ㅤㅤ⏤ 𝒜℘𝓇 ◡
𝖠︎𝖿︎𝗍𝖾𝗋 𝗍𝗁︎࣪ 𝖺𝗍 𝗂𝗇︎𝖼︎𝗂𝖽𝖾𝗇︎𝗍, 𝗁︎𝖾 𝖼︎𝗈𝗎𝗅︎𝖽𝗇︎'𝗍 𝗍𝖺𝗄︎𝖾 𝗂𝗍 𝖺𝗇︎࣪𝗒𝗆︎𝗈𝗋𝖾. 𝖧𝖾 𝖻︎𝖾𝖼︎𝖺𝗆︎𝖾 𝗐𝗂𝗍𝗁︎𝖽𝗋𝖺𝗐𝗇︎ 𝖺𝗇︎𝖽 𝖽𝗂𝗌𝗍𝖺𝗇︎𝖼︎𝖾𝖽 𝗁︎𝗂𝗆︎𝗌𝖾𝗅︎𝖿︎ 𝖿︎𝗋𝗈𝗆︎ 𝗉𝖾𝗈𝗉𝗅︎𝖾, 𝗍𝗁︎𝗂𝗇︎𝗄︎𝗂𝗇︎𝗀︎ 𝗍𝗈 𝗁︎𝗂𝗆︎𝗌𝖾𝗅︎𝖿︎ 𝗍𝗁︎𝖺𝗍 𝗍𝗁︎𝖾 𝖿︎𝗎𝗋𝗍𝗁︎𝖾𝗋 𝖺𝗐𝖺𝗒 𝗁︎𝖾 𝗀︎𝗈𝗍 𝖿︎𝗋𝗈𝗆︎ 𝖺𝖼︎𝗁︎𝗂𝖾𝗏︎𝗂𝗇︎𝗀︎ 𝗌𝗈𝗆︎𝖾𝗍𝗁︎𝗂𝗇︎࣪𝗀︎, 𝗍𝗁︎𝖾 𝗅︎𝖾𝗌𝗌 𝗁︎𝖺𝗋𝗆︎ 𝗁︎𝖾 𝗐𝗈𝗎𝗅︎𝖽 𝖻︎𝖾 𝖺𝖻︎𝗅︎𝖾 𝗍𝗈 𝖽𝗈. 𝖡𝖾𝗂𝗇︎𝗀︎ 𝖺𝗅︎𝗈𝗇︎𝖾 𝗆︎𝗂𝗀︎𝗁︎𝗍 𝗇︎𝗈𝗍 𝗁︎𝖺𝗏︎𝖾 𝖻︎𝖾𝖾𝗇︎ 𝗍𝗁︎𝖾 ۤ𝖻︎𝖾𝗌𝗍 𝗈𝗉𝗍𝗂𝗈𝗇︎ 𝖿︎𝗈𝗋 𝗁︎𝗂𝗆︎, ۤ𝖻︎𝗎𝗍 𝗂𝗍 𝗐𝖺𝗌 𝗍𝗁︎࣪ 𝖾 𝗌𝖺𝖿︎𝖾𝗌𝗍 𝗍𝗁︎𝗂𝗇︎𝗀︎ 𝗍𝗈 𝖽𝗈. 𝖠︎𝗇︎𝖽 𝗍𝗁︎𝖺𝗍'𝗌 𝗐𝗁︎𝗒 𝖾𝗏︎𝖾𝗋𝗒𝗈𝗇︎𝖾 𝖼︎𝖺𝗅︎𝗅︎𝖾𝖽 𝗁︎𝗂𝗆︎ "𝗎𝗇︎𝖿︎𝖾𝖾𝗅︎𝗂𝗇︎࣪𝗀︎ "
᥎ᥱᥣm᥆ᥙrᥒ²
۲۲ نوامبر 50 : 15 دفترچه
۲۴ نوامبر 49 : 12
دفترچه
᥎ᥱᥣm᥆ᥙrᥒ²
۲۴ نوامبر 49 : 12 دفترچه
شاید به ندرت کسی را یافتم که به کل صادق
باشد ؛ مهر بیجا را دریغ کند با مشتهای حقیقت سمفونی مردگان باورهایم را بنوازد و این جنگ جهانی درونی را به اتمام برساند . غافل از اینکه ؛ خود باید این معما را حل کنم . به راستی که این کردار بیهوده مرا آزرده می کند هر دم زیر دندانهای افکار خویش خورد و خاکشیر شده بلعیده میشوم . دگر بار در زمان استراحت جویده و سپس هضم میشوم و این نشخوار فکری جان مرا میگیرد و باز به شکلی الزامی و اجبار زنده میشوم . مصيبت تلخ من میدان دادن به خویش و متهم کردن دیگران و سرنوشت بهر به چاه افتادنم بود اما ، چه بسا که این شکوه و شکایت گزافی بیش نیست و مسبب تمام حالاتم منی خفته در من بود . به راستی که گاهی باید در عدالت خانه درون سرت خود را محکوم کنی و با گشاده رویی تقصیر خویش را بپذیری و افسار مشکلاتت را از گلوگاه تفکر به دیگر بارگان رهاسازی و آن وقت شاید تحمل همه چیز آسان
شود و سودای ناامیدی از سرت بیرون بپرد .