▪️🖤▪️ ⚫️ امام خمینی: سیدالشهدا و اصحاب او و اهل بیت او آموختند تکلیف را: فداکارى در میدان، تبلیغ در خارج میدان▪️ 🟥 آنها به ما فهماندند که در مقابل جائر، در مقابل حکومت جور، نباید زنها بترسند و نباید مردها بترسند. ▪️چهارمین روز از ماه محرم،ماه حزن و اندوه تسلیت ▪️التماس دعا ◼️کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra

▪️▪️▪️ #فریادهای شهید مطهری بر تحریفات عاشورا :قسمت چهارم جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام: نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروف‌ترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد. #قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند. #همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت. حضرت به لیلا فرمود: که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن... شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند! #اولا در کربلا لیلایی نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. #منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند: هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد. به جز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ یعنی تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید: #خیز ای بابا از این صحرا رویم..... نک به سوی خیمه لیلا رویم... کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra

🎥 ماجرای برخورد تند یک فرزند شهید سرمسائل سیاسی با حاج قاسم سلیمانی درجمع فرزند شهدا به روایت فرزند شهید همت #حاج_قاسم🌷 ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄      📮به همسفران دیار طغرالجرد بپیوندید👇 https://eitaa.com/Yareanehamra

🌷🌹 قسمت نوزدهم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید مفقودالجسد محمّد امیری خانمکانی: نام پدر: یدالله  نام مادر: ربابه امیری تاریخ تولد: 8/4/1344 محل تولد: خانمکان از توابع بخش طغرالجرد شغل: دانش آموز و بسیجی وضعیت تأهل: مجرد تاریخ شهادت:8/5/1362 محل شهادت: جبهه مهران نام عملیات: والفجر ۳ محل دفن: روستای خانمکان   #زندگی‌نامه شهید محمد امیری خانمکانی 🌷  راوی: خانواده محترم شهید : شهید محمد امیری خانمکانی در مورخه ی 8/4/44، در روستای خانمکان از توابع طغرالجرد، قدم به این جهان گذاشت. خانواده شهید، مثل همه روستاییان، کشاورز ودامدار بودند و شهید از همان اوان کودکی به اندازه ی توان خود در کارهای خانه مشارکت داشت.  دوران دبستان را در روستای خانمکان با موفقیت گذرانید و برای ادامه ی تحصیل به طغرالجرد رفت. او که وسیله ی نقلیه ای نداشت، برای رسیدن به مدرسه، هر روز صبح و عصر، این فاصله ی پنج کیلومتری را پیاده طی می‌کرد.  با شروع انقلاب، ایشان نیز همانند سایر جوانان آن زمان، به مبارزه علیه رژیم طاغوت پرداخت و با همکاری چند تن از از جوانان روستا و ارتباط با جوانان انقلابی طغرالجرد، ازجمله شهید سید عباس هاشمی، به طور مخفیانه و شبانه، اقدام به پخش اعلامیه و نوشتن شعار روی دیوارها می‌کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی، مشتاق حضور در جبهه شد، امّا به خاطر کم بودن سنش، باید با رضایت یکی از والدین، عازم جبهه شود. لذا نزد مادرش رفت و با التماس از او ‌خواست که به سپاه بیاید و رضایت نامه را امضاء کند.  بدین ترتیب او عازم جبهه ‌شد و چند باری هم به مرخصی آمد و به خانواده سرزد. آن گونه که دوستان و همرزمان شهید، از احوالات ایشان تعریف می‌کنند، محمّد چه در خانه بود و چه در جبهه، نماز شبش ترک نمی شد. آن جوان محجوب و سر به زیر و چشم پاک، سرانجام در هشتم مرداد ماه سال 1362، در عملیات والفجر3، به شهادت ‌رسید اما با از گذشت 36 سال، هنوز نشانه ای از او به دست نیامده و خانواده همچنان چشم به راه پیکر پاکش هستند. روح همه‌ی پدران و مادران شهیدی که به رحمت خدا رفته اند، شاد باد. بعضی از این عزیزان، سال‌های سال در انتظار بودند تا شاید از فرزند دلبندشان خبری شود اما با همان درد انتظار، به دیار باقی شتافتند. پدر و مادر شهید محمّد امیری خانمکانی نیز چندین سال در انتظار ماندند تا شاید دوست یا همرزمی، برایشان خبری بیاورند ولی افسوس در این انتظار ماندند و به دیدار معبود شتافتند و در سرای جاودانگی، فرزند عزیزشان را در آغوش گرفتند. ادامه دارد... کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra

⚫️ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . . پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند: عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید. گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟ گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند. گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟ گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد. "السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه🖤 📚داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄      📮به همسفران دیار طغرالجرد بپیوندید👇 https://eitaa.com/Yareanehamra