🌹🌹
#قسمت نود و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه سردار شهید، جانباز حاج حسن رشیدی
[ قسمت بیست و نهم ]
#راوی: خود نوشتههای شهید🌷
#گردان را به شهید خانعلی سیرفر که معاون گردان بود، سپردم و پنج نفر آرپی جی زن را برداشتم و با استفاده از شیارها و آبراهه های طبیعی منطقه، به حالت استتار به سمت تانکها و نیروهای عراقی حرکت کردیم.
#موقعی که میان خط خودی و دشمن رسیدیم به نیروها آرایشی با فاصله ی باز دادم و به آنها سپردم تا هنگامیکه تانک ها، کامل در تیررس قرار نگرفته اند، شلیک نکنند.
#چون پوشش گیاهی کم بود و آبراه ها چندان عمیق نبودند، عراقی ها ما را دیدند و نقطهی استقرار ما را به شدت زیر آتش گرفتند و از شدت حملات شان به نیروهای خودی کاسته شد. من نیروها را تا غروب آنجا نگه داشتم و این حرکت باعث شد که دشمن از قصد گرفتن خاکریز ما منصرف شود.
#سرشب، نیروها را برگرداندم. موقعی که خواستم از جایم بلند شوم و به طرف خط خودی بیایم، درد شدیدی را در پایم احساس کردم. چون ترکش داخل ماهیچه ی پا سرد شده بود، دردم بیشتر بود. آرام آرام، پشت سر نیروها حرکت کردم. وقتی که از خاکریز رد شدم، به نقطهای رسیدم که نیروهای زرهی جناب سرگرد فکوری موضع داشتند. جناب سرگرد وقتی مرا با آن حال دید به راننده ی آمبولانس دستور داد تا مرا به نیروهایم برساند.
#پاتک دشمن برای باز پس گرفتن بستان
#حدود ساعتهای دو الی سه بعد از نصف شب بود، دیدم سمت راست ما به شدت درگیری ادامه دارد به گونه ای که گلولههای طرفین در هوا به هم اصابت میکرد. شهید خانعلی سیرفر و عارفی را که نزدیک من خوابیده بودند، بیدار کردم و گفتم: « ببینید، دشمن به منطقهی بالاتر از ما، نزدیک پل سابله، حمله کرده. بروید و به نیروها بگویید حواسشان جمع باشد».
#چند روزی گذشت، تعدادی از نیروهای چمران که هنوز بعد از شهادت ایشان، در منطقه حضور داشتند، حوالی ما آمدند. خیلی هم بی احتیاطی میکردند. چند نفری هم در همان نزدیکی ما شهید و مجروح شدند و بعد هم تعدادی از نیروهای الغدیر یزد به آنجا آمدند.
#برادر حسن رشیدی، از اهالی یزد، فرمانده آنها بود، بعضی وقت ها نیروها، ایشان را با بنده اشتباه میگرفتند. سالها بعد ایشان نیز در دره ی جنتا واقع در بقاء لبنان به شهادت رسید.
#بعداً معلوم شد که دشمن برای پس گرفتن بستان به پل سابله حمله کرده است. فرمانده ی گردان ابوالفضل، شهید اکبر محمّدحسینی و جمعی از برادران دیگر به شهادت رسیده بودند.
#حاج قاسم هم در همان شب اوّل عملیات طریق القدس، در حالی که سوار بر نفربر بوده، نفربر روی مین می رود و از ناحیه ی دست مجروح میشود و عازم بیمارستان می گردد. به هر جهت ما چند روزی در خط ماندیم تا هدفهای تصرف شده، تثبیت گردید.
صرف نظراز بستری شدن وبرگشت به خط مقدم وترکشی که تاکربلای پنج همراهم بود:
#گاهگاهی پای من به خاطر آن ترکش درد می گرفت. مجبور شدم به بهداری صحرایی دشت آزادگان بروم تا شاید بتوانند ترکش را از داخل ماهیچه بیرون بیاورند ولی در آنجا نتوانستند. مرا به بیمارستان نادری اهواز فرستادند. در آن بیمارستان هم بعد از عکس برداری گفتند: «چون ترکش عمقی است باید بستری شوی».
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra