؛ بعد از #معاینه می گفتند: این دیگه خوب شدنی نیست.🥺
🌷 غیر مستقیم هم اشاره می کردند که #روزهای_آخر زندگی اش است. همان وقتها، یک روز عبدالحسین از جبهه زنگ زد. جریان مریضی پدرش را بهش گفتم. گفت: براش #دعا می کنم. 🤲
🌷 #به_اعتراض گفتم: یعنی چی؟! شما باید بیایین مشهد. گفت: من برای چی بیام؟شماها خودتون ببرینش دکتر. ناراحت گفتم: یعنی می شه که ما تا حالا #دکتر نبرده با شیمش؟!🤨
🌷 چیزی نگفت. انگار حدس زد باید خبرهایی باشد. ادامه دادم: دکترها گفتن #خوب_نمی شه، الآنم حالش خیلی خرابه، تا حتی...می خواستم بگویم #امکان_مردنش هست، صدام لرزید و نتوانستم چیزی بگویم. 🥺
🌷 چند لحظه #ساکت_ماند. بعدش غمگین و گرفته گفت: این جا شرایط طوریه که نمی تونم بیام عقب، حتما باید بمونم، حتی اگر خدای نکرده بابا از دنیا بره! با #پرخاش گفتم: این چه حرفیه شما می زنی؟😡
🌷 گفت: ملاحظه #جبهه و جنگ از هر چیز دیگه ای واجبتره. گفتم: پس ج خدای نکرده اتفاقی افتاد، چه کار کنیم؟ آهسته و با اندوه گفت: ببرین #دفنش کنین.😳😔
چند روز بعد...
#ادامه_دارد...🕊
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
@V_setargan