eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
588 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
52 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت یازدهم ] از شهید حاج لطفعلی محسن بیگی. خاطرات: همسر شهید کس که تو را شناخت جان راچه کند؟» خمینی (ره) را خیلی دوست داشت. پایبند و ارادتمند رهبر انقلاب و ولایت‌فقیه بود. ☆یک شب که تازه از جبهه آمده بود، در خانه نشسته بودیم که گفت: «اگر رهبرم حضرت امام خمینی فتوا دهد بچه‌ها را باید قربانی کنید تا اسلام و قرآن زنده بماند و این انقلاب حفظ شود، من راضی هستم». ☆ناراحت شدم، واقعا عرصه برایم تنگ شده بود و با مشکلات زیادی زندگی می‌کردم. طوری جبهه می رفت که هیچ کس خبر نمی شد. خطاب به او گفتم: «۹ تا بچه را می‌گذاری و به جبهه می‌روی، چرا دیگران نمی روند؟». نگاهی پر از مهر و محبت به من کرد گفت: «تو نیز در جهاد من شریک هستی. من در جبهه می جنگم و تو بچه های مرا بزرگ می‌کنی. خدا با توست، تو نمی دانی شاید اجر تو پیش خدا بیشتر از من باشد». ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت دوازدهم ] از شهید حاج لطفعلی محسن بیگی. خاطرات: همسر شهید چرا به شهادت نمی رسم؟ ☆زمستان بود. در خانه نشسته بودیم. با بچه‌ها حرف می‌زد و شوخی می‌کرد. برای آن‌ها شعر می‌خواند و نی می زد. من که شادی بچه‌ها را دیدم، گفتم: «دیگر نمی‌گذارم به جبهه بروی. هر بار که به جبهه می‌روی نذر می‌کنم سالم برگردی». خیلی ناراحت شد. گفت: «پس همین آه و ناله های توست که من به آرزویم که شهادت است، نمی رسم». ادامه دارد... نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت سیزدهم ] تا شهادت خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید) ☆وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد ایشان طغرالجرد بود. متوجه شد که تانک ها و هواپیماهای عراقی زمین و آسمان ایران را مورد هدف و حمله قرار دادند، خود را سریع به مناطق جنگی رساند. در خط مقدم به مبارزه با مزدوران عراقی پرداخت. ☆چهار سال به‌صورت متوالی در جبهه حضور داشت و در عملیات های مختلفی ازجمله عملیات شکست حصر آبادان، بیت المقدس، خیبر در جزیره مجنون، عملیات کربلای یک، سه، چهار و پنج حضوری فعال داشت. ☆انسانی شجاع و بی باک بود و خودش نقل می‌کرد: « فرماندهان می‌خواستند مرا فرمانده گروهان کنند خیلی هم اصرار داشتند ولی من قبول نکردم، گفتم هرگز چنین مسئولیتی قبول نمی‌کنم». ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت چهاردهم ] تا شهادت خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید)پدرم در سه عملیات به درجه ی والای جانبازی نائل آمد. وقت هم ایشان را جهت مداوا به بیمارستان می‌بردند هنوز جراحتش بهبود پیدا نکرده، با مسئولیت خودش، دوباره به جبهه برمی‌گشت. ☆در تاریخ بیست یکم دیماه ۱۳۶۵ هم‌زمان باعملیات کربلای پنج من نیز اهواز بودم. می خواستیم به شلمچه برویم که ایشان با اصابت تیر مستقیم به پیشانی، به آرزویش رسید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. منطقه‌ی پرتلاطم شلمچه، در لابلاي گلبرگهای شقایق آرام گرفت تا فرشته ها تصویر او را از بلندای آسمان تماشا کنند. ، به همراه ده تن دیگر از پرستوهای شهرمان برگشتند و روی دستان مردم شهیدپرور طغرالجرد با افتخار تشییع شدند و در گلستان شهدای طغرالجرد در کنار دیگر همرزمان شهیدشان آرام گرفتند. ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت پانزدهم ] خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید)   که نگاهش تنها به دست خدا بود. ☆از طرف حسابداری منطقه پابدانا به خانه‌ی ما آمدند و به ایشان گفتند: «فردا به حسابداری بیایید. باید ده هزار تومان بابت حق ماموریت که به جبهه رفتید به شما بدهیم». ☆ایشان گفت: «من به خاطر پول به جبهه نرفتم. برای خدا رفتم. الان هم به مرخصی آمدم. سه روز دیگر باید بروم، به این پول نیازی ندارم». درحالی که واقعا به آن پول نیاز داشتیم. آن شب شام ما غذای بسیار ساده ای بود. ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت شانزدهم ] خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید) به مستمندان : از جبهه به مرخصی آمده بود و بسیار خسته بود. صبح روز بعد وقتی بیدار شدم، نبود. حدود ساعت ده آمد. در حیاط خانه ایستاد. از خستگی عرق می‌ریخت.  ☆من خیلی با پدرم صمیمی بودم. بعضی از اسرارش را به من می‌گفت. دیدم لباسش را می تکاند و بوی هیزم می‌داد. ☆پرسیدم: « کجا بودید؟» گفت: «بعضی از کارها را حتی به تو هم نباید بگویم شاید خدا از من قبول نکند». کردم و گفتم به کسی نمی‌گویم. گفت: «نمازم را که خواندم با الاغ به بیابان رفتم. زنی هست که سه دختر و یک پسر بچه ی یتیم دارد. هیزم برایش بردم» ☆اصرار کرد به کسی نگویی شاید خدا زحمت و این عرقی را که امروز در تيرماه ریختم قبول نکند و هدر برود. ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت هفدهم ] که امر به معروف و نهی از منکر را از فرزندش آغاز کرد. خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید) ☆ده یا یازده سال داشتم. با پسر دایی ام، شهید حسین محسن بیگی، برای گردش به صحرای طغرالجرد رفتیم. از مزرعه ای که نمی دانستیم صاحب آن کیست، چند بلال چیدیم وخوردیم. ☆وقتی به خانه رسیدیم هنوز مشغول خوردن بودیم. اذان ظهر بود. پدرم عبای زرد رنگی داشت، روی دوشش انداخته بود و برای نماز جماعت به مسجد می رفت. به ما گفت: »از کجا ذرت آورده اید؟ حسین ترسیده بود. من گفتم: »از صحرای طغرالجرد«. چیزی نگفت. چهره اش هم تغییر نکرد. گفت: » به خانه بیایید تا چندخشت را جابه جا کنیم«. وقتی وارد خانه شدیم درب را بست. ما را به اتاق برد. : »چرا از صحرای مردم ذرت چیدید؟ باید به شما درسی بدهم که هرگز فراموش نکنید« آنگاه ما را تنبیه کرد و گفت: »حالا بروید«. خودش هم برای اقامه نماز به طرف مسجد رفت. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت هیجدهم ] های بارز شهید حاج لطفعلی محسن بیگی خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید) شهید حاج لطفعلی دارای زوایای پنهانی بود که هرکسی از آن‌ها باخبر نبود. شاید همرزمان و همسنگرانش به فراخور حال خود به بخشی از آن دست یافته بودند. ☆در بعد معارف دینی و مذهبی عطش زیادی به فرا گرفتن مسائل مذهبی داشت. هر جا به نکته نغز و قابل استفاده ای برخورد می‌کرد. خصوصیات پدرم، ارادت خالصانه به امام حسین (ع) بود و اعتقاد داشتند باید حداقل سالی یک بار درخانه روضه امام حسین و ذکر مصائب اهل بیت برپا شود و این مراسم را با دعوت از اقوام و همسایه ها خیلی ساده برپا می‌کردند و در پایان مراسم می گفتند: «هم مراسم امام حسین (ع)را برپا کردیم و هم صله رحم انجام دادیم». ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاه و چهارمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )  #زندگی‌نامه شهید نجف کاظم
🌷🌷🌷 و پنجاه و پنجمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )   شهید شهاب‌الدین کامرانی شهید شهاب الدین کامرانی (محسن بیگی) نام پدر: احمد نام مادر: آمنه سوغندی تاریخ تولد: 1347/10/12 محل تولد: قم شغل: بسیجی، سرباز سپاه وضعیت تأهل: مجرد تاریخ شهادت: 1365/10/4 محل شهادت: شلمچه عملیات: کربلای چهار محل دفن: قم، گلزار شهدا علی ابن جعفر شهید شهاب الدین کامرانی (قسمت اول ) : خواهرگرامی شهید ☆شهید شهاب الدین کامرانی در دوازدهم دی ماه هزار و سیصد و چهل و هفت مقدس قم متولد شد. ☆پدرش، حاج احمد کامرانی، اصالتاً اهل طغرالجرد بود. چهار دختر و دو پسر داشت وشهاب، پنجمین فرزند ایشان بود. احمد ارادت خاصی به آیت الله مرعشی نجفی داشت و همواره میگفت: ،"نام آن مرجع عالی قدر را بر فرزندم نهادم تا او نیزچون شهابی برای دین اسالم بدرخشد. ☆شهاب الدین، دوران شیرین کودکی را پشت سر گذاشت. وارد مدرسه شد اما ادامه تحصیل نداد. ☆هنگامیکه بزرگتر شد به کار معرق وکاشی کاری حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها روی آورد. با همه و به ویژه بچه های هم سن خود، خیلی مهربان بود. آن زمان که هنوز در همه ی خانه ها تلویزیون نبود، پدرش از سفر مکه تلویزیونی آورد و او دوستان هم محله ای را دعوت میکرد و ضمن پذیرایی ، با آنها به تماشای برنامه های تلویزیون می نشستند. آن جایی که اکثر بستگان پدری او در طغرالجرد بودند تقریبا بیشتر ایام تابستان را در آنجا میگذراند و به دیدار اقوام می رفت. خویشاوندانی که اغلب آنها به شهادت رسیدند و چشم و چراغ آن سامان شدند. برجای مانده از شهید و دستی که به یاد حسین و عباس )علیهما السالم( فدا شد. ☆یکی از هم رزمان که خود که از جانبازان جنگ تحمیلی است، شاهد عینی لحظه به شهادت رسیدن شهاب بود. او نقل میکند: شهاب به شهادت رسید سر و دستش از بدن جدا شد. سنگرمان غرق خون شد تا حدی که دیگر آن سنگر قابل استفاده نبود و مجبور شدیم آن را با خاک پر کنیم. ادامه دارد. منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاه و پنجمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )  #زندگی‌نامه شهید شهاب‌الدی
🌷🌷🌷 و پنجاه و ششمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهید شهاب الدین کامرانی (قسمت دوم ) : خواهرگرامی شهید   درس »هَیهات مِنّا اَلذِّلة« را از سرور و آقایش امام حسین )علیه السالم( آموخته بود و به ندای »هَل من ناصرٍ یَنصُرنی « حسین، لبیک گفت و از جان و ناموس و خاک کشورش دفاع کرد. به حسین خود اقتدا کرد و سر را در قدم دوست افکند و همچون عباس بن علی )علیه السالم( دست را نثار یار کرد. گل های چیده می آید. نزدیکی های ظهر بوده و مادر در حیاط خانه مشغول شستن فرش، همسایه ها آمده بودند تا خبر شهادت شهاب را به مادر بدهند. ایشان که تازه داغدار مرگ همسر شده بود، ازسرکشی بی هنگام همسایه ها تعجب کرده و آشوبی در دلش افتاده بود. کم کم خبر شهادت را به ایشان گفته بودند. روزی برای مادر رقم خورده بود! "امان از دل زینب " ☆من تهران بودم. گفتند: » سریع خودت را برسان. خواهرت، محبوبه، مریض است«. وقتی به قم رسیدم، سوار تاکسی شدم. شهر غیر عادی به نظر می رسیداز راننده پرسیدم: "قم چه خبر است؟ گفت: مراسم تشییع شصت شهیدبرگزار می گردد. هنوز خبر نداشتم، ناخود آگاه گفتم: "یکی از شهدا برادر من است" و زیر لب ادامه دادم: "ره صد ساله را یک شبه رفت." ☆وقتی سر کوچه رسیدم دیدم حجله شهاب را زدند. مادر بیهوش شده بود. همسایه ها دورش را گرفته بودند. در کوچه غوغایی برپا بود. ، مادرم عزیزترین فرزندش را قربانی امام حسین )علیه السالم( کرده بود. شهاب او عروج کرده و شهابی آسمانی بود. ☆لحظه ی دیدار فرا رسید. با شاخه های گل به دیدارش رفتیم و با سر از تن جدا شده ی او که گرد میدان نبرد بر آن نشسته بود، روبه رو شدیم فریاد "یا مظلوم، یا حسین" بلند شد. ☆گل ها را به سویش بردیم اما نه جانی در بدن داشت و نه دستی در پیکر... ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاه و ششمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید شهاب الدین ک
🌷🌷🌷 و پنجاه و هفتمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهید شهاب الدین کامرانی (قسمت آخر ) : خواهرگرامی شهید ☆گل ها را به سویش بردیم اما نه جانی در بدن داشت و نه دستی در پیکر... یاد روضه علی اکبر علیه السلام افتادم. ☆با خودم زمزمه کردم: "جوانان بنی هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید. آن روز را به یاد عاشورا بودم. جان، به یاد تو صبوری میکنیم که چه ها کشیدی! اگرچه با رفتن برادر، دل ما شکست و قلب مان آزرده شد و پشتوانه محکمی را از دست دادیم ولی او به ملکوت اعلی پیوست و به آرزویش رسید. "الهی رضی،ً بِقضائِک و تسلیماً لِاَمرِک، ال مَعبودَ سواک،َ یا غیاثَ المُستَغیثین" گل را از که جوییم؟ از گلاب ☆یک روز جمعه خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهداء رفتم. کنار آرامگاه برادر نشستم و با او حرف زدم. درد دل وگلایه کردم که: »چرا به خوابم نمی آیی؟ که از گلزار بیرون آمدم، منتظر ماشین بودم. آقایی با ماشین جلوی من ایستاد و من سوار شدم. گفتم: "خیلی وقت است این جا ایستاده ام و منتظرم" ☆گفت: »شمابرای زیارت کدام شهید به گلزار آمده اید؟« گفتم: "شهاب کامرانی" ☆مکثی کرد و با چهره ای شگفت زده گفت: رضا ابراهیمی،دوست و همرزم شهاب هستم«. گفتم: من خواهر شهاب هستم. این ماجرا تعجب کردم وگفتم: »شهاب دوستش را فرستاد که من را به خانه برساند و شک ندارم که این اتفاقی نبوده. ☆خیلی از برادرم تعریف کرد وگفت: من و شهاب در جبهه با هم بودیم. او نذر چهل غسل شهادت کرده بود که چهلمین غسل به شهادت رسید و سرش از تن جدا شد. ☆آن گاه به قامت رشید برادرم اشاره کرد و گفت: هنگامیکه پیکر رعنای شهاب را میآوردند، پاهایش از خودرو بیرون مانده بود. ☆پس ازاین دیدار اتفاقی، یک بار ایشان را که خود نیز جانبازی سرافراز بود، به خانه دعوت کردیم و از خاطرات خود با شهاب برایمان سخن گفت. پس از آن دیگر نتوانستیم ایشان را پیدا کنیم. انشاءالله هر جا که هستند، سلامت باشند. و طوافی« به یاد » لبیک برادر ☆درمردادماه ،1398 خداوند به من توفیق تشرف به حج راعطا کرد. از آنجا که شهاب در زندگی بیشتر به من نزدیک بود، نیّت کردم که به نیابتش اعمال حج را به جا بیاورم. هر چند بر ذِمّه اش نبود. او سنی نداشت، چیزی هم برای خودش نداشت که از آن طریق مستطیع شود ولی دوست داشتم ثواب اعمال حج را به روح برادر شهیدم هدیه کنم. ☆پیش از آن که عازم مکه شوم، مادرم خواب دیده بود، مادر شهیدی که همسایه ما هستند،عکس های شهاب را آورده و قصد دارد آنها را به مکه ببرد. من که هیچ کس را از قصدم باخبر نکرده بودم، با شنیدن این خواب از زبان مادر، عزمم جزم تر شد و به لطف خداوند متعال موفق شدم نیتم را عملی نمایم و از این بابت شکر گزار خداهستم. نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷 نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، 《 پنجشنبه ها》 شهید حاج لطفعلی محسن بیگی [ قسمت نوزدهم ] های بارز شهید حاج لطفعلی محسن بیگی خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید) و همسایگان به او ارادت خاصی داشتند. از روابط اجتماعی بالایی برخوردار بود. ☆همیشه به فامیل سر می زد و جویای احوالشان بود. به اعتراف همه کسانی که شهید را می‌شناختند، شهید به هیج وجه اهل عجب و ریا نبود، به تعبیر ساده تر ظاهر و باطن ایشان همان بود که نشان می‌داد و همین خصائل بود که شهید را دوست داشتنی کرده بود. ☆در یادداشت های ایشان این جمله زیبا به چشم می‌خورد «آفة العبادة الریاء» (آفت عبادت ریا و تظاهر است). ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra