eitaa logo
باشگاه نویسندگی.
1.6هزار دنبال‌کننده
256 عکس
48 ویدیو
9 فایل
'EnNombreDeDios' . اینجا هستم تا بهت کمک کنم که همیشه بنویسی. پا به پای هم‌ باشیم، اینجا باهام حرف بزن: https://daigo.ir/secret/920567090
مشاهده در ایتا
دانلود
باشگاه نویسندگی.
توی دنیای پسرها ،اون یه جنتلمنه؛🧸
. واقعا درک نمی‌کنم چرا توی داستان‌ها پسرای‌ گرین‌فلگ/سالمی مثل شوتا کم داریم⁉️ ملاک‌های جذابیت پسرا واسه دخترامون شده: "آدمی که اخلاقش‌ تحمل ناپذیر باشه" و همین هم باعث شده توی خیلی از داستان‌هایی که می‌خونیم تنها احساسی که مارو به سمتش می‌بره، هیجان باشه؛ نه درک واقعی هدف نویسنده‌ که پشت‌ کلمه‌هاست و قرار دادن حسی‌ که بعد از وقت گذاشتن واسه این کتاب بگی ارزشش رو داره. به نظرم باید تناسب رو رعایت کرد‌‌‌.👩🏿‍🦼 انقدر داستان‌هایی‌ خوندم از پسرایی که توشون رِد‌فلگ بودن که انگار شخصی که این داستان رو نوشته، فقط نوشتتش تا این شخص سمی رو به‌ نمایش بزاره، بدون هیچ هدف دیگه‌ای. و این چقدر آدم رو رنجیده خاطر میکنه- 🏠‧₊˚@WriteClub
خب اینو ببینید، پیشنهادی.
مهم‌ترین کاربردهای نیم‌فاصله چیست؟🔎🖇 - «می» و «نمی» افعال مضارع: می‌شود، می‌رود، نمی‌خورد، می‌زنند، نمی‌گویند، نمی‌توانند و… - «ها»ی جمع: دست‌ها، گفته‌ها، خط‌های، آموزش‌های، مشهدی‌ها و… - پسوند فعل‌ها: خورده‌ام، برده‌ای، داده‌ایم، شسته‌اند، کرده‌اید و… - «ی» اضافه: برنامه‌ی، نقشه‌ی و… - بسیاری از کلمه‌‌هایی که از دو یا چند جزء تشکیل شده‌اند: حرفه‌ای، دیوانه‌وار، سیل‌آسا، زشت‌تر، خوشگل‌ترین، زرینه‌فام، لاله‌گون، ریخته‌گری، بهره‌مند، رئیس‌جمهور، خاتم‌کاری، گلیم‌بافی، قانون‌مداری، بین‌المللی، تفاهم‌نامه و... - پسوند «جات» در فارسیِ امروز به‌کار می‌رود و از نشانه‌های جمع شمرده می‌شود. مثال: اداره‌جات، ترشی‌جات، سبزی‌جات، شیرینی‌جات، روزنامه‌جات، طلاجات، کارخانه‌جات، نوشته‌جات؛ و با نیم‌فاصله از حرف قبلی خود نوشته می‌شود. - فقط افعالی که دو حرف بعد از «می» دارند، سرهم نوشته میشه. مثال: میشه، میگه، میره و.. غیر از کلمه "می‌زد"​! @TheDivanOfLaiya
گفته‌های نویسندگان بزرگ درباره‌ی نوشتن!✍️🏿 "همه داستانی برای تعریف کردن دارند. همه نویسنده‌اند. بعضی در کتاب می‌نویسندش، برخی آن را در قلب‌شان حفظ می‌کنند." - ساوی شارما📘 "من باید داستانی بگویم. این وسوسه‌‌ای فکری است. هر داستانی بذری درونِ من است که شروع به رشد و رشدِ بیشتر می‌کند، مثل یک تومور، و باید دیر یا زود با آن کنار بیایم." ایزابل آلنده📗 "تاریخ‌نگاران ثبت می‌کنند، رمان‌نویسان خلق می‌کنند." - ای. ام. فورستر📒 "نوشتن راجع به پول در آوردن نیست؛ راجع به مشهور شدن و قرار گذاشتن و پیدا کردن معشوق و دوست نیست. نوشتن جادوست." - استیون کینگ📕 @TheDivanOfLaiya
و سبز می‌شود...🌿📕
کز کرده در گوشه اشپزخانه و در احاطه ی کابینت ها ، انگشتانش را لای موهای گرم میکرد و به قطرات عرقی که از روی دماغش به پایین می خزید نگاه میکرد . هوا در ریه هایش سنگینی میکرد و بخار نفسش با لرزش بیرون می امد. چهره خشمگین و نگران فردی که در آیینه بود را با رومیزی پوشانده بود و تلاش میکرد از نگاه سرزنش گرش دوری کند. چیزی در حال انتظار بود و در انتهای کشو لا به لای قاشق ها و چنگال ها پنهان بود. دستش را به سمت کشو دراز کرد اما لحظه ایی ممانعت کرد . از لا به لای موهایش به انعکاس تصویرش روی شیشه فر نگاه انداخت ، غیرممکن نبود که تصویر سرزنشگر هم چهره با خودش باشد؟ مردمک چشمانش از شدت التماس گشاد تر از حد معقول شده بودند اما نگاه پر از حسرت و خشم انعکاس به افکار مشوشش کمکی نمیکرد. با لب های ترک خورده اش بی صدا درخواست کرد[فقط یبار دیگه] اما سکوتی شکننده همراه با تکان دادن سر به معنی منفی بودن پاسخ دریافت کرد. خودش را به گریه انداخت . هماهنگ با صدای چکه چکه کردن اب در ته ظرفشویی ، اشک را چشمانش خارج کرد و با تلاشی بی فایده سعی در این که حیله اش را در مظلومیتش پنهان کند. [ لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) لطفا (ازت متنفرم) ] یک ضرب و بی تنفس ، تکرار میکرد . صورتش احمقانه و شرمگین شده بود ، بزاق و اشک باهم ترکیب شده بودند و کلماتش شکسته و در هم برهم. (نه) سرش را پایین انداخت و گلویش را فشرد صورت خیس و قرمزش شده بود و سرفه درحال هجوم به او بود سرش را بالا اورد متوجه شد که نیست و شادمان از نبودش به سمت کشو چرخید. اما ناخودآگاه به روی زانو هایش افتاد و لرزید. انگشتانش را درهم گره زد و بار دیگر التماس کرد. اما بی هیچ رحمی از جلوی کشو کنار نرفت در عوض اهسته به سمتش نزدیک شد و در اغوشش گرفت. متعجب از کارش شد اما در اغوشش جا خوش کرد اما قبل از اینکه چشمانش را برای گریه ایی دیگر تر کند با زمزمه کردن جمله ایی در گوشش تنهایش گذاشت و او ترک شد. (دوستت داشتم) [قول میدم اخرین باره] اخرین بار نبود. نویسنده؛ Mari🐳 🏠‧₊˚@WriteClub
باشگاه نویسندگی.
کز کرده در گوشه اشپزخانه و در احاطه ی کابینت ها ، انگشتانش را لای موهای گرم میکرد و به قطرات عرقی که
اولین متنِ نویسنده‌ی باشگاه نویسندگی‌مون 🥲 سکته کردم وقتی فرستادش‌.. اگه شما هم خواستید متن‌هاتون رو واسم بفرستید، بیاید پی‌وی‌م: @LaiyaAuthor یا اگر راحت نبودید، ناشناس‌مم هست: https://daigo.ir/pm/JxVD61
باشگاه نویسندگی.
وقتش‌ نیست که به جهانِ داستان‌هات یه شانس برای زنده بودن بدی؟
نیل گیمن، درباره ترس و فلسفه پشت داستان‌های ترسناک، می‌گوید: «ترس، البته در مقادیر پایین، بسیار شگفت انگیز است. شما سوار قطار ارواح می‌شوید و به دل تاریکی می‌زنید، هرچند می‌دانید که در پایان، درهای قطار باز می‌شوند و دوباره به روشنایی روز قدم می‌گذارید. دانستن این که هنوز اینجا هستید و در امان، همیشه اطمینان بخش است، اطمینان بخش است که بدانید هیچ چیز عجیب و غریبی اتفاق نیفتاده، خوب است گاه گاهی بچه شویم و کمی بترسیم. نه از دولت‌ها، نه از قوانین، نه از پیمان‌شکنی‌ها یا حسابرسی‌ها یا جنگ‌های دور، بلکه از ارواح و چیزهایی مثل آن که وجود ندارند، چون آنها اگر وجود هم داشته باشند هیچ آسیبی به ما نمی‌رسانند.» 🏠‧₊˚@WriteClub