eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
590 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
  یکی از بهترین خاطرات خوشی که از دوران عقدمان باشهید حیدری به یاد دارم  این بود که یک سفر به تهران رفتیم و قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حالمان شد و در راه رفت و برگشت از تهران به  پابوس حضرت فاطمه معصومه "سلام الله علیها" رفتیم . یعنی دوبار قسمت شد که به زیارت برویم  و خداراشکر وقتی رفتیم قم روزیمان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم و من امام را از نزدیک زیارت کنم . جمعیت زیادی آمده بودند و امام خمینی "رحمت الله علیه" مدت زیادی نبود که از تبعید برگشته بودند . محمد آقا بعد از دیدار امام گفت : نگرانت بودم که وسط جمعیت اتفاقی برایت نیافتد . ولی الحمدلله که همه چیز به خیر و خوبی گذشت و سفری پراز خیرو برکت برایمان بود . یک روز ی بنده خدایی به شهید حیدری گفت : محمد آقا شما که رزمنده و جانباز هستید به هلال احمر بروید دارند به رزمندگان و جانبازان اجناس( یخچال؛ تلویزیون؛ فرش و....)  به قیمت مناسب می دهند شماهم برو بهره ببر از این امتیازاتی که به جانبازان تعلق می گیرد . محمد آقا وقتی این حرف و شنید خیلی ناراحت شد و گفت : مگر من برای این چیزها رفتم ‌جبهه !!  من برای رضای خدا و برای دفاع از دین و میهن و ناموسم رفتم  و اینکه دشمن نیاید بالای سر هم وطنانم و خانه و خانواده ام  و برای ارزشهای اسلام رفتم ...  محمد آقا  دوست نداشتند که از این نوع حرفها را بشنود که ایمانش تحت الشعاع قرار بگیرد و کار جهادش در راه خدا بی ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد .‌ شهید حیدری خیلی مهربان و باادب بود .هیچ وقت اسم مرا سبک صدا نزد وهمیشه حاج خانم صدا میزد . یک روز مادرشوهرم به شوخی گفت : کو تا حالا خانمت حاجیه خانم بشه ؛ آقای حیدری در جواب گفت : من خانمم و به زودی می فرستم مکه !!  و من در اوج جوانی در سن ۲۴ سالگی ۳ سال پس از شهادت شهید حیدری به زیارت خانه خدا رفتم و حاجیه شدم اما بدون محمد آقا رفتم و می گفتم اینطوری می خواستی من و حاجیه کنی خودت بروی پیش خدا و من و تنها بفرستی خانه خدا !! تو اولیاء خدا شدی و من زائر خانه خدا !! ولی مرد بودی و به قولت عمل کردی و بالاخره مرا فرستادی زیارت خانه خدا . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
؛ وقتى مى‌خواستیم براى آخرین بار به همراه آقاتقى از مشهد به منطقه برویم قبلش همراه هم به (ع) رفتیم، در آنجا من متوجه آقاتقى شدم که با یک خضوع خاصى خودش را از آقا امام رضا (ع) طلب نمود. هنوز دو ماه از این دعا نگذشته بود که در منطقه غرب کشور بر اثر اصابت گلوله توپ به فیض عظیم شهادت نائل آمد. در مردادماه سال 1365 به آقاتقى پیشنهاد شد که ایشان در جواب گفت: "اولاً هرگاه من بخواهم به حج بروم حتماً با خانواده‌ام خواهم رفت، در ثانى اگر سعادت داشته باشم مى‌روم نه اینکه خانه خدا." آقاتقى در آن آخرین لحظات زندگیش وقتى شهادت را به چشم خودش دیده به اطرافیانش گفته "زحمت نکشیده، دیگر فایده‌اى ندارد، من اکنون در آغاز راهى قرار گرفته‌ام که هفت سال به دنبالش گشته‌ام، از شما مى‌خواهم که در این لحظات مرا تنها بگذارید و تکانم ندهید." و بعد از اینکه به‌عنوان آخرین کلام، نام حمزه تنها پسرش را صدا زده و با بر زبان آوردن شهادتین نداى حق را با عروج عاشقانه خود لبیک گفته است. ماه مبارک رمضان بود و آقاتقى مى‌خواست عازم جبهه شود، قبل از رفتن در آخرین وداعش با حمزه، او رادر آغوش گرفت و را بوسید و این جمله زیبا را که همیشه هنگام بوسیدن لبهاى حمزه به زبان مى‌آورد را در آن آخرین وداعش تکرار کرد که: "من چنان لب‌هاى حمزه را مى‌بوسم که لبهاى حسنین خود را مى‌بوسید." ✍ : همسر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یکی از بهترین خاطرات خوشی که از دوران عقدمان باشهید حیدری به یاد دارم این بود که یک سفر به تهران رفتیم و قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حالمان شد و در راه رفت و برگشت از تهران به پابوس حضرت فاطمه معصومه "سلام الله علیها" رفتیم . یعنی دوبار قسمت شد که به زیارت برویم و خداراشکر وقتی رفتیم قم روزیمان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم و من امام را از نزدیک زیارت کنم . جمعیت زیادی آمده بودند و امام خمینی "رحمت الله علیه" مدت زیادی نبود که از تبعید برگشته بودند . محمد آقا بعد از دیدار امام گفت : نگرانت بودم که وسط جمعیت اتفاقی برایت نیافتد . ولی الحمدلله که همه چیز به خیر و خوبی گذشت و سفری پراز خیرو برکت برایمان بود . یک روز ی بنده خدایی به شهید حیدری گفت : محمد آقا شما که رزمنده و جانباز هستید به هلال احمر بروید دارند به رزمندگان و جانبازان اجناس( یخچال؛ تلویزیون؛ فرش و....) به قیمت مناسب می دهند شماهم برو بهره ببر از این امتیازاتی که به جانبازان تعلق می گیرد . محمد آقا وقتی این حرف و شنید خیلی ناراحت شد و گفت : مگر من برای این چیزها رفتم ‌جبهه !! من برای رضای خدا و برای دفاع از دین و میهن و ناموسم رفتم و اینکه دشمن نیاید بالای سر هم وطنانم و خانه و خانواده ام و برای ارزشهای اسلام رفتم ... محمد آقا دوست نداشتند که از این نوع حرفها را بشنود که ایمانش تحت الشعاع قرار بگیرد و کار جهادش در راه خدا بی ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد .‌ شهید حیدری خیلی مهربان و باادب بود .هیچ وقت اسم مرا سبک صدا نزد وهمیشه حاج خانم صدا میزد . یک روز مادرشوهرم به شوخی گفت : کو تا حالا خانمت حاجیه خانم بشه ؛ آقای حیدری در جواب گفت : من خانمم و به زودی می فرستم مکه !! و من در اوج جوانی در سن ۲۴ سالگی ۳ سال پس از شهادت شهید حیدری به زیارت خانه خدا رفتم و حاجیه شدم اما بدون محمد آقا رفتم و می گفتم اینطوری می خواستی من و حاجیه کنی خودت بروی پیش خدا و من و تنها بفرستی خانه خدا !! تو اولیاء خدا شدی و من زائر خانه خدا !! ولی مرد بودی و به قولت عمل کردی و بالاخره مرا فرستادی زیارت خانه خدا . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یبار یه وام چهارصد هزار تومنی نوشته بودم بنامم در اومد باهاش رفتم مکه؛ من خیلی دوست داشتم که برم زیارت خانه ی خدا؛ اونوقتا حج عمره مبلغش همون چهارصد هزار تومن بود؛ وقتی برا وام اسم‌نوشتم رفتم جلوی عکس برادرای شهیدم محمدتقی و مجید و بچه ی خواهرم اصغر ایستادم و ازشون خواستم این وام به یه راه خوب برام خرج بشه. چیزی نگذشت همسرم زنگ زد؛ گفت: می خوای بری مکه؟ با تعجب گفتم: مکه!!؟ گفت: بله ؛ گفتم: مردم اسم می نویسند ده سال بعد اسمشون در میاد برا مکه؛ بعدم زن داداشم چهاربار اسم نوشته هنوز اسمش در نیونده بره؛ اونوقت من چطوری اسم ننوشتم برم مکه ؟ همسرم گفت: تو اداره امروز اسم من در اومده برا مکه اگر می خوای تو بیا برو ؛ حالا جالب اینکه اون زن داداشم که چهار مرتبه اسم نوشته بود قسمتش نمیشد بره مکه با من همسفر شد و باهم رفتیم مکه؛ منم وامی که نوشتم قسمت بود به اسمم که در اومد برا مکه خرج بشه. ما سه سال دنباله عزادار بودیم . اول برادرم مجید شهید شد که اصغر پسر خواهرم بالای سرش بوده و خبر شهادتشو اصغر بهمون داد. بعد خود اصغر به شهادت رسید. تو مراسم اصغر یکی از همسایه هومون میبینه که محمدتقی تو کوچه تنها ایستاده و داره های های گریه می کنه و از خدا شهادتشو طلب می کنه که همسایمون این و می شتوه و بعد از شهادت محمدتقی اومد برامون تعریف کرد که تو مراسم اصغر یه همچین صحنه ای رو تو کوچه دیده که محمدتقی آرزوی شهادت می کرده.