eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
589 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
‍ ‍ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ (سوره توبه آیه ۱۱۱) خداوند جان و مال مومنین را به بهای بهشت خریداری میکند. آنان که در راه خدا به کارزار برخواسته اند. می کشند و کشته می شوند. سلام مرا از دشت های گرم خوزستان این جایگاه عاشقان شهادت و این دشت خون رنگ بر خود پذیرا باشید. امروز خوزستان را بویی دیگر است از هر کجای ایران یاران امام و سربازان صاحب الزمان برای جهاد قدم در این وادی عشق نهاده اند. خوزستان مملو از منتظران شده، منتظران فتح کربلا و منتظران شهادت و این کاروان میرود تا قدم در راه سرخ و خونین کربلا بگذارند و در این راه یا پیروزی را بدست آورده و یا عروس زیبای شهادت را در آغوش بگیرند. اینجا بوی کربلا می آید و ان شاءالله قدم های آهنین رزمندگان به یاری خدا و فرماندهی امام زمان "عجل الله تعالی فرجه شریف" این راه پرمخاطره را طی کرده و به صحن و سرای حسین برسند و خانواده های داغدار را از انتظار درآورده و در این سالگرد پیروزی انقلاب دسته گل های سرخ پیروزی را به این مردم شهید پرور هدیه دهند. ان شاءالله که ما بتوانیم در صف مجاهدان راه خدا قرار گرفته و به یکی از دو ....... پیروزی در کنارش زیارت یا لقاء خدا شهادت نائل شویم. پیامی برای شما دارم ای پدر و مادر و خواهر و برادرم، برای من ناراحت نباشید، چون دراینجا خداوند عالم و مهدی "عجل الله تعالی فرجه شریف" پشتیبان ما هستند. در اینجا همسنگری های زیادی داریم که وقتی نماز جماعت یا دعا می رویم همه در جست و جوی آقا امام زمان هستند و چشم ها در جمع دنبال امام می گردند زیرا در همین‌ نمازها و دعاها کسانی بودند که لیاقت ....ن امام را یافته بودند و وقتی می خواستند از شوکت و جمال او برایمان صحبت کنند غش می کردند و از هوش می رفتند و از جمله اخیر این واقعیت به وضوح از چشم ظاهر شد که امام پشتیبان ماست و خداست که مارا یاری می دهد تا بر دشمن چیره شویم و این ما نیستیم که پیش می رویم بلکه کسی مارا به جلو هدایت می کند. در عملیات ..... مزدوران عراقی میدان مینی را که وسعت زیادی داشت سپر خود نموده بودند؛ به همین دلیل برای اینکه نیروهای اسلام بتوانند سریع از روی مین رد شوند چهارصد نفر داوطلب شدند که روی مین ها بروند وقتی آنها روی مین ها رفتند حتی یکی از مین ها عمل نکرد. و همه سالم به آن طرف رفتند و یا اینکه عده ای در زیر آتش دشمن راه گم کرده بودند وقتی به خود آمدند که دیدند دشمن زبون که رو در رو با آنها می جنگید اکنون پشت به آنها دارد و رزمندگان این را به فال نیک گرفته و همه را کشتند. این ها را به این علت بازگو کردم که شما بدانید که ما با نیروی خداست که پیش می رویم و امام زمان است که مارا یاری می دهد پس شما نباید ناراحت باشید بلکه باید خوشحال باشید که هر چه زودتر به کربلای حسینی می روید و به امامت رهبرمان نمازجماعت را در آنجا به پا خواهیم داشت. (به امید برچیدن شدن نظام بعثی) 1361/12/2 (چندجای نامه نقطه چین دارد که جای خالیست؛ بعضی کلمات در عکس نامه حذف شده است خوانده نمی شود) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
من خیلی ناچیزتر از آن هستم که بخواهم وصیت یا سفارشی برای شما بنویسم. اما چند کلمه ای بعنوان وصیت بر روی کاغذ می آورم . اما بگویم دست توان نوشتن؛ زبانم‌قدرت گفتن؛ چشمم توان دیدن ندارد. اما حالا در دستم ز شور و شوق بازی می کند و مثل اینکه دنیا را بدستم داده اند. دنیا دنیای فانی که ارزشی ندارد؛ دنیای ابدی ارزش دارد و هر کس خوب داشته باشد به الهی می رسد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حفظ آثار شهدای دستجرد
#گزیده_ای_از_وصیتنامه #شهید_احمد_فصیحی من خیلی ناچیزتر از آن هستم که بخواهم وصیت یا سفارشی برای شما
#‍وصیتنامه شهیدوالامقام احمد فصیحی🌷 (سوره آل عمران، آیه ۱۶۸و۱۶۹) الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا ۗ قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ/ولَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آن کسانی که در جنگ با سپاه اسلام همراهی نکرده بودند گفتند اگر خویشان و رفیقان و برادران ما نیز سخن ما را شنیده بودند و به جنگ نرفته بودند کشته نمی شدند. ای پیغمبر به چنین مردمی منافق بگو پس شما که برای حفظ حیات و زندگی دیگران چاره توانید کرد مرگ را از جان خود دور کنید اگر راست می گوئید. البته گمان نکنید و مپندارید که شهیدان راه خدا مرده اند بلکه زنده اند و به حیات ابدی نائل شدند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند. وصیتنامه ی خود را آغاز می کنم. پروردگارا زبانم توان و قدرت شکرگزاری تو را ندارد. تو را شکر می کنم که مرا در زمانی آفریدی که توانستم راه پیامبران را ادامه بدهم و به صراط مستقیم الهی برسم. باز تو را شکر می گویم که پیامبران و امامانی را برای راهنمایی بشر فرستادی تا راه چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما یاد بدهند. خدایا زبانم قدرت ندارد که تو را شکر کنم که معلمم حسین "علیه السلام" ؛ درسم شهادت ؛ کتابم قرآن مرا راهنمایی کرده و به راه مستقیم الهی برسم. #و ای امت عزیز و شهید پرور هر روز که شهید می دهیم ملتمان بیدارتر و هوشیارتر می شود و بهتر و آسانتر راه مستقیم را طی می کنند. خیلی ناچیزتر از آن هستم که بخواهم وصیت یا سفارشی برای شما بنویسم. اما چند کلمه ای بعنوان وصیت بر روی کاغذ می آورم . اما بگویم دست توان نوشتن؛ زبانم‌قدرت گفتن؛ چشمم توان دیدن ندارد. اما حالا قلم در دستم ز شور و شوق بازی می کند و مثل اینکه دنیا را بدستم داده اند. دنیا دنیای فانی که ارزشی ندارد؛ دنیای ابدی ارزش دارد و هر کس اعمال خوب داشته باشد به قرب الهی می رسد. #و ای امت عزیز مبادا از یاد خدا غافل شوید و همیشه به فکر این دنیای فانی باشید. ارث و میراث دنیا فایده ندارد و انسان را بیچاره می کند. همیشه سعی کنید ارث آخرت را جمع کنید. به فقیر فقرا برسید و همیشه خدا را مد نظر داشته باشید و مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید به خدا قسم اگر چنین کردید نمی توانید جواب زینب "سلام الله علیها" را بدهید. که تحمل ۷۲ شهید را در یک روز نمود. در دعای کمیل و توسل و نماز جمعه و جماعات شرکت کنید که ما هرچه داریم از اینهاست. پدر و مادر بزرگوار و ارجمندم مرا حلال کنید چون در ایام عمرم زحمت های زیادی برایم کشیدید و من شما را اذیت و آزار کردم و باید حلالم کنید من نتوانسته ام دین خود را به شما پدر و مادرم ادا کنم اما شما ببخشید. #و اما خواهرانم در عزای من زینب گونه رفتار کنید و گریه نکنید و صبر و استقامت کنید که خدای بزرگ با صابران است و سفارشم این است که حجاب خود را رعایت کرده و با رعایت حجاب خود درسی به خواهران دینی بدهید و بدانید حجاب شما کوبنده تر از خون من و امثال من است. #و ای برادرانم شما را دعوت به قرآن و احکام آن می کنم و از خدای بزرگ می خواهم که به شما صبر بدهد. مبادا بگذارید که پدر و مادر ناراحت شوند. سنگر مدرسه ی خود را ترک نکنید تا ان شاء الله در آینده بتوانید خدمت به اسلام و قرآن عزیز کنید. پایان از کلیه رفقا، دوستان می خواهم اگر خدای نخواسته بدی از بنده حقیر دیده اند مرا ببخشند و درتشییع جنازه من شرکت کنند.‌ #و از کلیه ی امت حزب الله التماس دعا برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان و آزادی اسراء و شفای معلولین و مجروحین دارم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار احمد فصیحی ۱۳۶۵/۲/۱۵ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🇮🇷 در حالی که عده ای سعی دارند مردم ایران‌ را مردمی بی دین جلوه دهند اما واقعیت حرفی دیگر دارد برای گفتن ... 🇮🇷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد @Yad_shohada1398
💠 پسرها که رفتند ، مادرها تنها و پیر شدند ...هوایشان را داشته باشیم ... کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
داشته ام . به ایوان می روم. شاید بخارش قلبم را گرم کند. سرفه های کوتاه و گلو سوزم کلافه ام کرده. پرده ی حریر گلبهی را کنار میزنم و درآستانه ی درشیشه ای که رو به شهری بس کوچک باز میشود، می ایستم. باشانه ی راست به در تکیه میدهم و لبه ظریف فنجان سرامیکی را روی لب پایینم میگذارم. شهر که هیچ! بعد از دل کندنش، زمین و آسمان‌ کوچک شد.. اصلا زندگی برایم به قدر سپری شدن روزهای تکراری تنگ شد. به قدر بالا نیامدن نفس در بعضی شبها... یک جرعه ازجوشانده را میبلعم. به لطف نبات دیگر گس و تلخ نیست. با یک دست دولبه پتو را مقابل س*ی*ن*ه ام درمشت میگیرم و پادر ایوان میگذارم. نگاهم به یاکریمی که کنار نرده ها چندسالیست جاخشک کرده، خیره می ماند. روی صندلی چوبی می نشینم و جرعه ای دیگر را فرو میبرم. یاکریم روی جوجه های تازه متولد شده اش جا به جا میشود و دو بالش را باز می کند. او که رفت ، این پرنده آمد! عجیب است! نه؟ سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم و به ابرهای پنبه ای که درهم فرو رفته اند، نگاه می کنم. آن روز چقدر آذر به صورتش ناخن کشید. عمو، خوب یادم است که در چند ساعت، چندین سال پیرشد. گردِسفید، بیش از پیش روی محاسنش نشست! چقدر ازما دلگیر شدند که چرا زودتر خبرشان نکردیم هرچهگفتند که خودش قبل از بیهوشی خواسته بود کسی را مطلع نکنند، گوش ندادند. همه را خوب یادم است. همه چیز او را از همه بیشتر! چهره اش... زخمهایش التیام یافته بود...خوب بود! آن‌قدر که جگرم را میسوزاند!. اما...خودم را فراموش کرده ام.تنها...میدانم که...بااولین سنگ لحد...من هم تمام شدم... اشک گوشه پلکم را خیس می کند. چشمانم را می بندم...کاش شب قبلش تاصبح بیدار میماندم...کاش آن خواب را نمیدیدم! چه تعبیر تلخی! یحیی در بی نهایت گم شد. درحالیکه دخترچندماهه ام را درآ*غ*و*ش داشت! دستم راروی شکمم میگذارم...هنوز جایش درد می کند! تمام رویاهایم...رویایی که برایش لباس گلبهی
خریده بودم...از وجودم پَربَست! تبسمی تلخ گوشه لبم می نشیند.. راست میگویند، دخترها بابایی اند!. حسنا نیامده به او دل و جانش را داد و رفت! ... اصلا چه شد! ؟ نمیدانم! دست دراز می کنم و دفتر را از روی میز کوچک گردویی کنار صندلی ام برمیدارم. صفحه ی آخر را باز می کنم. دستم می لرزد. تعجبی نیست! مثل همیشه! اشک هایم روی کلمات می ریزند. دیگر چیزی برای نوشتن نمیماند. باپشت دست روی اشکهایم میکشم تا پاک شوند. اما همراهشان کلمات ،کج و کوله میشوند...آن‌ها هم گریه می کنند! درآخرین سطح می نویسم: تو رفتی و خاک برسر خاطراتم نشست! خود کار رنگی را از میان برگه هایش بیرون میکشم. دفتررا می بندم و سمت لبهایم می آورم. میب*و*س*مش. میبویمش! چندبار نامش را دراین دفتر نوشته ام؟! چندبار قربانی نگاهش شده ام؟! چشمانم را می بندم و باز هم فرو ریختن عشق از میان مژه هایم. صدای ملیح حسنا را می شنوم. درست پشت سرم... _ ماما؟ تموم شد؟ چندباری پلک میزنم و باپشت دست ، اشک روی گونه ام را میگیرم _ آره ماما! خودکار را سمتش میگیرم. پبراهن عروسکی شیری رنگی را تنش کرده. چشمان آبی رنگش میخندند. درست است! آسمان من همین دونگاه آرام است! خودکار را پس میزند و دستی کة پشت سرش پنهان کرده، بیرون می آورد. یک بسته ی جدید ازخودکارهای رنگی! _ اینو ببین! بابا برام خرید! بغضم را فرو میبرم _ تشکر کردی؟! _ اوهوم! اوهوم! سرش را که به بالا و پایین تکان میدهد. موج لخت موهایش روی پیشانی میریزد. ورجه وورجه کنان داخل ایوان میپرد و مقابلم می ایستد. یک طور خاص نگاهم می کند باتعجب می پرسم: عزیزدل؟ چرا اینجور نگام می کنی؟
یک دفعه به سمت جلو خم میشود و کنار لبم را میب*و*س*د. و بعد کودکانه درحالیکه به سمت در برمیگردد ،میخندد و میگوید: بابایی گفت بجای اون ب*و*س*ت کنم! دستم راجلوی دهانم میگیرم و به دنبالش ازجا بلند میشوم. دخترک شش ساله ام به اتاق نشیمن میدود و درحالیکه قهقهه ی دلنشینن درفضا میپیچد ، مقابل چشمانم محو میشود...روی دوزانو می افتم و فرش را چنگ میزنم...بغضم را رها می کنم و ازته دل ضجه میزنم. شش سال است دخترم را اینچنین بزرگ کرده ام! مادرم میگوید :خیال! مردم میگویند :دیوانگی! من اما می گویم وجود! حسنا بزرگ شده. مقابل چشمانم قد کشیده...گاها همینطور به من سرمیزند و دلم را باخود میبرد. دستم راروی قلبم میگذارم و س*ی*ن*ه ام را چنگ میزنم. جای ب*و*س*ه حسنا روی صورتم میسوزد. درگوشی های مردم چه اهمیتی دارد. _ میگه روح بچه و شوهرش میان پیشش! _ بیچاره! دلم براش میسوزه _ دیوونه شده! _ خطرناک نباشه یه وقت؟! پیشانی ام را روی فرش میگذارم... روح؟! روح را مگر میشود ل*م*س کرد؟! بویید و ب*و*س*ید؟ پس من چطور شش سال تمام غروب هرجمعه حسنا را درآ*غ*و*ش میکشم. چطور موهایش را شانه میزنم. چطور بادستهای کوچکش اشکهایم را پاک می کند؟! اینها هیچ! از جا بلند میشوم و دیوانه وار به سمت آشپزخانه میروم. برگه های آچهار با آهن ربا به درب یخچال چسبیده اند... هربرگه یک داستان است! یک نقاشی رنگارنگ. از من و حسنا و یحیی... مگر روح نقاشی هم میکشد؟! پس چطور هربار که به من سر میزند باخود یکی ازین هارا می آورد! به تازگي هم حسین را . گاها در آ*غ*و*ش من یا یحیی طرح میزند! اصلا که گفته تنهایی عقلم را به تاراج برده؟! یحیی از دنیای کوچک و دلگیرش دل کند! اما از من نه! حسنا را باخود برد، اما... هردو هنوزهم بعضی اوقات در یکی ازاتاق ها پیدایشان می شود. درحالیکه حسنا
حسنا نشسته و یحیی برایش لاک میزند. آن‌وقت بادیدن من هر دو میخندد. خنده هایی که از صدبغض و اشک، دلگیر تراست! پراست از دلتنگی. آخرین بار یک ماه پیش بود...یحیی روی تخت حسنا نشسته بود و انگشتان پای دخترمان را لاک قرمز میزد. من را که دید ازجا بلند شد و دستهایش را باز کرد. مگر میشود سر روی س*ی*ن*ه ی وهم و خیال گذاشت؟! یحیی خیال نیست! او به من سر میزند! دستم را گرفت و ناخنهای بلندم را بادقت لاک زد. هرانگشت را که تمام می کرد یک قطره اشک هم ازچشمانش روی دستم میچکید. وقتی می آید، خیلی حرف نمیزند. تنها نگاهم می کند. حسین هم... پسرک شیرین معصومم! طبق آرزوهایم به زندگی ام اضافه اش کردم ، به سکوت مرگبار خانه ام که هراز چندگاهی بوی تپیدن میگیرد. اشکم را پاک می کنم و به ساعت چشم میدوزم. راستی امروز تولد یحیی است. باید برایش کیک بپزم شادی روح امام شهدا وشهدا مخصوصا شهدای مدافع حرم صلوات🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🌿🌺🍃🌺🍃🌺