eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
589 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر شهید محمد خدامی یک روز داشت به ما قرآن یاد می داد. و یک آیه ای را برای ما تکرار می کرد. شهید محمد خدامی که کنار حیاط منزل داشت موتورش را درست می کرد. صدای مادرش را از آن فاصله شنیده بود و با اینکه کتاب قرآن در دست نداشت فهمیده بود که مادرش آیه ای را که به ما آموزش میدهد یک کلمه اش را اشتباه تلفظ می کند. مادرش در خواندن قرآن استاد بود اما با این حال آن روز محمد به مادرش گفت: مادر اگر داری به این بندگان خدا قرآن یاد می دهی سعی کن کلمات قرآن را با تلفظ صحیح آموزش بدهی. و به مادرش گفت آیه ای را که می خواندی دوباره بخوان تا بگویم کجا را اشتباه تلفظ کردی و مادرش وقتی آیه را خواند با کمک محمد متوجه اشتباه خود شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
[ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون] شهید رضا ابراهیم زاده نیز مثل پسر خاله شهیدش شهید حسن میربیگی در سن خردسالی پدرش را از دست داده بود و این دو شهید عزیز با یتیمی و به سختی بزرگ شده بودند. شهید ابراهیم زاده زمانی که پدرش را از دست داد کلاس دوم ابتدایی بود و بقدری غم از دست دادن پدر برایش سخت و غیر قابل تحمل بود که دیگر قادر به ادامه تحصیل نبود و به ناچار از همان زمان ترک تحصیل کرد از خصوصیات بارز شهید مردم دوستی و مهربانی شهید بود که همیشه دوست داشت به دیگران کمک کند. شهید ابراهیم زاده که حدود شانزده سال بیشتر سن نداشت زمان جنگ همیشه دوست داشت به جبهه برود و در راه دفاع از دین و کشور مبارزه کند بلاخره با وجود سن کمش و پیگیریهای مدام توانست به جبهه های حق علیه باطل اعزام شود و در زمانی که به فوز شهادت نائل آمد در غرب و منطقه کردستان بود و به دست معارضین کردستان اسیر شد. معارضین کُرد که جهت خود مختاری مبارزه می کردند در زمان جنگ چون بر ضد نظام مقدس جمهوری اسلامی در جنگ بودند. صدام نیز کمکهای مالی و لجستکی زیادی به آنها می کرد و در واقع بازوی صدام در مرزهای غربی کشور بودند. آنها دو گروه معروف به نام کومله و دمکرات بودند. که گروه کومله صدبرابر از داعشیهای این زمان بدتر بودند. بسیار بی رحم و جنایتکار و سنگدل بودند چنانچه رزمندگان ما را اسیر می کردند با بدترین شکنجه ها آنها را به شهادت می رساندند مخصوصا اگر اسیری که می گرفتند بسیجی یاسپاهی ویا روحانی بودند و در برابر آنها مقاومت می کردند و تسلیم خواسته های انان نمی شدند. شهید ابراهیم زاده که یک بسیجی مخلص بود به دست این وحشیهای ملعون اسیر شده بود و چون تسیلم خواسته های آنان که از رزمندگان می خواستند بگویند که به زور آنها را به جبهه آوردند و به خواسته خودشان نبوده و همچنین از آنان می خواستند که به امام و نظام بد و بیراه بگویند قبول نکرده بود آنها نیز این شهید عزیز را بی رحمانه شکنجه کرده بودند و شصت دستش را بریده بودند. آنقدر از دستش خون رفته بود تا به شهادت رسیده بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
مادر شهید رضا فصیحی مدتی بود دست درد داشت و تنها زندگی می کرد. به سختی کارهایش را انجام می داد. یک روز به لطف خدا فرزند شهیدش را به چشم می بیند که به کمکش می آید. یک روز که در خانه مشغول قند شکستن بود اما بخاطر دست درد نمی توانست قندها را بشکند و خیلی از این موضوع رنج می برد و غصه می خورد. اما لطف خدا شامل حالشان می شود و برای ما تعریف می کرد: همین طور که داشتم به سختی قندها را خورد می کردم ناگهان پسرم رضا را دیدم که وارد اتاق شد و آمد کنار سفره قندی نشست و قند چین را برداشت و شروع کرد قندها را خورد کند. پس از اینکه تمام قندها را خورد کرد از پیشم رفت. (بله مقام مادران شهدا نزد خدا بسیار بالاست. و شهدا طاقت رنج کشیدن مادرانشان را ندارند. پس از مادران شهدا غافل نشویم. تا زنده هستند به آنان خدمت کنیم تا فرزندان شهیدشان برایمان به وقت جبران کنند). کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عبدالحمید حیدری پسر حاج اسماعیل که به شهادت رسیده بود خواهرش خبر نداشت و داشت قالی می بافت و آخرای دار قالی اش بود و فامیل و همسایه ها هم که دله دادن خبر شهادت عبدالحمید را به خواهرش نداشتند منتظر بودند یکی داوطلب شود و برود خبر شهادت عبدالحمید را به خواهرش اطلاع دهد تا بتواند به استقبال پیکر برادرشهیدش برود. اما کسی داوطلب نمی شد. به فکرشان می رسد که به پسر من که سه؛ چهار سالش بود یاد بدهند که برود به خواهر عبدالحمید بگوید برادرت شهید شده است. پسر من هم که طفلک بچه بود و نمی دانست شهادت یعنی چه می رود و می گوید: برادرت عبدالحمید شهید شده است و دارند پیکرش را می آورند و  به این شکل خبر شهادت عبدالحمید را به خواهرش می رساند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادر شهید محمد خدامی یک روز داشت به ما قرآن یاد می داد. و یک آیه ای را برای ما تکرار می کرد. شهید محمد خدامی که کنار حیاط منزل داشت موتورش را درست می کرد. صدای مادرش را از آن فاصله شنیده بود و با اینکه کتاب قرآن در دست نداشت فهمیده بود که مادرش آیه ای را که به ما آموزش میدهد یک کلمه اش را اشتباه تلفظ می کند. مادرش در خواندن قرآن استاد بود اما با این حال آن روز محمد به مادرش گفت: مادر اگر داری به این بندگان خدا قرآن یاد می دهی سعی کن کلمات قرآن را با تلفظ صحیح آموزش بدهی. و به مادرش گفت آیه ای را که می خواندی دوباره بخوان تا بگویم کجا را اشتباه تلفظ کردی و مادرش وقتی آیه را خواند با کمک محمد متوجه اشتباه خود شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یادم هست شهید محمد هاشمپور با چند نفر دیگر از همرزمانشون بعداز دیدن آموزشی به منزل ما آمدند تا با دوستان یک دیداری تازه کنند و آن زمان فرزندم علی کوچک بود و هنوز راه نیافتاده بود و در رورووَکِش نشسته بود و دور اتاق چرخ می زد و بازی می کرد. همینطور که سرگرم بازی بود رفت داخل اتاقی که پدرش و شهید محمد هاشمپور و همرزمانشان مهمان بودند و آنجا دورهم نشسته بودند. پسرم علی هم مثه بعضی بچه ها خجالتی نبود و وقتی وارد اتاق مهمانان شد صدای شهید محمد هاشمپور را شنیدم که می گفت: این بچه رو نگاه کنید انگار صدساله با ما زندگی کرده اصلا خجالتی نیست و رو دربایستی با ما ندارد. شهید محمد هاشمپور با خانواده همسرم سلام علیک صمیمانه داشتند و گاهی باهم رفت و آمد می کردند و من هم آن زمان قالی می بافتم و بخاطر شغل شهید محمد هاشمپور که نقش کش قالی بود مشتری شهید بودیم و برای علم کردن دار قالی و بقیه کارهایش به منزل ما هم می آمد. یاد هست وقتی شهید محمد هاشمپور به شهادت رسید مادر شوهرم خیلی گریه می کرد و داغش برای اهالی محل خیلی سنگین بود چون آدم بسیار با اخلاق و با محبتی بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادر شهید رضا فصیحی مدتی بود دست درد داشت و تنها زندگی می کرد. به سختی کارهایش را انجام می داد. یک روز به لطف خدا فرزند شهیدش را به چشم می بیند که به کمکش می آید. یک روز که در خانه مشغول قند شکستن بود اما بخاطر دست درد نمی توانست قندها را بشکند و خیلی از این موضوع رنج می برد و غصه می خورد. اما لطف خدا شامل حالشان می شود و برای ما تعریف می کرد: همین طور که داشتم به سختی قندها را خورد می کردم ناگهان پسرم رضا را دیدم که وارد اتاق شد و آمد کنار سفره قندی نشست و قند چین را برداشت و شروع کرد قندها را خورد کند. پس از اینکه تمام قندها را خورد کرد از پیشم رفت. (بله مقام مادران شهدا نزد خدا بسیار بالاست. و شهدا طاقت رنج کشیدن مادرانشان را ندارند. پس از مادران شهدا غافل نشویم. تا زنده هستند به آنان خدمت کنیم تا فرزندان شهیدشان برایمان به وقت جبران کنند). کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398