eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
589 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن بودن شیرین است اگر یک مرد در س*ی*ن*ه ات نفس بکشد! باسرآستینم خیسی لبم را میگیرم و با بی حالی از دستشویی بیرون می آیم. معده ام میسوزد. خالی است! شاید هم زخم شده... سعی می کنم کل شکمم را درمشت بگیرم. لبهایم میلرزد. سردم شده! از ذهنم میگذرد: زنگ بزن تا نمرده ام آقا! فنجان چای و عسل را نزدیک لبم می آورم و درمانده به حال خرابم فکر می کنم. نفسم را حبس می کنم و چای را سر میکشم. باید زنده بمانم! خنده ام میگیرد... یک دامن و تی شرت عروسکی تنم کردم. کمی که گذشت پوست تنم ازسرما کبود شد! نمیدانم تب و لرز کرده ام یا چیز دیگر؟... امامجبور شدم کاپشن یحیی را تنم کنم که درونش گم میشوم! آستین هایش برایم بلند است و وقتی مینشینم سرم در یقه اش فرو میرود... باوجود قدبلندم نسبت به جثه یحیی ریز ترم. درمبل راحتی فرو رفته ام و با دهان باز نفس میکشم. موهای ژولیده و پریشانم چهره ام را مضحک کرده.. اما چاره چیست؟. دستم توان بالا آمدن و شانه کشیدن را ندارد! سرم رابیشتر دریقه اش فرو میبرم و تلویزیون را خاموش می کنم. چشمانم گرم میشوند. خوابم می آید! اما دلم شور دلتنگی میزند! نگاه تب دارم را به ساعتم میدوزم تیک تاک... تیک تاک.. روی اعصاب است! مخم راتیلیت کرده! پشت هم وراجی می کند: زنگ...نزد. زنگ...نزد.. زنگ. مثل بچه ها همانطور که روی مبل نشسته ام پایم رادرون شکمم جمع و دستانم رادورشحلقه می کنم.. چشمانم را می بندم...دلم عطرش را میطلبد! چیزی روی موهایم حرکت می کند...آرام و یکنواخت...چشم راستم را نیمه باز می کنم و دوباره می بندم. پوست صورتم میسوزد...به سختی این بار هر دو چشمم راباز می کنم. مقابلم تاراست و فضای تاریک دیدم را ضعیف تر می کند. سرم تیر می کشد و درونم میسوزد...تب دارم! آب دهانم را از گلوی خشکم پایین میدهم و یکباردیگر برای دیدن اطراف تقلّا می کنم...دوتیله ی عسلي مقابلم برق میزنند. گرم.. مثل همان فنجان چای و عسلی...گرچه طعمش را نفهمیدم! صدایی درسرم می پیچد: محیام؟ محیا... لبمهایم بهم میخورند: چ...ی. گیج و منگ چشمانم را می بندم. پوست صورتم از هرم نفسهایش گر میگیرد. یحیی است!
کی آمده؟! سرم را کمی تکان میدهم. بدنم گرم شده. چند باری پلک میزنم. هاله لبخند، لبهایش را پوشانده. گردنِ کشیده اش در یقه بسته ی لباس نظامی تنها چیزی است که بعداز چهره اش درتاریکی قابل تشخیص است. حرکت انگشتانش روی صورتم سوزن میشود و درون تنم فرو میرود...موهای تنم سیخ میشوند. به زور لبخند میزنم. دوست دارم ازخوشحالی جیغ بکشم و بعد ساعتها بابت زنگ نزدن هایش گریه کنم ولی تنها به یک سوال اکتفا می کنم: سلام... کی اومدی؟ باپشت دست ،موهایم را از جلوی چشمانم عقب میزند _ تقریبا دو ساعت پیش... به خودم که می آیم ، می بینم روی تخت دراز کشیده ام...دستم را روی پیشانی ام میگذارم _ این جا چیکار...می کنم؟ _ خواب بودی رسیدم. آوردمت تواتاق! _ خسته بودی...ببخشید! _ فدا سرت! کاپشنم بهت میادا! و دستی به یقه ی کاپشن میکشد. لبخند میزنم و لبم را جمع می کنم _ یه وخ زنگ نزنی ها! عیبه! میخندد.. _ شرمنده. دست خودم نیس، بگیر نگیر داره! _ کلا گفتم یاد آوری کنم. _ چیو یاد آوری کنی؟! اینکه پاک ازدست رفتم؟! کمی قهر به شرط آشتی بعدش می چسبد. اما دلم تاب نمی آورد. سر جایم مینشینم و سرم را در یقه فرو میبرم. مظلومانه پلک میزنم و زل میزنم به چشمانش... _ اونجوری نگاه نکن. دستهایش را باز می کند و آرام میگوید: بدو که یه عالمه این س*ی*ن*ه برات تنگه. آخ که چقدر میچسبد؛ فراغ بال در آ*غ*و*شش! خیز برمیدارم که یکدفعه دلم خالی و
دهانم تلخ میشود. از تخت پایین می آیم و به سمت دست شویـی میدوم. صدای یحیـی را از پشت سرم میشنوم: یاحسین! چی شد؟! یحیی زنگ زد به مادرم که بیا محیا حالش خوب نیست. مادرم با عجله خودش رو رسوند.چی شده محیا؟! آب قند آورد: محیا بخور دست مادرم را پس میزنم _ مامان نمیخورم. _ بیخود! یحیی چه گناهی کرده باید تورو تحمل کنه؟! قیافه تو دیدی؟! _ نترس! آقا سر به زیره. به خانوم نگاه نمیکنه! _ جواب ندی میمیری؟ _ آره! _ درد! میخندم. بابی حالی سرم را عقب میکشم _ مامان جان، عقم میاد نکن! _ بذار شوهرت بیاد! _ مرض نگیری دختر! _ بگو آمين. همان لحظه یحیی وارد پذیرایی میشود. یک جعبه درون دستش کادو پیچ شده. لبخند بزرگش ،نگاهمان راخشک می کند. کلید زاپاس را بابا به او داده. زیر پلیورش درست روی س*ی*ن*ه اش چیزی برجسته شده. سلامی می کند و برای ب*و*س*یدن دست مادرم خم میشود که طبق معمول ناکام میماند. مقابلم روی زمین زانو میزند. ملافه ام را درمشت میگیرم و به برق چشمانش زل میزنم _ سلام. _ وعلیکم خانوم. _ اون چیه؟ و به س*ی*ن*ه اش اشاره می کنم. مادرم هم باتعجب به همانجا خیره شده... _ وایسا.. کادوی جعبه راباز می کند. روی در جعبه نوشته شده شیرینی سرای بهار.
_ کیکه؟ _ کیکو کادو کردی؟! _ دیوونه ها یه فرقی باید بکنن بابقیه! درجعبه راباکنجکاوی باز می کنم. کیک به شکل یک جفت کفش نوزاد است که شمع شماره صفر رویش گذاشته شده. با سس شکلات رویش نوشته شده: مامانی اومدنم مبارک. باچشمهای ازحدقه درآمده ،سریع دست می اندازم و چیزی که زیرلباس یحیی است رابیرون می آورم. یک پستونک را بابند آبی به گردنش آویزان کرده! خدایا او مجنون است! یعنی. یعنی که...من... دهان نیمه بازم توان جیغ زدن پیدا نمی کند. دوست دارم درآ*غ*و*شش بپرم. مادرم چشمان پراز اشکش را به سقف میدوزد _ خدایا شکرت. بعد جلو می آید و پیشانی ام را میب*و*س*د. من ولی شوکه به چشمان یحیی خیره میشوم. همه چیز دور سرم میچرخد. حالت تهوع...درد...نی نی کوچولو! وقتی بردمت درمانگاه. آزمایش گرفتن. جوابشو صبح بهم دادن!. داشتم پس می افتادم! باورت میشه؟ زمزمه می کنم: بابایی؟ یکدفعه بلند میگوید: ای جووووون بابایـی. جلو می آید و من را محکم در آ*غ*و*ش میچلاند. خجالت زده از حضور مادرم، بازویش رانیشگون میگیرم و آرام می گویم: دیوونه، زشته! سرم را از روی س*ی*ن*ه اش برمیدارد و پر مهر نگاهم می کند. انگشت سبابه اش رادر کیک فرو میبرد و سمت دهانم می آورد : _ مبارکت باشه محیام. دهانم را باز می کنم، انگشتش را در دهانم میگذارد. چشمانم را می بندم و شیرینی شکلات را به جان میخرم. طعم زندگی میدهد. طعم ماه ها منتظر ماندن، طعمی ازیک شروع. طعم توت فرنگی. لبخند یحیی یا توصیفی جدید از محیای یحیی! دیگر حالم بد نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمتی از وصیتنامه شهید والامقام محمد هاشمپور 🌹 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد @Yad_shohada1398
YEKNET.IR - monajat - shabe 24 ramezan 1402 - narimani.mp3
7.79M
🤲 مناجات با خدا: بیچاره ام دل خسته‌ام زارم، نزارم 🎙 سید رضا نریمانی کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
رزمندگان کمال آباد جرقویه علیا 💐💐 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398