یک تصویر دقیقی دارم از خودم، در مرگ عزیزانم. یعنی آنقدر نشستهام و به تصاویر فکر کردهام که دقیقا میدانم چهجور اشکم سرازیر میشود، چهجور ماتم میبرد، چهجور ضجه میزنم و به صورتم چنگ میکشم، چهجور خاک قبر را پنجه میزنم و میپاشم روی سرم، چهجور ساکت میشوم و اطرافیان را دق میدهم که میترسند بس که گریه نمیکنم قالب تهی کنم، چهجور میایستم کنار در مجلس ختم، چهجور جواب تسلیت آدمها را میدهم که قدمرنجه کردهاند و از راههای دور و نزدیک جهت تسلای خاطر بازماندگان آن مرحوم حضور بهم رساندهاند، چهجور وسط سر تکان دادنها تکیه میدهم به چارچوب در و خیره میشوم به یک گوشهی سقف، چهجور میگویم شام میل ندارم و پرخاش میکنم به مهربانترین کسی که به زور میخواهد قاشق را بچپاند توی حلقم که « تو رو جان فلانکس یه لقمه بخور» و همهی دق و دلیام را سرش خالی میکنم و چهجور ده دقیقه بعدش سفت میگیرم و میکشمش در آغوش، هایهای اشک میریزم با صدای بلند، با هقهق، درست وسط جمع، و چهجور هیچکدامشان نمیتوانند جلوی اشکشان را بگیرند.
هدایت شده از 𝗆𝖺𝗒𝖻݁ꨲ𝖾 ꪱ
این پیامو فور کنید، و از چت جیپیتی خودتون این سوالو بپرسید و جوابشو بفرستید توی چنلتون.