#قسمت_193
#رمان_عشق_من
دهانم تلخ میشود. از تخت پایین می آیم و به سمت دست شویـی میدوم. صدای
یحیـی را از پشت سرم میشنوم: یاحسین! چی شد؟!
یحیی زنگ زد به مادرم که بیا محیا حالش خوب نیست. مادرم با عجله خودش رو رسوند.چی شده محیا؟!
آب قند آورد: محیا بخور
دست مادرم را پس میزنم
_ مامان نمیخورم.
_ بیخود! یحیی چه گناهی کرده باید تورو تحمل کنه؟! قیافه تو دیدی؟!
_ نترس! آقا سر به زیره. به خانوم نگاه نمیکنه!
_ جواب ندی میمیری؟
_ آره!
_ درد!
میخندم. بابی حالی سرم را عقب میکشم
_ مامان جان، عقم میاد نکن!
_ بذار شوهرت بیاد!
_ مرض نگیری دختر!
_ بگو آمين.
همان لحظه یحیی وارد پذیرایی میشود. یک جعبه درون دستش کادو پیچ شده.
لبخند بزرگش ،نگاهمان راخشک می کند. کلید زاپاس را بابا به او داده. زیر پلیورش درست
روی س*ی*ن*ه اش چیزی برجسته شده.
سلامی می کند و برای ب*و*س*یدن دست مادرم خم میشود که طبق معمول ناکام
میماند.
مقابلم روی زمین زانو میزند. ملافه ام را درمشت میگیرم و به برق چشمانش زل میزنم
_ سلام.
_ وعلیکم خانوم.
_ اون چیه؟
و به س*ی*ن*ه اش اشاره می کنم. مادرم هم باتعجب به همانجا خیره شده...
_ وایسا..
کادوی جعبه راباز می کند. روی در جعبه نوشته شده شیرینی سرای بهار.
#قسمت_194
#رمان_عشق_من
_ کیکه؟
_ کیکو کادو کردی؟!
_ دیوونه ها یه فرقی باید بکنن بابقیه!
درجعبه راباکنجکاوی باز می کنم. کیک به شکل یک جفت کفش نوزاد است که شمع
شماره صفر رویش گذاشته شده. با سس شکلات رویش نوشته شده: مامانی اومدنم مبارک.
باچشمهای ازحدقه درآمده ،سریع دست
می اندازم و چیزی که زیرلباس یحیی است رابیرون می آورم.
یک پستونک را بابند آبی به گردنش آویزان کرده! خدایا او مجنون است! یعنی. یعنی
که...من... دهان نیمه بازم توان جیغ زدن پیدا نمی کند. دوست دارم درآ*غ*و*شش
بپرم. مادرم چشمان پراز اشکش را به سقف میدوزد
_ خدایا شکرت.
بعد جلو می آید و پیشانی ام را میب*و*س*د. من ولی شوکه به چشمان یحیی خیره
میشوم. همه چیز دور سرم میچرخد. حالت تهوع...درد...نی نی کوچولو!
وقتی بردمت درمانگاه. آزمایش گرفتن. جوابشو صبح بهم دادن!. داشتم پس
می افتادم! باورت میشه؟
زمزمه می کنم: بابایی؟
یکدفعه بلند میگوید: ای جووووون بابایـی.
جلو می آید و من را محکم در آ*غ*و*ش میچلاند.
خجالت زده از حضور مادرم، بازویش رانیشگون میگیرم و آرام می گویم: دیوونه، زشته!
سرم را از روی س*ی*ن*ه اش برمیدارد و
پر مهر نگاهم می کند. انگشت سبابه اش
رادر کیک فرو میبرد و سمت دهانم می آورد :
_ مبارکت باشه محیام.
دهانم را باز می کنم، انگشتش را در دهانم میگذارد. چشمانم را می بندم و شیرینی
شکلات را به جان میخرم. طعم زندگی میدهد. طعم ماه ها منتظر ماندن، طعمی ازیک
شروع. طعم توت فرنگی.
لبخند یحیی یا توصیفی جدید از محیای یحیی! دیگر حالم بد نیست
قسمتی از وصیتنامه شهید والامقام محمد هاشمپور 🌹
#حجاب
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
@Yad_shohada1398
YEKNET.IR - monajat - shabe 24 ramezan 1402 - narimani.mp3
7.79M
🤲 مناجات با خدا: بیچاره ام دل خستهام زارم، نزارم
🎙 سید رضا نریمانی
#مناجات_با_خدا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
رزمندگان کمال آباد جرقویه علیا
💐💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#به_امید_فردایی_روشن🌞
#شبتون_پر_از_آرامش_الهی🌙
(فرازی از زیارت عاشورا)
*اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ*
(پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران)
*انْ اظْهَرْتَنا عَلى عَدُوِّنا فَجَنِّبْنَا الْبَغْىَ، وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ وَ انْ اظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ. «3»*
(اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى، از ستم بركنار دار و به راه حق مستقيم ساز و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى شهادت را نصيب ما گردان و ما را از فتنه نگاه دار).
(نهج البلاغه: خطبه 171)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398