#تک_فرزند_خاله
#راوی_خاله_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#عباس_خسرو_حیدری
عباس بچه خواهرم بود. خیلی از کودکی به من علاقه داشت و همیشه هر جا بودیم می آمد کنار من می نشست. حتی زمانی هم که نماز می خواندم گوشه در اتاق می ایستاد و مرا تماشا می کرد. خداوند به من فرزندی عطا نکرده بود. وقتی همه علاقه ی عباس را به من دیدند دیگر عباس را پسر من می دانستند و کلا آمد و با ما زندگی می کرد. روزها و شبها از پی هم می گذشت و عباس زیبای من روز به روز بزرگتر و رشیدتر می شد. اهل هیئت بود و در کارهای انقلابی نیز فعال بود. همراه برادرانش و بچه های محل کارهای فرهنگی بسیج مسجد محل را پیگیر بودند. تا اینکه صدای آژیر جنگ نواخته شد و یکی یکی بچه های محل رهسپار جبهه حق شدند و نوبت به نوبت پیکرشان را تشییع می کردیم. و بالاخره قرعه شهادت بنام عباس عزیز من افتاد و شهادت اورا در آغوش گرفت و فراقش روزی ما شد.و با شهادتش فهمیدم که خدا از من و مادرش بیشتر دوستش داشت و این امانت و هدیه را از ما قبول کرده است. آری عباس ما رفت و فراقش روزی ما شد و در آرزوی دیدارش روزمان را شب میکنم. باشد که رهرو راهش باشیم و شرمنده نگاهش نشویم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398