eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
592 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
50 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃❤️🌷🍃 آقای زین الدین، علاقمندیم آقا مهدی را در یک جمله معرفی کنید. فقط می توانم بگویم ایشان از وقتی که اسلام و قرآن را شناخت، سعی کرد رفتار و کردارش را با قرآن تطبیق دهد. 🌹🌹🌹🌹 از شهادت ایشان هم همین طور فکر می کردید؟ باور کنید مهدی را قبل از شهادت چند بار دیدم وقتی به نماز می ایستاد، من دگرگون می شدم و با خدا نجوا می کردم که خدایا... اگر این بنده توست پس من چه کسی هستم؟ اگر این نماز است، پس من چه می خوانم؟ حالت خشوع ایشان در پیشگاه با عظمت باری تعالی طوری بود که من محو تماشای او می شدم، و از خود متنفر می شدم. علاقه زیادی به نماز شب داشت. بارها افراد تعریف کردند که در سختترین موقعیتهای جنگی ایشان نماز شب را ترک نکرد. طوری که در همه رزمندگان تأثیر گذاشته بود. در هر منطقه، در هر پادگانی، گودال هایی را کنده بودند و همه می رفتند در این گودالها شب ها نماز می خواندند تا کسی آن ها را نبیند. 🌹برای شادی روح پدرشهیدان زین الدین وهمه ی پدران ومادران شهدا صلوات صلوات صلوات🌹 کانال همسفران دیارطغرالجرد⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
  🌹🌹 #قسمت هشتاد و هشتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه سردار شهید، جانباز حاج
🌹🌹 هشتاد و نهم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه سردار شهید، جانباز حاج حسن رشیدی [ قسمت بیست و ششم ]  : خود نوشته‌های شهید🌷 باخط : خط مقدم که رسیدیم، پشت خاکریزی که به‌صورت مارپیچ بود و طول زیادی هم داشت، از ماشین پیاده شدیم. چند نفری با برادر سلیمانی به طرف انتهای خاکریز رفتیم. مسئول خط آنجا بود و شبِ عملیات، نیروهای کرمان باید از آن نقطه پیشروی می‌کردند. این سمت خاکریز که مسیر ما بود به خاطر تردد ماشین های تدارکات، مثل آرد نرم شده بود و با هر قدم خاک‌ داخل پوتین‌هایمان می رفت. من نزدیک خاکریز حرکت می‌کردم و برادر سلیمانی و چند نفر دیگر از مسئولین دسته‌ها و گروهان ها، سمت چپ من بودند. ناگهان یک گلوله ی خمپاره 120 سوت کشان از بالای خاکریز عبور کرد. نگاهش می‌کردم که ببینم کجا به زمین می‌خورد. از سوت گلوله ‌فهمیدم که دور از خاکریز به زمین فرود می آید. سلیمانی که در اهواز لباس زرد پلنگی را بیرون آورده بود و یک دست لباس فرم نو پوشیده بود، به محض شنیدن سوت خمپاره، درازکش خوابید و صورتش را برگرداند به طرف من، دید من ایستاده ام و دارم به نقطه‌ی فرود گلوله نگاه می‌کنم، با حالت چشم غره به من گفت: « بخواب». من گفتم: « برادر سلیمانی، بلند شو و ببین گلوله در چه فاصله ی دوری از ما افتاده!».   دید من توجهی به حرفش نکردم و خودم را توی خاک ها نیانداختم با ناراحتی از جایش بلند شد و به نقطه‌ی انفجار گلوله که حدود 800 متر دورتر از ما بود، نگاه کرد. کمی خشمش نسبت به من کمتر شد.   اختیار نگاهم به ایشان جلب شد. دیدم از یقه ی پیراهن تا نوک پوتین هایش پر از خاک شده. خاک ها چنان نرم بود که به تار و پود لباس هایش هم نفوذ کرده بود. من در طول جنگ هر وقت برادر سلیمانی را می‌دیدم به یاد آن چشم غره و خاکی شدن لباس هایش می‌افتادم.   برادر سلیمانی ما را به مسئول خط که فرد قد بلند و رئوفی بود و اگر اشتباه نکنم نامش محمّد حسینی بود، تحویل داد و کارِ آشنایی ما با خط، در شب انجام شد و روز بعد برادر سلیمانی آمد و ما را به پایگاه اهواز برگرداند. روز که گذشت، ما را از اهواز به سوسنگرد انتقال دادند و در مدرسه‌ای مستقر شدیم. در مدت کمی‌که آنجا بودیم، هواپیماهای عراقی هر روز می‌آمدند و گوشه ای از شهر را بمب باران می‌کردند. جلسه ی قبل از عملیات، در پایگاه گلف اهواز تشکیل شد. من و حجت‌الاسلام غیاثی و چند نفر از مسئولین گروهان ها و معاونین و گردان ها را به پادگان گلف آوردند تا در جلسه حضور پیدا کنیم. زمانی که جلسه شروع شد، از حضور من و حاج آقا غیاثی درجلسه ممانعت به عمل آوردند و گفتند: «فرمانده تان اسم شما را برای حضور در جلسه به ما نداده است». آقا غیاثی به من گفت: « ما را از جلسه منع کردند از عملیات که نمی توانند منع کنند، بیا تا فرصت داریم، برویم و غسل شهادت بکنیم». به حمام رفتیم و غسل شهادت کردیم تا جلسه تمام شد و به سوسنگرد برگشتیم. حاج قاسم برای قبول فرماندهی گردان : به من خبر دادند که برادر سلیمانی کارم دارد. وقتی که در یکی از اتاق های همان مدرسه، خدمت ایشان رسیدم، به من گفت: «گردان ابوالفضل (ع) را تحویل شهید اکبر محمّد حسینی دادم. شما هم بیایید گردان، دو شهید را تحویل بگیرید». من قبول نکردم.   روز بعد شنیدم شهید سید جواد حسینی، دو گردان از کرمان به دزفول آورده و در یکی از پادگان های ارتش که به دستور شهید صیاد شیرازی در اختیار سپاه قرارگرفته بود، مستقر کرده است. ادامه دارد... نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌹 https://eitaa.com/Yareanehamra
🌹🍃🌹 آستانه ی چهارمین سالگرد شهادت سردار سلیمانی🌷 اهدای نشان ذوالفقار و درخواست "حاج قاسم" از رهبری برای دعای شهادت از زبان رئیس دفتر نظامی فرمانده‌کل قوا..... ✍سردار شیرازی، رئیس دفتر نظامی فرمانده‌کل قوا در برنامه تلویزیونی «ملک سلیمان»: صحبتی شد مبنی بر این‌که به افراد حاضر در نیروی قدس توجهی شود و تقدیری از آنان به‌عمل بیاید. قاسم وقتی این مسئله را شنید گفت که "اگر می‌خواهید چیزی به من بدهید نمی‌خواهم". در بررسی‌هایی که داشتیم پیشنهاد «نشان» شد. که می‌دانید نشان ذوالفقار بالاترین نشان نظامی است که تاکنون به کسی داده نشده بود. این نشان به سردار سلیمانی پیشنهاد شد و مورد تصویب قرار گرفت. ایشان تلاش می‌کرد که سمت‌وسوی دریافت این نشان نیاید، می‌گفت که "اگر امر و دستور است می‌پذیرم اما اگر اختیار دارم، نشان نمی‌خواهم". بگویم وقتی می‌خواهند چنین نشانی را به کسی اهدا کنند، چند فرد رده‌بالا در نیروهای مسلح دعوت می‌شوند و آن کار انجام می‌شود، این جلسه نیز انجام شد. آن جلسه سردار سلیمانی از حضرت آقا درخواست کرد که "دعا کنید عاقبت‌به‌خیر شویم."، حتی سردار سلیمانی درخواست دعا برای شهادت خود کرد. آقا در پاسخ به این درخواست فرمودند: «خداوند متعال به این برادر بسیار عزیز ما، آقای سلیمانی که مخلصاً لله مجاهدت کرده اجر بدهد و تفضل کند و زندگی ایشان را با سعادت و عاقبت ایشان را با شهادت قرار بدهد؛ البته نه حالا». فکر می‌کنم که شهادت تقدیر الهی برای ایشان بود.🌷 ☫ 🌹شهادت گوارای وجودش🌷 کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
🌹🌹 نود و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه سردار شهید، جانباز حاج حسن رشیدی [ قسمت بیست و نهم ]  : خود نوشته‌های شهید🌷 را به شهید خانعلی سیرفر که معاون گردان بود، سپردم و پنج نفر آرپی جی زن را برداشتم و با استفاده از شیارها و آبراهه های طبیعی منطقه، به حالت استتار به سمت تانک‌ها و نیروهای عراقی حرکت کردیم. که میان خط خودی و دشمن رسیدیم به نیروها آرایشی با فاصله ی باز دادم و به آن‌ها سپردم تا هنگامی‌که تانک ها، کامل در تیررس قرار نگرفته اند، شلیک نکنند.   پوشش گیاهی کم بود و آبراه ها چندان عمیق نبودند، عراقی ها ما را دیدند و نقطه‌ی استقرار ما را به شدت زیر آتش گرفتند و از شدت حملات شان به نیروهای خودی کاسته شد. من نیروها را تا غروب آنجا نگه داشتم و این حرکت باعث شد که دشمن از قصد گرفتن خاکریز ما منصرف شود. ، نیروها را برگرداندم. موقعی که خواستم از جایم بلند شوم و به طرف خط خودی بیایم، درد شدیدی را در پایم احساس کردم. چون ترکش داخل ماهیچه ی پا سرد شده بود، دردم بیشتر بود. آرام آرام، پشت سر نیروها حرکت کردم. وقتی که از خاکریز رد شدم، به نقطه‌ای رسیدم که نیروهای زرهی جناب سرگرد فکوری موضع داشتند. جناب سرگرد وقتی مرا با آن حال دید به راننده ی آمبولانس دستور داد تا مرا به نیروهایم برساند. دشمن برای باز پس گرفتن بستان ساعت‌های دو الی سه بعد از نصف شب بود، دیدم سمت راست ما به شدت درگیری ادامه دارد به گونه ای که گلوله‌های طرفین در هوا به هم اصابت می‌کرد. شهید خانعلی سیرفر و عارفی را که نزدیک من خوابیده بودند، بیدار کردم و گفتم: « ببینید، دشمن به منطقه‌ی بالاتر از ما، نزدیک پل سابله، حمله کرده. بروید و به نیروها بگویید حواسشان جمع باشد». روزی گذشت، تعدادی از نیروهای چمران که هنوز بعد از شهادت ایشان، در منطقه حضور داشتند، حوالی ما آمدند. خیلی هم بی احتیاطی می‌کردند. چند نفری هم در همان نزدیکی ما شهید و مجروح شدند و بعد هم تعدادی از نیروهای الغدیر یزد به آنجا آمدند. حسن رشیدی، از اهالی یزد، فرمانده آن‌ها بود، بعضی وقت ها نیروها، ایشان را با بنده اشتباه می‌گرفتند. سال‌ها بعد ایشان نیز در دره ی جنتا واقع در بقاء لبنان به شهادت رسید. معلوم شد که دشمن برای پس گرفتن بستان به پل سابله حمله کرده است. فرمانده ی گردان ابوالفضل، شهید اکبر محمّدحسینی و جمعی از برادران دیگر به شهادت رسیده بودند.   قاسم هم در همان شب اوّل عملیات طریق القدس، در حالی که سوار بر نفربر بوده، نفربر روی مین می رود و از ناحیه ی دست مجروح می‌شود و عازم بیمارستان می گردد. به هر جهت ما چند روزی در خط ماندیم تا هدف‌های تصرف شده، تثبیت گردید. صرف نظراز بستری شدن وبرگشت به خط مقدم وترکشی که تاکربلای پنج همراهم بود: پای من به خاطر آن ترکش درد می گرفت. مجبور شدم به بهداری صحرایی دشت آزادگان بروم تا شاید بتوانند ترکش را از داخل ماهیچه بیرون بیاورند ولی در آنجا نتوانستند. مرا به بیمارستان نادری اهواز فرستادند. در آن بیمارستان هم بعد از عکس برداری گفتند: «چون ترکش عمقی است باید بستری شوی». ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌷▪️🍃🌷▪️ غم‌انگیز از لحظه تدفين شهید آیت‌الله آل‌هاشم سیدمحمدتقی آل‌هاشم با آن دستان لرزان لباسش را می‌کاود تا یک بند انگشت تربت سیدالشهدا را به خاک مزار فرزندش اضافه کند! که گرانبهاترین دارایی زندگیش را در لباسش پنهان کرده باشد، انگار که می‌خواهد مهم‌ترین داشته‌اش را همراه پسرش کند... 🍃🌷https://eitaa.com/Yareanehamra🌷
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هفتاد و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )  #زندگی‌نامه شهید حاج اکبر شفیع
🌷🌷🌷 صد و هفتاد و سوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )   شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت پنجم )  : خانواده محترم شهید   اکبر به آرزویش می‌رسد و اکنون می‌توان به معنای لبخند امیدوارانه و پاسخ آن روزش پی برد. همان روزی که در خانه به عکس شهید طاهرنیا چشم دوخته و گفته بود: « خوشا به حالت که به لقاء الله پیوسته ای. خداوند ما را هم با شما محشور گرداند و این سعادت را نصیب فرماید»و هنگامی‌که به او گفته‌شده بود: « شما مدت ها جبهه بوده اید، حالا دیگر جنگ خاتمه یافته است و اگر لیاقت داشتید در زمان جنگ به شهادت می رسیدید». با لبخندی پر معنا پاسخ داده بود: «خداوند بزرگ و کریم است و ما را هم به آرزویمان که همانا شهادت است می رساند».   از شهادت شهید شفیعی بسیاری از مسئولین کشوری و لشکری پیام هایی دادند که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود. ای از پیام سردار رشید اسلام «شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی» «شهید شفیعی، پیرمردی که محاسن گندمگونش با خونش خضاب شد، ازهمین قافله بود. هر وقت به جامانده های قافله که می رسید آن‌ها را بشارت می‌داد و تذکر می‌داد: «راه باریک است و شب تاریک و رفتن سخت، مواظب باشید، قافله را گم نکنید. اگر گم شدید به آن چراغ روشن توجه کنید که با نور خودش راه را نشان می‌دهد». من که گم شده بودم و در درّه ی مادیات سرگردان ولی او صدای زنگ قافله را می شنید و به همین خاطر انگار در قافله بود. او را زمانی شناختم که دیگر نیافتم. او را در همسایگی کوچه مان نشناختم. او را در سالن و راهرو اداره‌مان نیافتم. من او را در فاو دیدم در کوران آتش، در شلیک کالیبرها، در غرش توپ ها، در بارش بمب ها، آنجا که فریاد مولا بلند بود « تَزولُ الجِبَالُ وَلا تَزُل» من این معنی را در او یافتم او را در خاکریز کوتاه فاو دیدم که همه خمیده می رفتند ولی او آراسته. او را درکمین دیدم، سلام حاجی! خسته نباشید. با صدای بلند جواب داد: « نَصرٌ مِن اللهِ وَ فَتحٌ قَرِیبٌ، دشمنت خسته باشد».  و سخت در زیر آتش مشغول کشیدن کانال بتنی بود که جان های ذی قیمت فرزندان این ملت را زیر ترکش ها حفظ کند. خون اطراف کانال ریخته است. ای قبل یکی از بچه‌ها در آنجا شهید شده بود و او یعنی شهید شفیعی در حالی که ذکری را زیر لب زمزمه می‌کرد، سخت مشغول و بی اعتنا به خمپاره‌ها و کالیبرها که هر چند وقت یک بار صفیرکشان در اطراف خاکریز به زمین می خوردند و صدای انفجار آن‌ها در همه‌ی خط می پیچید. همه در سنگر و او بی سنگر، سنگر ساز واقعی بی سنگر بود. سختی‌های جنگ و گرمای بالای ۴۰ درجه، دیدم بی اعتنا به همه‌ی این سختی‌ها از فاو به شلمچه و از شلمچه به کوه‌های پر برف کردستان. همه جا چون پدری مهربان و دلسوز. ادامه دارد... نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
  🌷🌷🌷 #قسمت صد و هفتاد و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )  #زندگی‌نامه شهید حاج اکبر ش
🌷🌷🌷 صد و هفتاد و هشتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )   شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت دهم ) یادواره‌ی شهدای بخش طغرالجرد، به پاس خدمات شهید حاج اکبر شفیعی در بهسازی این روستای شهیدپرور، پس از گذشت حدود ۲۰ سال از شهادت این عزیز، اقدام به نصب سنگ یادبود و بستن صورت قبر در گلزار شهدای طغرالجرد برای این عزیز کرد تا همواره یاد و خاطره این شهید بزرگوار همراه با شهدای طغرالجرد در خاطره مردم زنده بماند.   شفیعی ورسیدگی به خانواده که به عملکرد فردی مثل حاج اکبر شفیعی در ابعاد مبارزه و حضور در جبهه و کار برای محرومین نگاه می‌کنیم، شاید ابتدا تصور کنیم که او با غرق شدن در این مسائل، به زندگی شخصی و خانوادگی خود کمتر می رسیده است. در این جا سعی داریم از زبان فرزند ارشد ایشان، جناب آقای حاج علی شفیعی، به روایتی از نحوه برخورد ایشان با خانواده اشاره کنیم. علی شفیعی خلف صالح شهید که همچون پدر نیرویی توانمند و انقلابی است که از بدو پیروزی انقلاب در مسئولیت های مهم به ایفای نقش پرداخته است. ازجمله مسئولیت های ایشان می‌توان به سمت های شهردار زرند، فرماندار کوهبنان، فرماندار بم در زمان زلزله سال ۸۲، مدیرکل شهر و روستا، مشاور امور ایثارگران استانداری کرمان ومدیریت امور اتباع بیگانه اشاره کرد.  «خُنُک آن کس که چو ما شد، همگی لطف و رضا شد. ز جفا رَست و ز غصّه، همه شادی و وفا شد» : خانواده محترم شهید ☆او پدری مهربان و یاوری صادق بود. همواره درراه تربیت دینی فرزندان و هدایت آنان کوشا بود. به طوری که رفتن به مسجد و نماز اوّل وقت را ملکه ی ذهن فرزندان خود ساخت.   توجه به حجم کاری زیاد و مسئولیت های متنوع در سطح منطقه، باز هم چنانچه احساس می‌کرد خانواده به کمک نیاز دارند، با لبخند پذیرا می‌شد و کار آن‌ها را انجام می‌داد. هرگز فراموش نمی‌کنم در اواخر عمر مادرمان که به دلیل بیماری و درد مفاصل، از انجام کارهای خانه ناتوان شده بود، او هم پدر خانواده بود و هم به‌جای مادر آشپزی می‌کرد. خمیر آماده می‌کرد و نان می پخت. گاهی چهره نورانی و نازنینش در برابر حرارت آتش تنور سرخ می‌شد و قطرات عرق از جبین و محاسن سفیدش سرازیر می گردید. خواب و استراحت او اندک بود و این موضوع از دوران اوج‌گیری انقلاب اسلامی و به ویژه پس از پیروزی انقلاب تا زمان شهادت ادامه داشت. خیلی کم پیش می آمد که استراحت و خواب درست و حسابی داشته باشد، علی الخصوص اواخر که در هیأت بازسازی و تعریض کوچه‌های طغرالجرد نیز فعالیت داشت. به نحوی که پس از اذان صبح سر از بالین خواب برداشته و پیشانی بر تربت پاک امام حسین (ع) می سایید و با تلاوت سوره ای از قرآن کریم، از منزل خارج می‌شد و سرکشی به کارها را تا ساعت هفت شب ادامه می‌داد.   از پیگیری امور، به کوچه‌ها ی طغرالجرد سرکشی می‌کرد. این خدمات صادقانه و به یاد ماندنی او تا ابد از اذهان مردم شهیدپرور محو نخواهد شد. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #قسمت دویست و چهارم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید شهید وهاب صیفوری ط
🌷🌷 دویست و پنجم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه شهید شهید وهاب صیفوری طغرالجردی (قسمت آخر ) شهید محمّد امیری فرهنگی بازنشسته (همکلاسی ودوست شهید) ☆با شهید صیفوری همسايه ديوار به ديوار بودیم و تقریبا تمام دوران دبیرستان مان را با هم در یک کلاس، درس خواندیم. ☆به لحاظ فردى شوخ طبع و اهل مزاح بود و خنده از روى لب هايش محو نمی شد. ☆گاهی شوخی های خشنی می‌کرد و وقتى کار به فرار در بين ميز و صندلى كلاس می رسید با ضربه هاى تند برخورد مي كرد. ☆يادم هست كه يك مرتبه از دست همین شوخی های او فرار كردم و وقتى پشت يك ميز سنگر گرفته بودم. طورى ميز را به طرفم کشاندكه نتوانم فرار کنم. دست چپم را روى ديوار گذاشته بودم. به محض برخورد ميز به انگشت کوچكم، پوستش شكافته شد و مجبورشدم به بيمارستان بروم و زخم، چهار بخيه خورد كه هنوز آثارش در انگشتم برجاى مانده است.  ☆دربازى فوتبال كه عمدتا در محلى كه يك زمين خاکى وجود داشت بازي هاى ليگ طغرالجرد! برگزار می‌شد. به لحاظ اين كه قد بلند بود شوت هاى سنگينى مي زد و معمولاً در دفاع حاضر می‌شد و در نتيجه بازى خيلى تأثیرگذار بود. ☆در زمينه درسى هر دوی ما متوسط بوديم و در بعضى دروس خيلى ضعيف؛ مثلا در درس هايي مثل رياضى و فيزيك نمره هاى خوبى مي گرفتيم اما در دروس خواندنى مثل جانورى و تكامل و حتى شيمى ضعيف بوديم. ☆در حوزه رفتارى در كلاس من نسبت به وهاب قدری شرورتر بودم البته در ظاهر. معمولاً رديف آخر كنار هم مي نشستيم. خاصى كه وهاب داشت اين بود، كه زماني كه دبیر متوجه شلوغى ما دو نفرمي شد، وهاب خيلى زود خود را جمع مي كرد و قیافه ای مظلوم به خود مي گرفت و اين من بودم که تنبیه میشدم. ☆اندک درسى كه با هم مي خوانديم شب‌ها در منزل ايشان بود. پس از صرف چاى و تنقلاتى كه مرحوم والده ايشان می‌آورد به اتاق ديگرى مي رفتيم براى درس خواندن. روزهاى تعطيل روزى كه هوا هم سرد بود روى پشت بام در محل آفتابى مي نشستيم براى درس خواندن. 《پایان》 منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
🍃❤️🌷🍃 سالگرد شهادت مهدی زین الدین است. نقل از پدر شهید زین الدین ⏬ آقای زین الدین، علاقمندیم آقا مهدی را در یک جمله معرفی کنید. می توانم بگویم ایشان از وقتی که اسلام و قرآن را شناخت، سعی کرد رفتار و کردارش را با قرآن تطبیق دهد. 🌹🌹🌹🌹 از شهادت ایشان هم همین طور فکر می کردید؟ کنید مهدی را قبل از شهادت چند بار دیدم وقتی به نماز می ایستاد، من دگرگون می شدم و با خدا نجوا می کردم که خدایا... اگر این بنده توست پس من چه کسی هستم؟ اگر این نماز است، پس من چه می خوانم؟ حالت خشوع ایشان در پیشگاه با عظمت باری تعالی طوری بود که من محو تماشای او می شدم، و از خود متنفر می شدم. علاقه زیادی به نماز شب داشت. بارها افراد تعریف کردند که در سختترین موقعیتهای جنگی ایشان نماز شب را ترک نکرد. طوری که در همه رزمندگان تأثیر گذاشته بود. در هر منطقه، در هر پادگانی، گودال هایی را کنده بودند و همه می رفتند در این گودالها شب ها نماز می خواندند تا کسی آن ها را نبیند. 🌹برای شادی روح شهدا ، پدر شهیدان زین الدین وهمه ی پدران و مادران شهدا صلوات🌹 کانال همسفران دیارطغرالجرد⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
🌹🍃🌹 آستانه ی پنجمین سالگرد شهادت سردار سلیمانی🌷 اهدای نشان ذوالفقار و درخواست "حاج قاسم" از رهبری برای دعای شهادت از زبان رئیس دفتر نظامی فرمانده‌کل قوا..... ✍سردار شیرازی، رئیس دفتر نظامی فرمانده‌کل قوا در برنامه تلویزیونی «ملک سلیمان»: صحبتی شد مبنی بر این‌که به افراد حاضر در نیروی قدس توجهی شود و تقدیری از آنان به‌عمل بیاید. قاسم وقتی این مسئله را شنید گفت که "اگر می‌خواهید چیزی به من بدهید نمی‌خواهم". در بررسی‌هایی که داشتیم پیشنهاد «نشان» شد. که می‌دانید نشان ذوالفقار بالاترین نشان نظامی است که تاکنون به کسی داده نشده بود. این نشان به سردار سلیمانی پیشنهاد شد و مورد تصویب قرار گرفت. ایشان تلاش می‌کرد که سمت‌وسوی دریافت این نشان نیاید، می‌گفت که "اگر امر و دستور است می‌پذیرم اما اگر اختیار دارم، نشان نمی‌خواهم". بگویم وقتی می‌خواهند چنین نشانی را به کسی اهدا کنند، چند فرد رده‌بالا در نیروهای مسلح دعوت می‌شوند و آن کار انجام می‌شود، این جلسه نیز انجام شد. آن جلسه سردار سلیمانی از حضرت آقا درخواست کرد که "دعا کنید عاقبت‌به‌خیر شویم."، حتی سردار سلیمانی درخواست دعا برای شهادت خود کرد. آقا در پاسخ به این درخواست فرمودند: «خداوند متعال به این برادر بسیار عزیز ما، آقای سلیمانی که مخلصاً لله مجاهدت کرده اجر بدهد و تفضل کند و زندگی ایشان را با سعادت و عاقبت ایشان را با شهادت قرار بدهد؛ البته نه حالا». فکر می‌کنم که شهادت تقدیر الهی برای ایشان بود.🌷 ☫ 🌹شهادت گوارای وجودش🌷 کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و چهل و چهارمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی‌نامه شهید علی فتاحی
🌷🌷🌷 و چهل و پنجمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهید علی فتاحی ( قسمت آخر ) ها به حمزه گفتند جای پدر خالی است. ‌ : فرزند شهید: ☆بعداز شهادت پدر، خانه‌ی ما به غمکده ای تبدیل شده بود. غروب آفتاب و تاریک شدن هوا وحاکم شدن سکوت شب، سنگینی غم فقدان پدر را چندین برابر می‌کرد و اشک‌ و آه تنها صحنه ای بود که در خانه تکرار می‌شد. حتی کوچک‌ترین فرزندان خانواده که خواهرم نجمه و برادرم حمزه بودند به‌جای بازی و جنب وجوش کودکانه در گوشه ای از اتاق می نشستند و زانوی غم بغل می‌گرفتند.  ☆دیدن آن‌ها بااین‌حالت برای من بسیار زجرآور بود امّا بغضم را با سختی فرو می بردم که مبادا روحیه مادر، خواهر و برادر هایم خراب تر شود. ☆یک هفته از شهادت پدر گذشته بود که یکی از دوستان پدرم که تازه از جبهه آمده بود به‌اتفاق خانواده اش برای عرض تسلیت به خانه‌ی ما آمدند. هشت و نیم شب بود. بعد از صحبت و تعریف خاطره از پدر، برادر کوچکم حمزه از خواب بیدار شد. نگاهی به اطراف کرد و دوست پدرم را دید. خیلی خوشحال گفت: «بابا!» و سریع خودش را به دوست پدرم رساند و روی زانویش نشست. با دیدن این صحنه چنان دل ما آتش گرفت که دیگر قادر به کنترل گریه هایمان نبودیم. با گریه های ما نگاهی به چهره دوست پدرم انداخت و فهمید که اشتباه کرده است. سریع بلند شد و مظلومانه در کنار مادرم نشست.   آوری آن روزها و دیدن اینکه بعضی فرصت طلبان از خون شهدا سوءاستفاده می‌کنند برای همه فرزندان و خانواده‌ی شهدا زجرآور است.   خدا بر او که در سلام بر همه پیش بود. : همرزمان شهید علی انسان بسیار صبور و پر حوصله و خوش اخلاقی بود. از هیچ کس کینه ای به دل نمی‌گرفت. کسانی را که به او بدی می‌کردند خیلی زود می بخشید. به همه سلام می‌کرد و این تقدم بر سلام گفتن از تواضع او بر می‌خواست. ☆یکی از روزها که همراه او بودم، گفتم:‌ «سلام و احوالپرسی شما با افراد به گونه ای است که انگار با همه خویشاوند هستی» به شوخی گفت: «این ها که من به آن‌ها سلام می‌کنم یا پسر خاله من هستند یا دختر خاله من».   به رزمندگان در همه حال : یکی از همرزمان شهید ☆حاج علی خود را خادم رزمندگان می دانست و همیشه در کنارشان فعالانه خدمت رسانی می‌کرد. به قول معروف آچار فرانسه جبهه بود. یک روز ظهر بعد از عملیات رمضان، ایشان با یکی از همرزمان خود در خط مقدم مشغول تقسیم غذا در سنگرهای رزمندگان بودند. همان موقع آتش دشمن شدید شد. جرأت بیرون آمدن از سنگر را نداشت. ایشان باز هم در آن وضعیت مشغول تقسیم غذا بود. دیدم در یکی از سنگرها به شوخی می‌گوید: « ما زیر آتش دشمن هستیم شما یک لحظه هم حاضر نیستید بیایید غذا بگیرید؟!» وقت ها با طنزهای خود حال بچه‌های رزمنده را خوب می‌کرد و به آن‌ها روحیه می‌داد. نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra