eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
592 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
50 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
همسفران دیار طغرالجرد
 🌷🌷🌷 #دویست و بیست و سومین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید غلامعلی فتاح
 🌷🌷🌷 و بیست و چهارمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه شهید غلامعلی فتاحی ( قسمت سوم ) ترین زینت زن خاطرات: برادرشهید، جانباز حاج شیخ اسماعیل فتاحی ☆دو سال از انقلاب گذشته بود. ما تابستان را در منطقه ییلاقی هشونی می گذراندیم. از مهندسین ذوب‌آهن با مهمان های خود برای تفریح و گردش به آنجا آمده بودند. زن های آن‌ها پوشش خوبی نداشتند. غلامعلی سن کمی داشت با شجاعت توأم با ادب، خطاب به آن‌ها این بیت شعر را خواند:ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است. زیبنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.》 ☆بعدها آن مهندس به پدر ما گلایه کرده بود که پسر شما امروز به مهمان های ما چنین تذکری داده است.   خود را بر دیوار خانه نوشت و در پی آن رفت. ☆بیشتر نیمه ی دوم سال 61 را در جبهه گذراند. برای شناخت و کار با سلاح‌های مختلف، آموزش می دید. یک گروهان ویژه تشکیل شده بود وحاج قاسم سلیمانی به‌عنوان مربی با آن‌ها کار می‌کرد. ☆من هم عازم جبهه بودم و مادرمان که دلتنگ غلامعلی شده بود، گفت: «حالا که تو به جبهه می روی، به ایشان بگو بیاید تا او را ببینم». همان موقع ها بود که دیدم روی دیوار منزل با خط ریز نوشته بود: «می‌روم به امید شهادت». ☆زمانی که او را دیدم پیغام مادر را به او رساندم. جواب داد: «ان‌شاءالله اگر خدا عمر داد، بعد از عملیات سری به خانه می زنم» امّا خداوند مقدر کرده بود که شهید شود.  ☆روز قبل از شهادت چند ساعتی با هم بودیم. خوشحال بود. چندین بار با هم خداحافظی کردیم. آن لحظه احساس کردم دیگر ماندنی نیست. از حرکات او پیدا بود. خواب دیدم سینة زخم برادر ☆عملیات والفجرشروع شد. ایشان جزء گروهان ویژه ی خط شکن لشکر بود. نزدیک اذان صبح در خط اوّل دشمن که دست ما بود، او را دیدم. من مجروح شده بودم. با هم نماز صبح خواندیم. بعد از نماز اصرار ‌کرد که به عقب برگردم. ☆می‌گفت: «شما زودتر برو، مجروح هستی، من بعدا می آیم». خداحافظی کردم و به بیمارستان رفتم. بعداً خبردار شدم که ایشان بازنگشته است. مدتی از مفقود شدنش می‌گذشت که یک شب خواب دیدم سینه اش زخمی است و خون از آن روان گردیده.  ☆پس از پرس و جوهای فراوان، یکی از فرماندهان گردان به نام آقای علیپور را که گرگانی بود، پیدا کردم و سراغ برادر را از او گرفتم. ایشان گفتند: « برادر شما از ناحیه ی سینه و پهلو ترکش خورده و شهید شده است». پرسیدم: « خودتان این منظره را دیده اید؟» ایشان گفتند: «دقیقا همینطور شد که گفتم». ☆19 سال پس از شهادتش جنازه و پلاکش پیدا شد.   جبهه را حرمت بدار : رجب اسماعیل زاده (معلم) ادامه دارد... نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra