eitaa logo
🎀 کانال یا امیرالمؤمنین علیه السلام 🎀
814 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
20 فایل
💞گلچینی از احادیث ، داستانها، ﻓﻀﺎﺋﻞ و قضاوتهای حضرت امیرالمؤمنین و معصومین علیهم السلام به همراه مطالب بصیرت افزا « تبادل نداریم » کپی آزاد به عشق ائمه معصومین علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 همیشه مقصر است؟ گناه از مسولین ، پاسخگویی با رهبر ! اینکه این روزها نوک‌پیکان کم کاری و ندانم کاری و و و بیش از ۴۰۰ هزار مدیر در سراسر کشور با اختیارات تام و میلیاردها بودجه به سمت رهبرانقلاب است و عده ای بجای ، مرجع پاسخگویی را به سمت انتقال میدهند امر عجیب و جدیدی نیست. در این موارد کمک حال ماست، در ماجرای و زیرکی عمروعاص که از جهل مردم بهره برد، گروهی در درون سپاه امیرالمومنین(ع) ایشان را وادار به پایان دادن به جنگ و پذیرش کردند تا جایی پیش رفتند که امام را محاصره و حضرت را به تهدید کردند. امام به ناچار را پذیرفت، همان کنشگران درون لشکر علی(ع) با ندانم کاری و یا نفاق، شیخ ساده لوح نافهم در سیاست را علیرغم‌مخالفت امیرمومنان(ع) به نمایندگی خود برگزیدند. هنگامی که در مسجد عمروعاص توانست با ابوموسی را فریب دهد، همان جماعتی که او را به علی(ع) تحمیل کرده بودند فریاد "وا اسلاما" سر دادند. به سوی امام رفته و از ایشان خواستند بخاطر این "گناه" کند! گناه و تقصیر با دیگران بود، اما توبه و پوزش با علی(ع)، ایشان هم در پاسخ به فرمودند: من مرتکب خطایی نشده ام تا کنم. این سیر و روش مسولان برای فرار از پاسخگویی و سپر قرار دادن امامِ جامعه داستان پرتکرار تاریخ اسلام است. http://eitaa.com/joinchat/2732982272C3beaf37c59
♻️ داستان واقعی و عبرت آموز از یک قاضی مصری یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند: ۱۵ سال پیش وقتی دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم. وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم همبستر شده و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بوم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم نداشتم. تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم. آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من . یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم. او رفت و به زنم گفتم : وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم. خانه پدر زنم توی یک شهر دیگر بود و توی مسیر راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم. من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم. خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تأکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم. وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم : برو و توبه کن از کاری که کردی. خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید می افتادم که موقع رفتن به من میخندید. بعد از مدتی و یک زن با تقوا ، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از ۱۵ سال من دادگستری شدم. یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند. به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم همبستر شده بود. ولی او مرا نشناخت. بهش گفتم : ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی. گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم همبستر شده و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش. گفتم: شاهد داری؟ گفت : نه گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟ گفت: زنم زود از خانه فرار کرد. گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید ۳ شاهد ماجرا را می دیدند. گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟ گفتم: نه ، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته. آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل ۱۵ سال پیش هستم که با زنم همبستر شده بود و باهاش کاری نکردم. گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم. و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم. "به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را میزنند " @Valayat61