فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این گرمای هوای تابستان ماها حرف میزنیم ولی بانوانی هستند که با حجابشون جهاد میکنن.
بهشت گوارای وجودشون.
✍ سعیدیسم
』∞♡┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━
❣️... خاکریز شهدا ...طلائیه مازندران... 1401
💕 میزنه قلبم ... 🍃 داره میاد دوباره باز 💔🏴 بوی #محرم 💢صلَّیالل
رسید کارت به کارت
مبلغ : ۵۰۰,۰۰۰ ریال
به کارت : ۶۱۰۴۳۳۷۳۰۰۳۶۵۷۳۹
متعلق به : زهرا رستم پور
تاریخ : ۱۴۰۲/۰۴/۲۶ ۰۴:۱۰
از کارت : ۶۰۳۷۹۹۷۵xxxx۰۱۵۹
شماره پیگیری : ۸۵۶۳۶۳
توضیحات : بابت اطعام دهی محرم
با موفقیت انتقال یافت.
بام
https://my.bmi.ir
⚪️ غبار جبهه بر چهره آنان نشست تا در روز محشر و هول قیامت، غبار غم بر رخ آنان ننشیند و به پاداش جهاد فی سبیل الله، روانه بهشت شوند
📷 👆شهید احمد کاظمی، فرمانده لشگر نجف در کوران عملیات
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
❣️... خاکریز شهدا ...طلائیه مازندران... 1401
⚪️ غبار جبهه بر چهره آنان نشست تا در روز محشر و هول قیامت، غبار غم بر رخ آنان ننشیند و به پاداش جهاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار تصاویر کمتر دیدهشده از لحظات نفسگیر عملیات رمضان به مناسبت سالروز این عملیات در تیر ۱۳۶۱
🔹 حضور فرماندهان ارشد جنگ در خط مقدم
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
#خبر_فوری
💐 29 تیر استقبال از شهدای تازه تفحص شده در مرز شلمچه
🔹سردار باقرزاده اعلام کرد :
🔻پیکرهای مطهر تعدادی از شهدایی که اخیرا در مناطق عملیاتی دفاع مقدس تفحص شده اند؛در روز پنجشنبه 29 تیرماه 1402 ساعت 9 صبح از طریق مرز شلمچه به کشور باز می گردند و در مرز مورد استقبال عموم قرار خواهند گرفت.
🔻جزئیات خبر متعاقباً به اطلاع عموم مردم عزیز خواهد رسید
https://b2n.ir/p54575
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با اجازه از حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها باذن الله و باذن رسولالله و باذن امیرالمومنین علی علیهالسلام
فصل چهارم حسینیه معلی، محرم ۱۴۰۲ هجری شمسی به میزبانی: نجمالدین شریعتی
و با حضور ارزشمند:
حاج سید مجید بنی فاطمه
حاج عبدالرضا هلالی
حاج میثم مطیعی
حاج مهدی رسولی
از سهشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲، همزمان با شب اول ماه محرم الحرام ۱۴۴۵ هـ.ق تا شام غریبان حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام پخش شبکه سه سیما: ساعت ۲۲:۳۰ و ۱۵:۳۰
پخش شبکه قرآن و معارف سیما: ساعت ۱ بامداد و ۱۳:۳۰
#حسینیه_معلی
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
دلدادگی وحید به شهدااز نخستین روزهای جوانی هویدا بود و از همان ابتدا به
عضویت گروه تفحص درآمد..🦋..
هر دو هم عقیده بودیم وبه همین دلیل برای ماه عسل به مناطق عملیاتی جنوب کشور
رفتیم تا با شهدا عهد ببندیم که راهشان را ادامه میدهیم..🦋..
زندگی سرتاسر عشق و محبتمان
هرچند کوتاه؛ اما زیبا بود..🦋..
ثــمــــــــره هشــت ســــال زندگیِ عاشقانه، دو فرزند
به نامهای «فاطمه حورا» و
«محمدوحید» شد..🦋..
دختر خردسالمان هنگام شهادت پدر، چهار سال
بیشتر نداشت و محمدوحید هیچگاه معنای حقیقی واژه پدر را درک نکرد..🦋..
چرا که وحید در واپسین روزهای چشم انتظاری برای در آغوش گرفتن فرزند پسری
که مدتها بیقرار آمدنش بود،
در اولین روز از اسفند ۱۳۹۱ در ماموریتی به کردستان به همراه رفقای شهیدش، به آرزوی خود رسید و به جرگــه شهــدای
امنیت و اقتدار پیوست..🦋..
محمدوحید حالا پا جای پای پدرگذاشته و نه تنها صورتش که انشاءالله در آینده سیرتش نیز همچون پدرش میشود..🦋..
شهید امنیت و اقتدار 🕊💫
#شهید_وحید_شیبانی🌹
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
خدا رحمت کند کسی را که امر ما را احیا کند...
📤برای دیگران هم ارسال کنید
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
✴️به مناسبت ماه محرم و ماه صفر ختم های زیر در کانال خاکریز شهدا برگزار میشود:
💠چله زیارت عاشورا
💠زیارت اربعین
💠 ختم قرآن
💠حدیث کساء
💠دعای فرج
💠ختم صلوات
که ثواب ختم ها هدیه میشود به:
به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقاامام زمان (عج)
هدیه به امام حسین (ع)و شهدای کربلا، شهدایی که خانواده ها شون در جمع معنوی ما حضور دارند، اموات ، بدوارث و بی وارث
به نیت سلامتی و دفع بلا، شفای بیماران
و روزی زیارت اربعین در کربلا
✍️لطفا برای گرفتن ختم ها به آی دی زیر پیام ارسال شود.
@seyyedali_313
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی اسپند عزایش به مشامم می رسد
باز هم چشم به راهم که #محرم برسد
دلتنگ حرمتم💔
حسین
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
❣️... خاکریز شهدا ...طلائیه مازندران... 1401
✴️به مناسبت ماه محرم و ماه صفر ختم های زیر در کانال خاکریز شهدا برگزار میشود: 💠چله زیارت عاشورا
عرض سلام وادب واحترام خدمت شما همراهان شهدایی
🔺روش ختم قرآن وصلوات در ماه محرم وصفر طبق هر هفته در چهارشنبه امام رضایی در این کانال برگزار می شود
🔻ختم دعای فرج پایان هر شب در کانال بارگذاری می شود
🔺ختم حدیث کساء هرروز، از اول محرم موقع ظهر در کانال خاکریز شهدا بارگذاری می شود
🔻ختم زیارت عاشورا و زیارت اربعین از روز عاشورا الی روز اربعین در کانال خاکریز شهدا بارگذاری می شود
ولیست چهل شهید جدید هم بهمراه این ختم در روز عاشورا شروع میشه الی روز اربعین
🌸با تشکر از عزیزانی که شخصی بنده اعلام حضور نمودند وما را در هر چه بهتر برگزار نمودن این طرح ها راهنمایی کردند
🌸تشکر ویژه از سرکار خانم صالحی عزیز، مادر شهید احمد صالحی مله 🌹💕💖
خدایا چنان کن سرانجام کار
فاطمی بمانم و حسینی بمیرم 🤲🤲😭
ب برکت صلوات بر محمد وآل محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین
جون خادم المهدی
محرم 1445🏴🏴🏴
روایت مادرانه از شهادت شهید اغتشاشات غلامرضا بامدی/ به مامان چیزی نگو!مادر شهید بامدی میگوید: موقع شام هر چه همسرم گفت نرفتم غذا بخورم. نمیتوانستم. اینکه پسرم جواب تلفن را نمیداد ناراحتم کرده بود. به نامزدش پیام داده بود: به مامان چیزی نگو! دارند ما را میبرند داخل شهر.
خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ زهرا بختیاری: غلامرضا بامدی از بسیجیان سنندج بود که در ۱۶ مهر توسط یکی از اغتشاشگران به شهادت رسید و در حالی که قرار بود در مسجد سلیمان، شهر مادریاش مراسم عروسی را برپا کند به خاک سپرده شد. آنچه در ادامه این مطلب میخوانید روایت مادرانه زهرا باقری است که از تولد تا شهادت پسرش را اینطور روایت میکند.
حاجتی که امام رضا(ع) برآورده کرد
۲۲ ساله بودم که در ۹ آذر سال ۷۴ ازدواج کردم و چهار ماه بعد از عروسی تصمیم گرفتیم به عنوان ماه عسل به مشهد مقدس برویم. تا آن زمان من هنوز قسمتم نشده بود که به حرم امام رضا(ع) مشرف شوم. همیشه دوست داشتم اگر قرار است خدا به من فرزندی بدهد، اولین بچه پسر باشد. برای همین تا چشمم برای بار اول به حرم امام هشتم افتاد رو کردم به آقا و گفتم: «یا امام رضا(ع) میخواهم فرزند اولم پسری باایمان و باخدا باشد و غلام شما. دوست دارم بیاید قالیهای حرمت را جارو کند. از شما میخواهم پسرم مومن باشد و باعث افتخارم.» خدا شاهد است که همینطور راحت با امام رضا(ع) صحبت کردم و خواستهام را گفتم.
از سفر که برگشتیم یک ماه بعد خدا نطفه غلامرضا را در وجودم نهاد و ۱۷ بهمن سال ۷۵ وقتی به دنیا آمد و حاجتم برآورده شد نامش را گذاشتم غلامرضا ـ که البته نام پدربزرگش هم همین بود. هرچند برای اینکه موقع مدرسه رفتن به مشکل بر نخورد شناسنامه را به تاریخ ۳ فروردین ۷۶ گرفتیم. بعد از او هم دو فرزند دیگر به دنیا آوردم به نامهای ریحانه و احمدرضا.
پسرم را بیمه حضرت فاطمه(س) کردم
در مدتی که غلامرضا را باردار بودم خیلی دعا و قرآن میخواندم. مخصوصا دعای نادعلی را زیاد زمزمه میکردم. با علاقه زیادی که به ائمه داشتم او را بیمه حضرت زهرا(س) کردم. گفتم: یا بیبی خودت همیشه مراقب پسرم باش. غلامرضا سفری میرفت میگفتم: یا بیبی او را سپردم به شما. و هر وقت که بر میگشت همانجا به سجده میافتادم و میگفتم: بیبی جان ممنون که باز پسرم سالم برگشت.
مهاجرت به کردستان
ما چند سالی بود که ساکن کردستان بودیم البته اصالت من و همسرم از بختیاریهای خوزستان است و با هم فامیل بودیم. همسرم مهندس سد سازی بود در مسجد سلیمان. ۱۵ سال مسجد سلیمان زندگی کردیم تا اینکه شرکتی که همسرم در آن مشغول بود کارش آنجا تمام شد. صاحب کارش که از کار او خیلی راضی بود گفت: آقای بامدی پروژهای است در سنندج، بیا آنجا هم با من کار کن. برای همین سال ۸۸ همسرم تنها آمد سنندج. برای عید نوروز آمدیم او را ببینیم که از این شهر خوشم آمد و خواستم بمانم پیش همسرم. از طرفی سه فرزند کوچک داشتم که بزرگ کردنشان بدون حضور پدر سخت بود. خانواده هم اهواز بودند و یک سالی که تنها مسجد سلیمان بودم خیلی سخت بود. دانشگاه میرفتم و در آموزش و پرورش هم کار میکردم. خلاصه با سختی انتقالی گرفتم و آمدیم سنندج خانه گرفتیم. مهر ۸۹ غلامرضا دوم راهنمایی بود که آمدیم اینجا.
حکمتی که چند سال بعد علتش را فهمیدم
غلامرضا خیلی آرام بود. از بچگی همینطور بود. اینقدر برای ما عزیز بود که تا چهار سالگی باید بغلش میکردم وگرنه گریه میکرد. اتفاقا چند سال پیش پرسید: مامان مگر من در بچگی چکار کردم که فامیل میگویند خیلی پدر و مادرت را اذیت کردی؟ گفتم: بغلی شده بودی. واقعا مهرش در دل ما زیاد بود. برعکس او احمدرضا بود. خیلی شیطان و پر جنب و جوش.
ریحانه ۹ سال بعد از تولد غلامرضا به دنیا آمد و در این فاصله من بچه سقط کرده بودم. موقع بارداری دخترم باز نذر حضرت زهرا(س) کردم تا دخترم بماند. مجبور شدم به خاطر کارم، ریحانه را زودتر از شیر بگیرم. آماده رفتن به سرکار شدم که فهمیدم احمدرضا را باردار شدم. خیلی ناراحت بودم و دوست داشتم سقطش کنم اما مادرم و دکتر مرا منصرف کردند و گفتند: حکمت خدا بوده. خب دو فرزند کوچک با فاصله کم خیلی برایم سخت بود. وقتی غلامرضا شهید شد گفتم: خدایا شکرت! الان میفهمم حکم وجود احمدرضا را. خواستی بعد غلامرضا جای خالی اش را برایم پر کنی.
غلامرضا دوست داشت همه فامیل در مراسم عروسیاش باشند
غلامرضا وارد دانشگاه شده بود که یک روز آمد و گفت: مامان دختری هست که من خانوادهاش را میشناسم و چند ماهی است زیر نظرش دارم. خانوادهاش هم مومن و باخدا هستند. مشخصاتش را داد تا من هم بروم او را ببینم. نیلوفر واقعا دختر خوبی بود و خوشم آمد. مثل خودمان بودند.
با پدرش در میان گذاشتم. گفتم: غلامرضا این دختر را دوست دارد. نیلوفر هم خیلی به دلم نشسته بود. رفتیم خواستگاری و وصلت انجام شد. همسرش هم اهل خوزستان است. یک دختر و دو برادر بودند و پدرش هم به خاطر کرونا به رحمت خدا رفته بود. واسطه این آشنایی برادر نیلوفر بود. یک بار در هیأت بودند که غلامرضا به دوستش میگوید میخواهم ازدواج کنم او هم خانواده آنها را معرفی میکند. غلامرضا در پایگاه خیلی فعال بود. اتفاقا برادر کوچک نیلوفر هم از شاگردان پسرم بود.
خلاصه ۱۷ مرداد سال ۱۴۰۰ غلامرضا عقد کرد و قرار بود آبان امسال عروسی کند. میگفت مامان میخواهم اهواز مراسم بگیرم تا همه را دعوت کنیم. دوست دارم ۷۰۰ـ۸۰۰ نفر مهمان داشته باشیم. عقدش در سنندج خیلی ساده بود چون کرونا هم بود.
پسرم مسئول بسیج دانشگاه سنندج بود
غلامرضا مسئول بسیج دانشگاه سنندج بود. بیشتر وقت آنجا بود و گاهی حتی از من پول میگرفت تا آنجا خرج کند. در سپاه هم ثبت نام کرد و بعد از گزینش، دو سالی بود که خدمت میکرد. او مشغول تحصیل در رشته کارشناسی ارشد حقوق هم بود و دلش میخواست وکیل شود.
در تربیت بچهها خیلی دقت میکردم
تربیت بچهها برایم خیلی جایگاه بالایی داشت. اتفاقا بعضیها از من میپرسند چطور پسرت را بزرگ کردی؟ الان در روزگاری هستیم که بستر برای انحراف جوانان زیاد هست اما اگر از ابتدا فرزند را طوری بزرگ کنیم که مانند یک گل آب نور کافی داشته باشد ریشهاش محکم خواهد شد اما غیر این صورت پژمرده میشود. من فکر میکنم خانواده بسیار مهم است. پدر غلامرضا نان حلال در میآورد و محبت ما به هم و عشق خانواده به اهل بیت و خدا زیاد بود. نماز و روزه ما قضا نمیشد. اینها بسیار اثر گذار است. موضوع مهم دیگر رفت و آمد پسرم در مسجد بود. آنجا راه درست را به بچهها نشان میدهند. همسرم خیلی به حرام و حلال اهمیت میداد. او خودش مجروح جنگ بود.
شما مادر غلامرضا هستی؟
غلامرضا کمک به دیگران را بسیار دوست داشت و در اردوهای جهادی شرکت میکرد. گاهی از اساتید دانشگاه پول میگرفت و برای مستمندان مناطقی از سنندج بستههای ارزاقی و لباس میبرد. ماشین پدرش سمند بود. صندوقش را پر میکرد و میبرد. دو سال پیش که کرونا بود خیلی از این کارها میکرد. همزمان کلاس قرآن هم داشت.
من اربعین نذر امام حسین(ع) آش درست میکنم. سال گذشته گفتم: مامان میترسم امسال به خاطر کرونا درست کنم همسایهها دوست نداشته باشند، اما خب این آش را چکار کنم؟ خندید و گفت: من فکرش را کردم. قابلمه را بپیچ لای دستمال، بگذار عقب ماشین ببریم جایی که میگویم. یکی از دوستانم هم نذری شله زرد داشت. او هم درست کرد و با ماشینش برداشت رفتیم. ظروف یکبار مصرف را هم گرفتیم. دخترم و احمدرضا هم بودند. خدا شاهد است عجیب بود. همه او را میشناختند. یک جانباز جلو آمد و پرسید شما مادر غلامرضا هستی؟ گفتم: بله. گفت: شیرت حلال این پسر. چند سال است به من کمک میکند و پسرهایم را هم برد سر کار. ما ابدا از این موضوعات اطلاع نداشتیم.
غلامرضا گفت این عکس پسرم هست!
یک بار دیگر هم داشتم اتاقش را مرتب میکردم، فهمیدم یکی از ایتام را کمک میکند. عکس بچه هم روی کارتش بود. پرسیدم: غلامرضا او کیست؟ گفت: چکار داری مامان؟ گاهی به او کمک میکنم، پسر من است! پول تو جیبیهایش را جمع میکرد و مخارج یک یتیم را بر عهده گرفته بود. گاهی اگر به خاطر کار در بسیج پولی به او میدادند علاوه بر خودش از بقیه دوستانش هم میگرفت و خرج مستمندان میکرد.
سه هفتهای میشد که درست غلامرضا را نمیدیدم
چند روزی بود که از فوت مهسا امینی میگذشت و آن قائلهها و فتنهها اوج گرفت. سنندج خیلی شلوغ بود و ما سه هفتهای میشد که درست غلامرضا را نمیدیدم. دائم پایگاه آماده باش بود. ۱۱ شب میآمد دوشی میگرفت و میخوابید. دوباره نماز صبح میخواند و میرفت. اوضاع را که میپرسیدم، میگفت: خدا را شکر فعلا مشکلی نیست. میگفتم: تو چه میکنی؟ جواب میداد: هیچی اگر اوضاع بد باشد و نیرو کم، ما را میبرند برای آرام کردن شهر.
میگفتم: مادر! جنگ کجا بود که تو شهید شوی؟
چند روز به همین ترتیب گذشت، اما میدیدم غلامرضا خیلی در خودش هست و با کسی حرف نمیزد. روزهای دیگر با خواهر و برادرش شوخی میکرد، اما چند روزی کم حرف شده بود و فقط مداحیهایی که در مورد حاج قاسم بود گوش میکرد. با همین مداحی هم میخوابید. حتی پیشواز گوشی هم این بود که «یاران رفتند و ما ماندیم و ...». مادرم میگفت: زهرا بگو غلامرضا این را عوض کند، هر بار که تماس میگیرم، دلم میریزد.
قبلا پیش آمده بود که از شهادت حرف بزند و میگفت خیلی دوست دارم شهید شوم. مامان من شهید بشوم باعث افتخارت خواهد بود. دعا کن شهید شوم. من هم میخندیدم میگفتم: مادر! جنگ کجا بود که تو شهید شوی؟ عشقش حاج قاسم بود.
به مامان چیزی نگو! دارند ما را میبرند داخل شهر