#رانندگی_با_تراکتور
#ازلسان_پدر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_هاشمپور
شهید محمد هاشمپور پسر دوم ما بود که مدتی بعد از شهادت برادر بزرگش حسنعلی به جبهه رفت و به شهادت رسید. مابخاطر شغلمان که کشاورزی بود یک تراکتور خریده بودیم محمد آن زمان یک نوجوان ده؛ دوازده ساله بود و بدون اینکه آموزش رانندگی دیده باشد سوار تراکتور می شد و قشنگ رانندگی می کرد آنقدر خوب رانندگی می کرد انگار سی سال بود که راننده شده بود. هر زمان در صحرا کار می کردیم برایمان از خانه آب و غذا می آورد و در کارهای صحرا کمک دست من و در کارهای منزل کمک حال مادرش بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
روز قبل از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك مي ريخت، علت را كه پرسيدم آقاي برونسي گفت: دارم از بچه ها خداحافظي مي كنم چرا كه #خوابي ديده ام. سپس افزود: به صورت #امانت براي شما نقل مي كنم و آن اينكه: در خواب #بي_بي_فاطمه_زهرا (سلام الله عليه) را ديدم كه فرمود: فلاني! فردا مهمان ما هستي، محل شهادت را هم نشان داد. همين چهار راهي كه در منطقه عملياتي بدر (پد)فرود هلي كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره مي رود و من در همين چهار راه بايد #نماز بخوانم تا وقتي كه به سوي خدا #پرواز كنم و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتيكه گفته بود، به زيبايي تعبير شد. و خود #سردار_شهيد، #شهادتين را خواند و بدينگونه عاشقي، فرهيخته ، ضتا خدا پر كشيد.
✍ #راوی : آقای تونی
🌷 #شهید_عبد_الحسین_برونسی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ارادت_به_حضرت_ابالفضل(علیه السلام)
به حضرت اباالفضل ارادت ویژه ای داشت. نمیدانیم از زیارت کربلا در ۶ ماهگی و خشک شدن شیر مادرش در راه و مکیدن شبکه های ضریح حضرتش در اولین لحظات دیدار بود یا از #قطع_دست و #شباهت_ظاهریش و یا....
در آخرین مرخصیش روز تولد حضرت ابالفضل را #دعای_ندبه ای گرفت و به دوستش گفت :خیلی دوست داشتم روز تولد جدم مراسمی بگیرم. دوستش خندید چون میدانست حمید عام است و شوخ.
۲۰ روز بعدکه شهید شد فرقش بر اثر موج انفجار شکافته بود و #چشمانش ....
✍ #راوی: خواهر شهید
🌷 #شهید_حمید_حکمت_پور🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
2_1152921504614206467.mp3
5.78M
⏯ #شور احساسی
🍃دل و جونمه رضا
🍃همه کاره ی دل دیونمه رضا
🎤 #کربلایی_سیدرضا_نریمانی
🌷 #چهارشنبه_های_امام_رضایی
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
2_1152921504617650636.mp3
5.24M
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
💐نیمه ماه رمضون
💐وقت گرفتن حاجت از آقامه
🎤 #حمید_علیمی
👏 #سرود
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَج
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#قسمت۱۴۶
#رمان_عشق_من
و اون پیرهنم که آستیناشو گره زده بودید جای روسری...
آرام میخندد
اونم بیارید بی زحمت...
پشتش را می کند و به پذیرایی می رود.
کتاب فتح خ*و*ن را دردست میگیرد و بعداز مکثی طولانی میپرسد: هنوزم دوست
دارید اسطوره باشید؟!
سریع جواب میدهم: هنوز؟! این چه سوالیه؟! اشتیاقم خیلی بیشتر شده. فهمیدم هیچـی
نیستم و تصمیم گرفتم که باشم.
وقتی کتابو میخوندید توی سپاه حسین ع بودید یانه؟
به فکر فرو میروم. درواقع من درهیچ جای کتاب نفس نکشیدم. تنها نظاره کردم...
-راستش. نه... توی هیچ سپاهی نبودم... فقط دیدم.
_ چی دیدید؟
-دیدم که. دیدم که پسررسول خدا ص... تنها روبروی چندهزار سوار بی غیرت ایستاده.
دیدم که. با نامردی.
بغضم را قورت میدهم
نمیخواد اینارو بگید. چیش بیشترازهمه توی نظرتون عجیب و جالب بود؟!
-بازم خیلی چیزا؛ ولی یه چیز خیلی دلمو سوزوند. یه بخش آخر کتاب که امام هیچ
نداشت و یه بخش که توی بحبوحه ی جنگ و خطرجان، حسین ع باگوشه ی چشم
حواسش به حرمش بود دوست داشتم بمیرم. وقتی فهمیدم که ناامید به پشت سر
نگاه می کرد، وقتی فهمیدم که بااون عظمتش سیل فرشته ها رو پس زد و دل داد به
رضایت خدا اما درک کردم... اینو ل*م*س کردم همون قدر که جنگ و شهادت برای
امام مهم بود، حرم و ناموسش هم مهم بودن! و تنها نگرانی حضرت همین بود...
_ چرا مهم بودن؟
چون. می ترسید... پای گرگ و سگای پست فطرت به خیمه ی زنانی باز بشه که.. تا حال با مردی برخورد هم نداشتن!
_ این خوبه یابد؟!
_ چی؟
_ اینکه برخوردی نداشتن؟ حس ارزش بهتون دست میده یا عقب موندگی ؟
لبخند می زند ویکدفعه محکم میگوید: پس باارزش باشید !
باتعجب به چشمانش خیره می شوم...
اولین قدم برای اسطوره شدن...همینه! دخترعمو عاشورا گذشت اما گذشت به معنای فراموشی نیست. میخوام کمک کنم برید به سپاهی که دوست دارید .اگر می خواهید جزء سپاه حسین علیه السلام باشید،مثل نوامیس آقا رفتار کنید...درست میگم یانه؟!
#قسمت۱۴۷
#رمان_عشق_من
گنگ تنها نگاهش می کنم.
_ حسینی بودن هرکس بسته به یک چیزه! حسینی شدن شما بسته به حجابتونه..
همونیکه اون عزیزا داشتن. همون که باعث شده شما به دید ارزش ازش تعریف کنید! اسطوره
شدن خیلی کار سختی نیست ،فقط باید پا بذارید روی یک سری چیزهایـی که غلطه ولی
دوسش دارید.
اونموقع قهرمان میشید چون ازعلایقتون گذشتید و مطمئن باشید کم کم به تصمیم جدیدتون علاقه پیدا می کنید.
-ینی ... چادر بپوشم؟!
ازحرفهام اینو فهمیدید؟
-نمی دونم. آخه اونها چادر میپوشیدن چیزی که کامل می پوشوندشون...
_ درسته!
چشمانش برق میزند
می دونم سختتونه، حس می کنید نفس گیره. ولی برای شروع اینطور تلقین کنید که
من با این حجاب باارزش تر میشم. حسینی تر، خوب تر. مثل یه جواهر! گرون و دست
نیافتنی. چیزی که هیچ کس حق دست درازی بهش نداره و امام و خدای امام نگران محفوظ بودنشه
#قسمت۱۴۸
#رمان_عشق_من
احساس غرور می کنم. چقدرحرفهایش قشنگ است. باارزش تر! حسینی تر، محفوظ تر
یعنی بالاتر. دست نیافتنی! تا به حال اینطور فلسفه ی حجاب را ورق نزده بودم.
دخترعمو! لا اکراه فی الدین. هیچ اجباری توی حرفهای من نیست. من فقط کتاب دادم
وگذاشتم وقتی کامل خوندینش، یک سری راه جلوتون باز کردم. علاوه براون نگاه،
می تونید اینطور به خودتون بگید ،کلا حسین علیه السلام برای همین مسئله قیام کرد. توی یه
ارزیابی کلی. برای امر به معروف و نهی از منکر بوده ولی واقعه ی عاشورا خیلی خوب
وارد جزئیات میشه مثل حجاب و نماز، وفای به عهد و توبه... خیلی چیزها! عاشورا یک
روز نبود. یک درس نبود، یک عالم بود و یک قیامت. یک کن فیکون که هرساله هزاران
نفر رو زیرو رو میکنه. به عاشورا و قیام حسین ع ساده نگاه نکنید. عظیم فکر کنید.
چون اتفاق بزرگی بوده!
دستش را زیرچانه میزند
امیدوارم خود آقا دست گیری کنه.
لبخند میزنم و به گلهای فرش خیره میشوم.
ازمحوطه دانشگاه بیرون می آیم و مثل گیجها به خیابان نگاه می کنم. بازار کجا هست؟! از یکی از دانشجویان محجبه ی کلاسمان پرسیدم: چطور میتوانم چادر تهیه کنم؟
اوهم باعجله گفت: برو بازار و خداحافظی کرد. خجالت میکشم قضیه را به یلدا
بگویم، میترسم مسخره ام کند. حوصله نگاه های عقرب مانند آذر را هم ندارم؛ باآن
چشمهای گرد و بیرون زده اش! خنده ام میگیرد، حالا باید چه خاکی به سرم کنم؟
راست شکمم رامی گیرم و از پیاده رو به سمت پایین خیابان حرکت می کنم. بالاخره به یک
جا میرسم دیگر! فوقش پرسان پرسان به مقصد میرسم. اصلا نمیدانم پولی که همراهم
است کافی است یا... پوفی می کنم و مقنعه ام را جلو میکشم. بادقت موهایم را کامل
می پوشانم و عینک آفتابی ام را میزنم.
salavat-makhsos-e-hasan-mohsen-hasan-zad.mp3
1.64M
زیارتنامه امام حسن علیه السلام🌹🌿
میلاد با سعادت امام حسن علیه السلام بر شما مبارک باد 💐💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پانزده سحر به یاد حُسین گریه کرده ام
با ذکر حَسن به روی لبم خنده ای شِکفت
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398