همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و چهل و هفتمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید غلامرضا قاس
🌷🌷🌷
#دویست و چهل و هشتمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید غلامرضا قاسمی فرزند درویش:
(قسمت آخر)
#ادامه وصیت نامه شهید غلامرضا قاسمی:
#وصیت میکنم به تمام ملت شهیدپرور که از خون شهیدان پاسداری نمایند. وصیت من به هم وطنان عزیزم و به خصوص به تمام خویشاندان و دوستان این است که در درجه اول جهاد اکبر را انجام دهند که آن جهاد مبارزه با هواهای نفسانی و دوری از گناهان میباشد.
#وصیت من به تمام خواهران این است که حجاب اسلامی خود را حفظ کنند، حفظ حجاب شمشیری است بر قلب دشمن؛ #و صیت دیگرم به پدر و مادرم این است که برای فرزند کوچک خود که درراه خدا قربانی شده، ناله و ضجه نکنند و به یاد علی اکبر امام حسین (ع) بیفتند و غم از دست دادن مرا از خاطر ببرند.
☆به شما ملت ایران توصیه میکنم که امام عزیز را تنها نگذارید و به دستورات این قلب تپنده مستضعفین گوش فرا داده و به گفته ی او عمل نمایید.
《میروم مادر که اینک کربلا می خواندم
از دیار دور یار آشنا می خواندم
مهلت چون و چرایی نیست مادر الوداع
زآنکه آن جانانه بی چون و چرا می خواندم
وای اگر اندر طریق عشق کوتاهی کنم
خاصه وقتی یار با بانگ رسا می خواندم.
بانگ «هَل من ناصر» از کوی جماران میرسد.
در طریق عاشقی روح خدا میخواندم.
#میروم آنجا که مشتاقانه با حلقوم پاک
جاودان تاریخ ساز کربلا می خواندم
ذوالجناحِ رزم را گاه سحر زین میکنم
میروم آنجا که نایِ نینوا می خواندم.》
#از همگی التماس دعا دارم به امید پیروزی رزمندگان انقلاب اسلامی بر کفر جهانی.
غلامرضا قاسمی
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷
#زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد،
《 پنجشنبه ها》
#زندگینامه شهید حاج لطفعلی
محسن بیگی
[ قسمت شانزدهم ]
#راوی خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید)
#کمک به مستمندان :
#پدرم از جبهه به مرخصی آمده بود و بسیار خسته بود. صبح روز بعد وقتی بیدار شدم، نبود. حدود ساعت ده آمد. در حیاط خانه ایستاد. از خستگی عرق میریخت.
☆من خیلی با پدرم صمیمی بودم. بعضی از اسرارش را به من میگفت. دیدم لباسش را می تکاند و بوی هیزم میداد. ☆پرسیدم: « کجا بودید؟» گفت: «بعضی از کارها را حتی به تو هم نباید بگویم شاید خدا از من قبول نکند».
#اصرار کردم و گفتم به کسی نمیگویم. گفت: «نمازم را که خواندم با الاغ به بیابان رفتم. زنی هست که سه دختر و یک پسر بچه ی یتیم دارد. هیزم برایش بردم»
☆اصرار کرد به کسی نگویی شاید خدا زحمت و این عرقی را که امروز در تيرماه ریختم قبول نکند و هدر برود.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و چهل و هشتمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید غلامرضا قاس
🌷🌷🌷
#دویست و چهل و نهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید حسین قاسمی
شهیدحسین قاسمی
نام پدر: رمضان
نام مادر: فاطمه عسکری
تاریخ تولد: ۱۳۴۶
محل تولد: رشک سفلی
شغل: جهاد گر
وضعیت تأهل: مجرد
محل شهادت: جزیره مجنون
محل دفن: رشک سفلی
☆حسین قاسمی در سال ۱۳۴۶ در روستای رشک سفلی از توابع بخش طغرالجرد و در خانوادهای کشاورز و زحمتکش و دارای روحیه مذهبی و دینی به دنیا آمد.
☆حسین فرزند دوم خانواده بود و در سن ۱۶ سالگی در جهاد سازندگی مشغول به کار شد و تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه شهید سید عباس هاشمی ومتوسطه را سپس در دبیرستان دکتر شریعتی پابدانا ادامه داد.
☆نامبرده در اولین مرحله از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام شد و حدود ۲ ماه در جبهه بود و پس از برگشت از جبهه مجدداً هنگامیکه دیگر دوستان حسین در جبهه بودند او نیز برای عقب نماندن از قافله خود را به جبهه رساند و در جزیره مجنون در بهعنوان سنگر ساز بی سنگر در گروه جهاد سازندگی مشغول به خدمت شد.
☆نامبرده دارای روحیه ای مذهبی و عشق و علاقه وافر به حضور در مسجد و مراسم مذهبی بود و از نظر اخلاقی خیلی خوش اخلاق و دارای روحیه ای لطیف و مهربان و به همه عشق می ورزید.
#قسمتی از وصیت نامه شهید:
#پدر و مادرم سلام
☆درود خدا بر بندگانش باد امیدوارم که مرا حلال و تمام زحمت های خویش را بر من حلال نمایید، شما را به خداوند می سپارم.
☆خواهران و برادران عزیزم مرا حلال کنید.
#ای خواهران عزیز عفت و پاکدامنی خود را مثل حضرت زینب وفاطمه زهرا سلام الله علیهما رعایت کنید و راه امام و شهیدان را ادامه دهید و پاسدار خون شهیدان اسلام باشید.
#از خداوند طلب عفو برایم نمایید و زیارت عاشورا را یادتان نرود.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و چهل و نهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید حسین قاسمی
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
قسمت ( اول)
شهید نجف کاظمی طغرالجردی
نام پدر: محمّد
نام مادر: بی بی طاهره )زیور(امیری
تاریخ تولد1344/1/4:
محل تولد: طغرالجرد
شغل: طلبه، بسیجی
وضعیت تأهل: مجرد
تاریخ شهادت1361/2/12:
محل شهادت: منطقه عملیاتی
خرمشهر
عملیات: بیت المقدس
محل دفن: گلزار شهدای طغرالجرد
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
#راوی: حسین کاظمی برادر گرامی شهید،
☆روحانی شهید نجف کاظمی فرزند محمد مشهور به محمدخان در/1/4 1344 در روستای طغرالجرد در خانوادهای مذهبی ومتدین به دنیا آمد. دوران تحصیل دبستان را در مدرسه طلوع طغرالجرد سپری نمود و دوره راهنمایی را همزمان به اوج گیری انقالب طی کرد.
☆پس از گرفتن مدرک سیکل به اتفاق چند تن از همشهری های خود برای تحصیل دروس طلبگی به شهرستان یزد رفتند.
☆حدود یکسال در مدرسه علمیه امام خمینی یزدتحصیل نمود وسپس جهت ادامه تحصیل دینی به مشهد مقدس مشرف شد و در جوار بارگاه امام هشتم علیه السالم مشغول به فراگیری
علوم دینی شد.
☆همزمان با شروع جنگ تحمیلی اعزام نیروهای بسیجی از سراسر ایران به جبهه های نبرد حق علیه باطل این روحانی بزرگوار نیز عزم مبارزه با دشمنان اسالم کرد و عازم جبهه شد.
☆مرحله اوّل در عملیات طریق القدس مجروح شد. در این عملیات پسر عمه اش »سید عباس هاشمی« به شهادت رسید.
#نجف طی نامه ای به خانواده نوشته بود:
#به عمه عزیزم بگویید:
#من عازم جبهه شدم تا اسلحه بر زمین افتاده سید عباس را بردارم, انتقام خون او را از دشمن خواهم گرفت« لذا به جبهه رفت.
☆چند روز از رفتنش گذشته بود که برگشت. پدر گفت: از کجا برگشتی ؟ گفت: از اهواز.
#گفت: چرا برگشتی؟ وی با توجه به اینکه می دانست این آخرین بار است که به منطقه اعزام میشود و در آینده نزدیک به آرزوی خود خواهد رسید، به همین جهت در جواب پدر خود گفت:
#چون از مشهد اعزام شدم و با بچه های کرمانی نیستم لذا پیش خود فکر کردم اگر در این مرحله شهید شوم جنازه من را به استان خراسان می برند و تا وقتی که ثابت شود من بچه کرمان هستم و بخواهند جنازه من را برای شما بفرستند شما اذیت می شوید. لذا برگشتم
تا از کرمان اعزام شوم، با همشهریان با هم باشیم و اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد #جنازه من سریع به دست شما برسد. پدر اشک در چشمانش حلقه زد و نجف را در آغوش گرفت او را بوسید و از او خداحافظی کرد.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید نجف کاظمی قسمت
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاه و یکمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
قسمت ( دوم)
#افقی یا عمودی
☆شهید به اتفاق اخوی بزرگتر خود و عده ای از همشهریان به جبهه اعزام شدند. اولین و آخرین نامه ای که در این مرحله اعزام نوشت، برای خانواده نوشته بود که من در این عملیات شرکت میکنم و به سمت شما بر می گردم حال یا عمودی و یا افقی..
#مادر وقتی که این جمله را برایش خواندیم گفت: خدا را شکر ولی افقی یا عمودی یعنی چه؟ پدر گفت: می خواسته شوخی کنه عمودی یعنی روی پای خود میاد و افقی یعنی خوابیده یا مجروح ویا شهید، بغض گلوی مادر را گرفت. گفت: #چرا این شوخی ها را با من میکنید من طاقت شنیدن ندارم.
#خودم میدانستم نجف در این عملیات شهید میشود.
☆چند روز بیشتر نگذشت که خبر شهادت او را به همراه پاسدار "شهید محمد صیفوری"را به ما دادند.
☆آن روزها پدر یکی از اعضای انجمن اسلامی روستا بود که بعد از پیروزی انقلاب توسط تعدادی ازفعالین انقلابی برای بررسی وحل مشکالت روستا تشکیل شده بود و نقش به سزایی در اداره امور روستا داشتند.
☆یکی از اعضای انجمن اسلامی طغرالجرد تعریف میکرد :
☆عصر بود که از بنیاد شهید زرند آمدند گفتند: نجف شهید شده. شما با پدرشهید هماهنگ کنید تا خبر شهادت فرزندشان را بدهیم. گفت: من رفتم پدر شهید را پیدا کردم گفتم حاجی امشب خانه هستید تا خدمت برسیم. گفت: خیر است. گفتم: حالا خدمتتان عرض میکنم.
☆دیدم پدر شهید که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: غیر از نجف کس دیگری هم شهید شده؟
#گفتم: از چه موضوعی حرف می زنید؟ #گفت: من خودم می دانستم نجف در این عملیات شهید میشود و منتظر خبر شهادتش بودم.
#با پخش خبر شهادت نجف و پاسدارشهید محمّد صیفوری حزن و اندوهی بر طغرالجرد حاکم شد.
#پس از انجام مقدمات لازم این دو شهید بر دوش مردم مسلمان و انقلابی تشییع و طبق وصیت شهید در گلزار شهدا و کنار پسر عمه شهیدش سید عباس هاشمی به خاک سپرده شد.
#لازم به ذکر است که پس از شهادت این عزیز سه برادر دیگر وی که در سن جنگ و جبهه بودند. اسلحه بر زمین افتاده برادرشان را برداشته و دوتن از آنها در کسوت مقدس پاسداری تا پایان جنگ منطقه را ترک نکردند.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷
#زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد،
《 پنجشنبه ها》
#زندگینامه شهید حاج لطفعلی
محسن بیگی
[ قسمت هفدهم ]
#کسی که امر به معروف و نهی از منکر را از فرزندش آغاز کرد.
#راوی خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید)
☆ده یا یازده سال داشتم. با پسر دایی ام، شهید حسین محسن بیگی، برای گردش به صحرای طغرالجرد رفتیم. از مزرعه ای که نمی دانستیم صاحب آن کیست، چند بلال چیدیم وخوردیم.
☆وقتی به خانه رسیدیم هنوز مشغول خوردن بودیم. اذان ظهر بود. پدرم عبای زرد رنگی داشت، روی دوشش انداخته بود و برای نماز جماعت به مسجد می رفت. به ما گفت: »از کجا ذرت آورده اید؟ حسین ترسیده بود. من گفتم: »از صحرای طغرالجرد«. چیزی نگفت. چهره اش هم تغییر نکرد. گفت: » به خانه بیایید تا چندخشت را جابه جا کنیم«. وقتی وارد خانه شدیم درب را بست. ما را به اتاق برد.
#گفت: »چرا از صحرای مردم ذرت چیدید؟ باید به شما درسی بدهم که هرگز فراموش نکنید« آنگاه ما را تنبیه کرد و گفت: »حالا بروید«. خودش هم برای اقامه نماز به طرف مسجد رفت.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاه و یکمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید نجف کاظمی
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاه و دومین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
قسمت ( سوم)
#خاطراتی از شهید کاظمی
#قران وسرود صبحگاهی:
☆نجف در دوران تحصیل در مقطع راهنمایی که مقارن با تظاهرات و راهپیمایی علیه رژیم ملعون پهلوی بود بسیار فعال بود.
☆به اتفاق تعدادی از هم شاگردی های خود در تعطیل کردن کلاس ها و شرکت بچهها در تظاهرات تلاش میکرد.
☆بعد از پیروزی انقلاب نیز در گسترش مبانی انقلاب و دین در مدرسه تلاش میکرد با توجه به صدای خوبی که داشت همیشه به اتفاق »شهید محمود محسن بیگی« قرآن و سرود »الله اکبر، خمینی رهبر« را سر صف صبحگاه مدرسه می خواند.
☆در گروه سرود مسجد فعالیت داشت همیشه در خانه با خودش شعر و نوحه می خواند و زمزمه میکرد.
#دفاع از شهید بهشتی:
☆در زمانی که بین »شهید بهشتی« و رئیس جمهور خائن »بنی صدر« اختلاف بود، بعضی نا اهلند و مغرضان شهید بهشتی را مورد اتهام قرار میدادند.
☆یک روز در مدرسه یکی از شاگردان که یکسال از نجف بزرگتر بود آگاهانه یا نا آگاهانه در زمین ورزش مدرسه بیل را بالا برده بود و به شهید گفته بود : یا بگو مرگ بر بهشتی درود بر بنی صدر و یا بیل را بر سرت می زنم.
#شهید گفته بود: من هرگز به سید اولاد پیغمبر بدون دلیل مرگ نمی گویم و برکسی که با او دشمنی میکند هم درود نمی گویم، تو هم نمی توانی کاری کنی بچه های دیگر جلوی درگیری آنها را گرفتند.
#مشق دفاع:
☆جنگ که شروع شد، نجف و شهید محمود محسن بیگی و تعدادی از بچه های دیگر، هم کلاس های خود را بیرون از مدرسه می بردند و با بچه ها مثل رزمندگان تمرین میکردند.
چند اسلحه سر پر هم داشتند و به عنوان نیروی دشمن و خودی شلیک میکردند.
#اردوی دانش آموزی:
☆تابستان سال 60 بود جهاد سازندگی با هم کاری سپاه پابدانا تعدادی از دانش آموزان را برای اردوی دانش آموزی به بگشتوئیه )سی کیلومتری پابدانا( برده بودند. این اردو که بیش از یک ماه طول کشید با ماه مبارک رمضان مقارن شده بود.
#جالب اینکه تعداد زیادی از این جوان ها ازجمله نجف روزها را روزه میگرفتند و در تمام مراحل آموزشی عقیدتی و نظامی و حتی رزم شبانه وکوهنوردی هم شرکت میکردند.
#چند نفر از آن جمع ازجمله : محمدرضا رشیدی« )عزت الله ، پسرخاله نجف
(مهدی شجاعی«، »پاسدار اسفندیار محمودی"سیدرضاحسینی« و علی ایرانمنش« در طول دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند.🌷
#شناخت شهید از زبان برادر زاده ای که هیچگاه شهید را ندیده است.
#راوی: برادرزاده شهید
☆اینجانب »محمّد کاظمی« )فرزند محمود( هستم. عموی من چند سال قبل از به دنیا آمدن من در جبهه های حق علیه باطل به شهادت رسید و من توفیق زیارت ایشان را نداشتم
#از دیگران و عموهایم خاطراتی شنیدم شاید برای شما هم جالب باشد.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاه و سومین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید نجف کاظ
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاه و چهارمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
قسمت ( پنجم)
#روزی که نجف به شهادت رسید.
راوی: همرزم شهید، رزمنده جانبازپاسدار محمد رشیدی :
☆در عملیات بیت المقدس من و شهید نجف کاظمی و احمد رشیدی در یک گردان بودیم.
☆شامگاه یازدهم اردیبهشت درمنطقه فرسیه وارد عملیات شدیم. شب عملیات از هم جدا شدیم و صبح دوازدهم که به هم رسیدیم، نجف گفت: »ما دیشب در محاصره عراقی ها گرفتار شدیم و با توسل به حضرت زهرا )س( و ائمه اطهار )ع( از محاصره بیرون آمدیم«. با هم در محدوده ای مستطیل شکل که چهار طرف آن خاکریز بود، مستقر شدیم.
☆حدوداً ساعت هفت صبح بود که من با نجف از خاکریز به طرف عراقی ها تیر اندازی میکردیم در همین حین تیری به پیشانی او اصابت کرد و اسلحه اش به سمت جلو پرت شد. بر زمین افتاد و پس از چند لحظه به شهادت رسید.
#من جنازه او را از خاکریز پایین آوردم و روی صورتش را پوشاندم و خبر شهادت او را به محمد رضا قربان زاده که فرمانده دسته بود، دادم.
☆تا بعد از ظهر در این محدوده با عراقی ها که حدود دویست الی سیصد متر با ما فاصله داشتند و به هر وسیله ای از قبیل بالگرد، تانک، تیربار و آرپی جی به روی ما آتش می ریختند، درگیر بودیم.
☆ساعت حدوداً چهار بعد از ظهر بود که فرمان عقب نشینی آمد و چند نفری که سالم بودیم به عقب برگشتیم.
#جنازه شهدا درمنطقه ماند و منطقه به دست عراقی ها افتاد. در مراحل بعدی عملیات بیت المقدس که منطقه آزاد شد، پیکر شهیدان از زیر خاک بیرون آمد و برای تشییع و خاکسپاری به عقب جبهه انتقال داده شد.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷
#زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد،
《 پنجشنبه ها》
#زندگینامه شهید حاج لطفعلی
محسن بیگی
[ قسمت هیجدهم ]
#خصلت های بارز شهید حاج لطفعلی محسن بیگی
#راوی خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید)
#شخصیت شهید حاج لطفعلی دارای زوایای پنهانی بود که هرکسی از آنها باخبر نبود. شاید همرزمان و همسنگرانش به فراخور حال خود به بخشی از آن دست یافته بودند.
☆در بعد معارف دینی و مذهبی عطش زیادی به فرا گرفتن مسائل مذهبی داشت. هر جا به نکته نغز و قابل استفاده ای برخورد میکرد.
#از خصوصیات پدرم، ارادت خالصانه به امام حسین (ع) بود و اعتقاد داشتند باید حداقل سالی یک بار درخانه روضه امام حسین و ذکر مصائب اهل بیت برپا شود و این مراسم را با دعوت از اقوام و همسایه ها خیلی ساده برپا میکردند و در پایان مراسم می گفتند: «هم مراسم امام حسین (ع)را برپا کردیم و هم صله رحم انجام دادیم».
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاه و پنجمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید شهابالدی
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاه و ششمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید شهاب الدین کامرانی
(قسمت دوم )
#راوی: خواهرگرامی شهید
#شهاب درس »هَیهات مِنّا اَلذِّلة« را از سرور و آقایش امام حسین )علیه السالم( آموخته بود و به ندای »هَل من ناصرٍ یَنصُرنی « حسین، لبیک گفت و از جان و ناموس و خاک کشورش دفاع کرد. به حسین خود اقتدا کرد و سر را در قدم دوست افکند و همچون عباس بن علی )علیه السالم( دست را نثار یار کرد.
#بوی گل های چیده می آید.
#گویا نزدیکی های ظهر بوده و مادر در حیاط خانه مشغول شستن فرش، همسایه ها آمده بودند تا خبر شهادت شهاب را به مادر بدهند. ایشان که تازه داغدار مرگ همسر شده بود،
ازسرکشی بی هنگام همسایه ها تعجب کرده و آشوبی در دلش افتاده بود. کم کم خبر شهادت را به ایشان گفته بودند.
#چه روزی برای مادر رقم خورده بود!
"امان از دل زینب "
☆من تهران بودم. گفتند: » سریع خودت را برسان. خواهرت، محبوبه، مریض است«. وقتی به قم رسیدم، سوار تاکسی شدم. شهر غیر عادی به نظر می رسیداز راننده پرسیدم: "قم چه خبر است؟ گفت:
#فردا مراسم تشییع شصت شهیدبرگزار می گردد.
#من هنوز خبر نداشتم، ناخود آگاه گفتم: "یکی از شهدا برادر من است"
و زیر لب ادامه دادم:
"ره صد ساله را یک
شبه رفت."
☆وقتی سر کوچه رسیدم دیدم حجله شهاب را زدند. مادر بیهوش شده بود. همسایه ها دورش را گرفته بودند. در کوچه غوغایی برپا بود.
#آری، مادرم عزیزترین فرزندش را قربانی امام حسین )علیه السالم( کرده بود. #اکنون شهاب او عروج کرده و شهابی آسمانی بود.
☆لحظه ی دیدار فرا رسید. با شاخه های گل به دیدارش رفتیم و با سر از تن جدا شده ی او که گرد میدان نبرد بر آن نشسته بود، روبه رو شدیم
فریاد "یا مظلوم، یا حسین" بلند شد.
☆گل ها را به سویش بردیم اما نه جانی در بدن داشت و نه دستی در پیکر...
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاه و ششمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید شهاب الدین ک
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاه و هفتمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید شهاب الدین کامرانی
(قسمت آخر )
#راوی: خواهرگرامی شهید
☆گل ها را به سویش بردیم اما نه جانی در بدن داشت و نه دستی در پیکر...
#به یاد روضه علی اکبر علیه السلام افتادم.
☆با خودم زمزمه کردم:
"جوانان بنی هاشم
بیایید، علی را بر در خیمه رسانید.
#تمام آن روز را به یاد عاشورا بودم.
#زینب جان، به یاد تو صبوری میکنیم که چه ها کشیدی! اگرچه با رفتن برادر، دل ما شکست و قلب مان آزرده شد و پشتوانه محکمی را از دست دادیم ولی او به ملکوت اعلی پیوست و به آرزویش رسید. "الهی رضی،ً بِقضائِک و تسلیماً لِاَمرِک، ال مَعبودَ سواک،َ یا غیاثَ
المُستَغیثین"
#بوی گل را از که جوییم؟ از گلاب
☆یک روز جمعه خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهداء رفتم. کنار آرامگاه برادر نشستم و با او حرف زدم. درد دل وگلایه کردم که: »چرا به خوابم نمی آیی؟
#وقتی که از گلزار بیرون آمدم، منتظر ماشین بودم. آقایی با ماشین جلوی من ایستاد و من سوار شدم. گفتم: "خیلی
وقت است این جا ایستاده ام و منتظرم"
☆گفت: »شمابرای زیارت کدام شهید به گلزار آمده اید؟« گفتم: "شهاب کامرانی"
☆مکثی کرد و با چهره ای شگفت زده گفت:
#من رضا ابراهیمی،دوست و همرزم شهاب هستم«. گفتم: من خواهر شهاب هستم.
#از این ماجرا تعجب کردم
وگفتم: »شهاب دوستش را فرستاد که من را به خانه برساند و شک ندارم که این اتفاقی نبوده.
☆خیلی از برادرم تعریف کرد وگفت: من و شهاب در جبهه با هم بودیم. او نذر چهل غسل شهادت کرده بود که چهلمین غسل به شهادت رسید و سرش از تن جدا شد.
☆آن گاه به قامت رشید برادرم اشاره کرد و گفت: هنگامیکه پیکر رعنای شهاب را میآوردند، پاهایش از خودرو بیرون مانده بود.
☆پس ازاین دیدار اتفاقی، یک بار ایشان را که خود نیز جانبازی سرافراز بود، به خانه دعوت کردیم و از خاطرات خود با شهاب برایمان سخن گفت.
#متأسفانه پس از آن دیگر نتوانستیم
ایشان را پیدا کنیم. انشاءالله هر جا که هستند، سلامت باشند.
#سعی و طوافی« به یاد » لبیک برادر
☆درمردادماه ،1398 خداوند به من توفیق تشرف به حج راعطا کرد. از آنجا که شهاب در زندگی بیشتر به من نزدیک بود، نیّت کردم که به نیابتش اعمال حج را به جا بیاورم. هر چند بر ذِمّه اش نبود. او سنی نداشت، چیزی هم برای خودش نداشت که از آن طریق مستطیع
شود ولی دوست داشتم ثواب اعمال حج را به روح برادر شهیدم هدیه کنم.
☆پیش از آن که عازم مکه شوم، مادرم خواب دیده بود، مادر شهیدی که همسایه ما هستند،عکس های شهاب را آورده و قصد دارد آنها را به مکه ببرد. من که هیچ کس را از قصدم باخبر نکرده بودم، با شنیدن این خواب از زبان مادر، عزمم جزم تر شد و به لطف خداوند متعال موفق شدم نیتم را عملی نمایم و از این بابت شکر گزار خداهستم.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷
#زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد،
《 پنجشنبه ها》
#زندگینامه شهید حاج لطفعلی
محسن بیگی
[ قسمت نوزدهم ]
#خصلت های بارز شهید حاج لطفعلی محسن بیگی
#راوی خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید)
#اقوام و همسایگان به او ارادت خاصی داشتند. از روابط اجتماعی بالایی برخوردار بود.
☆همیشه به فامیل سر می زد و جویای احوالشان بود. به اعتراف همه کسانی که شهید را میشناختند، شهید به هیج وجه اهل عجب و ریا نبود، به تعبیر ساده تر ظاهر و باطن ایشان همان بود که نشان میداد و همین خصائل بود که شهید را دوست داشتنی کرده بود.
☆در یادداشت های ایشان این جمله زیبا به چشم میخورد «آفة العبادة الریاء» (آفت عبادت ریا و تظاهر است).
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra