✴️به مناسبت ماه محرم و ماه صفر ختم های زیر در کانال خاکریز شهدا برگزار میشود:
💠چله زیارت عاشورا
💠زیارت اربعین
💠 ختم قرآن
💠حدیث کساء
💠دعای فرج
💠ختم صلوات
که ثواب ختم ها هدیه میشود به:
به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقاامام زمان (عج)
هدیه به امام حسین (ع)و شهدای کربلا، شهدایی که خانواده ها شون در جمع معنوی ما حضور دارند، اموات ، بدوارث و بی وارث
به نیت سلامتی و دفع بلا، شفای بیماران
و روزی زیارت اربعین در کربلا
✍️لطفا برای گرفتن ختم ها به آی دی زیر پیام ارسال شود.
@seyyedali_313
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی اسپند عزایش به مشامم می رسد
باز هم چشم به راهم که #محرم برسد
دلتنگ حرمتم💔
حسین
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
@Yalesaratal_hoseein113
━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
❣️... خاکریز شهدا ...طلائیه مازندران... 1401
✴️به مناسبت ماه محرم و ماه صفر ختم های زیر در کانال خاکریز شهدا برگزار میشود: 💠چله زیارت عاشورا
عرض سلام وادب واحترام خدمت شما همراهان شهدایی
🔺روش ختم قرآن وصلوات در ماه محرم وصفر طبق هر هفته در چهارشنبه امام رضایی در این کانال برگزار می شود
🔻ختم دعای فرج پایان هر شب در کانال بارگذاری می شود
🔺ختم حدیث کساء هرروز، از اول محرم موقع ظهر در کانال خاکریز شهدا بارگذاری می شود
🔻ختم زیارت عاشورا و زیارت اربعین از روز عاشورا الی روز اربعین در کانال خاکریز شهدا بارگذاری می شود
ولیست چهل شهید جدید هم بهمراه این ختم در روز عاشورا شروع میشه الی روز اربعین
🌸با تشکر از عزیزانی که شخصی بنده اعلام حضور نمودند وما را در هر چه بهتر برگزار نمودن این طرح ها راهنمایی کردند
🌸تشکر ویژه از سرکار خانم صالحی عزیز، مادر شهید احمد صالحی مله 🌹💕💖
خدایا چنان کن سرانجام کار
فاطمی بمانم و حسینی بمیرم 🤲🤲😭
ب برکت صلوات بر محمد وآل محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین
جون خادم المهدی
محرم 1445🏴🏴🏴
روایت مادرانه از شهادت شهید اغتشاشات غلامرضا بامدی/ به مامان چیزی نگو!مادر شهید بامدی میگوید: موقع شام هر چه همسرم گفت نرفتم غذا بخورم. نمیتوانستم. اینکه پسرم جواب تلفن را نمیداد ناراحتم کرده بود. به نامزدش پیام داده بود: به مامان چیزی نگو! دارند ما را میبرند داخل شهر.
خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ زهرا بختیاری: غلامرضا بامدی از بسیجیان سنندج بود که در ۱۶ مهر توسط یکی از اغتشاشگران به شهادت رسید و در حالی که قرار بود در مسجد سلیمان، شهر مادریاش مراسم عروسی را برپا کند به خاک سپرده شد. آنچه در ادامه این مطلب میخوانید روایت مادرانه زهرا باقری است که از تولد تا شهادت پسرش را اینطور روایت میکند.
حاجتی که امام رضا(ع) برآورده کرد
۲۲ ساله بودم که در ۹ آذر سال ۷۴ ازدواج کردم و چهار ماه بعد از عروسی تصمیم گرفتیم به عنوان ماه عسل به مشهد مقدس برویم. تا آن زمان من هنوز قسمتم نشده بود که به حرم امام رضا(ع) مشرف شوم. همیشه دوست داشتم اگر قرار است خدا به من فرزندی بدهد، اولین بچه پسر باشد. برای همین تا چشمم برای بار اول به حرم امام هشتم افتاد رو کردم به آقا و گفتم: «یا امام رضا(ع) میخواهم فرزند اولم پسری باایمان و باخدا باشد و غلام شما. دوست دارم بیاید قالیهای حرمت را جارو کند. از شما میخواهم پسرم مومن باشد و باعث افتخارم.» خدا شاهد است که همینطور راحت با امام رضا(ع) صحبت کردم و خواستهام را گفتم.
از سفر که برگشتیم یک ماه بعد خدا نطفه غلامرضا را در وجودم نهاد و ۱۷ بهمن سال ۷۵ وقتی به دنیا آمد و حاجتم برآورده شد نامش را گذاشتم غلامرضا ـ که البته نام پدربزرگش هم همین بود. هرچند برای اینکه موقع مدرسه رفتن به مشکل بر نخورد شناسنامه را به تاریخ ۳ فروردین ۷۶ گرفتیم. بعد از او هم دو فرزند دیگر به دنیا آوردم به نامهای ریحانه و احمدرضا.
پسرم را بیمه حضرت فاطمه(س) کردم
در مدتی که غلامرضا را باردار بودم خیلی دعا و قرآن میخواندم. مخصوصا دعای نادعلی را زیاد زمزمه میکردم. با علاقه زیادی که به ائمه داشتم او را بیمه حضرت زهرا(س) کردم. گفتم: یا بیبی خودت همیشه مراقب پسرم باش. غلامرضا سفری میرفت میگفتم: یا بیبی او را سپردم به شما. و هر وقت که بر میگشت همانجا به سجده میافتادم و میگفتم: بیبی جان ممنون که باز پسرم سالم برگشت.
مهاجرت به کردستان
ما چند سالی بود که ساکن کردستان بودیم البته اصالت من و همسرم از بختیاریهای خوزستان است و با هم فامیل بودیم. همسرم مهندس سد سازی بود در مسجد سلیمان. ۱۵ سال مسجد سلیمان زندگی کردیم تا اینکه شرکتی که همسرم در آن مشغول بود کارش آنجا تمام شد. صاحب کارش که از کار او خیلی راضی بود گفت: آقای بامدی پروژهای است در سنندج، بیا آنجا هم با من کار کن. برای همین سال ۸۸ همسرم تنها آمد سنندج. برای عید نوروز آمدیم او را ببینیم که از این شهر خوشم آمد و خواستم بمانم پیش همسرم. از طرفی سه فرزند کوچک داشتم که بزرگ کردنشان بدون حضور پدر سخت بود. خانواده هم اهواز بودند و یک سالی که تنها مسجد سلیمان بودم خیلی سخت بود. دانشگاه میرفتم و در آموزش و پرورش هم کار میکردم. خلاصه با سختی انتقالی گرفتم و آمدیم سنندج خانه گرفتیم. مهر ۸۹ غلامرضا دوم راهنمایی بود که آمدیم اینجا.
حکمتی که چند سال بعد علتش را فهمیدم
غلامرضا خیلی آرام بود. از بچگی همینطور بود. اینقدر برای ما عزیز بود که تا چهار سالگی باید بغلش میکردم وگرنه گریه میکرد. اتفاقا چند سال پیش پرسید: مامان مگر من در بچگی چکار کردم که فامیل میگویند خیلی پدر و مادرت را اذیت کردی؟ گفتم: بغلی شده بودی. واقعا مهرش در دل ما زیاد بود. برعکس او احمدرضا بود. خیلی شیطان و پر جنب و جوش.
ریحانه ۹ سال بعد از تولد غلامرضا به دنیا آمد و در این فاصله من بچه سقط کرده بودم. موقع بارداری دخترم باز نذر حضرت زهرا(س) کردم تا دخترم بماند. مجبور شدم به خاطر کارم، ریحانه را زودتر از شیر بگیرم. آماده رفتن به سرکار شدم که فهمیدم احمدرضا را باردار شدم. خیلی ناراحت بودم و دوست داشتم سقطش کنم اما مادرم و دکتر مرا منصرف کردند و گفتند: حکمت خدا بوده. خب دو فرزند کوچک با فاصله کم خیلی برایم سخت بود. وقتی غلامرضا شهید شد گفتم: خدایا شکرت! الان میفهمم حکم وجود احمدرضا را. خواستی بعد غلامرضا جای خالی اش را برایم پر کنی.
غلامرضا دوست داشت همه فامیل در مراسم عروسیاش باشند
غلامرضا وارد دانشگاه شده بود که یک روز آمد و گفت: مامان دختری هست که من خانوادهاش را میشناسم و چند ماهی است زیر نظرش دارم. خانوادهاش هم مومن و باخدا هستند. مشخصاتش را داد تا من هم بروم او را ببینم. نیلوفر واقعا دختر خوبی بود و خوشم آمد. مثل خودمان بودند.