همسفران دیار طغرالجرد
▪️▪️▪️ #فریادهای شهید مطهری بر تحریفات عاشورا :قسمت چهارم #جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️▪️▪️
#فریادهای شهید مطهری بر تحریفات عاشورا:
قسمت پنجم :
تحریفهای صورت گرفته در شهادت علی اکبر:
#نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم.
#گفت : وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
#نذر علیه لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طریق تفت ریحانا.....
#من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم....
#این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست.
#بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و آن روضهخوان این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند.
#تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت :
#که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه میگویند : زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟!
ادامه دارد. ،..
منبع نشر کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
▪️▪️▪️
🔴 چه کسی بدن مطهر امام حسین(ع) را دفن کرد؟
🔸یکی از سوالات دینی که ممکن است برایمان پیش بیاید این است که چه کسی امام حسین را بعد از شهادتش دفن فرمود؟ چون کسی که امام معصوم را باید دفن کند خودش باید معصوم (امام دیگر) باشد؟
🔸در این باره دیدگاه علما متفاوت است. یکی از نظریات ارائه شده در این باره مطابق آنچه در بعضی از روایات و کتب تاریخی آمده، چنین است:
#بدن مطهر امام حسین(ع) توسط فرزند گرامی شان امام زین العابدین(ع) در سرزمین کربلا به خاک سپرده شد؛ یعنی امام سجاد(ع) جهت تدفین و تشخیص شهدای کربلا مخصوصاً دفن پدر معصومش، حضرت امام حسین(ع) به حکم این که «امام را جز امام کسی تغسیل و تکفین و تدفین نمیکند» از راه اعجاز از کوفه و زندان ابن زیاد به کربلا آمد و پیکرهای مطهر شهدا را دفن نمود.
#امامرضا(ع) در مناظره خود با پسر ابوحمزه فرمود: به من بگو آیا حسین بن علی(ع) امام بود؟ گفت: آری، امام فرمود: #پس چه کسی امر دفن او را به عهده گرفت؟ گفت: علی بن الحسین(ع) پس امام فرمود: علی بن الحسین کجا بود؟ #گفت در کوفه نزد پسر زیاد زندانی بود #اما بدون این که آنها با خبر شوند به کربلا آمد و امر دفن پدر را سپری کرد و سپس به زندان برگشت.
#امام رضا(ع) فرمود: کسی که علی بن الحسین را قدرت داد که به کربلا بیاید، پدرش را دفن کند و برگردد، مرا نیز میتواند به بغداد ببرد تا پدرم را کفن و دفن کنم در حالی که نه در زندان هستم و نه در اسارت.[۱]
#با توجه به این حدیث می توان گفت امام سجاد (ع) بدن مطهر پدر بزرگوارشان را به خاک سپردند.
پی نوشت:
[۱] . موسوی مقرّم ،عبدالرزّاق ، زندگانی امام زینالعابدین(علیه السلام)، ، ترجمه حبیب روحانی، ص ۵۷۸؛ شریف قرشی، باقر، تحلیلی از زندگانی امام سجاد(علیه السلام)، ، ترجمه محمدرضا عطایی، ج ۱، ص۲۴۳ .
کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هفتاد و هشتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید حاج اکبر شفی
🌷🌷🌷
#قسمت صد و هفتاد و نهم (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت یازدهم )
#راوی خانواده محترم شهید :
#به خاطر عوارض شیمیایی که یادگار جنگ بود، طبق توصیه پزشکان متخصص، از حضور در مراکز شلوغ و پر گرد و خاک منع شده بود به گونه ای که با حضور در چنین مراکزی، خطر مرگ را برایش متصور شده بودند امّا انگیزه و شوری دیگر در سر داشت.
#خاطرم هست، یک روز برای دیدار با پدر و مادرم از کرمان به پابدانا رفته بودم.
#درمنزل سراغ پدر را گرفتم، پاسخ دادند: «مشغول تعریض کوچههای طغرالجرد هستند و او نیز در کوچهها کار میکند».
#جهت عرض ادب به پیشگاه شهدا به گلزار شهدا رفتم. سپس راهی کوچهها شدم. آن روز عملیات بازسازی به نزدیکی های مسجد جامع طغرالجرد رسیده بود و پدر سخت مشغول کار بود. جلوتر رفتم، گرد و خاک همه جا را فرا گرفته بود.
صبر کردم تا گرد و خاک تمام شد.
#چهره پدر را در حالی که از گرد و خاک پوشیده و سفید شده بود و به سختی نفس میکشید، شناختم. جلو رفتم و سلام کردم. با لبخندی مهربان و پدرانه جواب سلامم را داد.
#مبهوت شده بودم. از اینکه او اینگونه فعالیت میکند، به حالش غبطه خوردم.
☆عرض کردم: « پدر، یادتان رفته است که پزشکان به شما چه سفارش کردند؟ چرا حداقل از ماسک استفاده نمیکنید؟ خطرناک است. شما مجروح شیمیایی هستید»
#امّا او با صلابت هر چه تمام تر و قامتی استوار لبخندی زد و دست بر شانه ام گذاشت .
#گفت: «از این کوچهها فرزندانی برخاستند که الان در جوار حق قرار دارند. این خاک متبرک است».
#این را گفت و مجدداً کار را شروع کرد. بالای خاک های انباشته رفت و در حالی که با دست به مسجد جامع طغرالجرد اشاره میکرد فریاد زد: «ای مردم طغرالجرد، شهید حقانی در این روستا بنایی بر جای گذاشت و به دیدار حق رفت من هم می خواهم بنایی در این روستای شهیدپرور بگذارم و بروم».
#هر روزِ پدر، با ادای نمازصبح و قرائت قرآن شروع میشد. یک روز صبح هنگام نماز، شنیدم مادرم می گوید: «حاجی، ماه قبل یک گروه (ارتقاء شغلی) برای ارتقاءبه تو دادند و این ماه پس گرفتند؛ امروز زودتر می روی؟!» گفت: « بنده ی خدا، من گروه از خدا می خواهم نه از بندگان خدا».
#چون در کار برای بندگان خدا، نیت رضای خدا باشد، پاداش آن پرواز از خاک است بر افلاک.
🌷شهادت مرگ نیست هجرت است. مپندارید کسانی که درراه خدا کشته میشوند مردگانند بلکه آنان زنده اند و نزد خدای خویش روزی می خورند.🌷
#در سیره زندگی تمام شهدا که سیر کنی، این کار برای خدا و کسب رضای حق را می بینی.
#چنین آزادگانی رضای خدا را در گرو خدمت به بندگانش می بینند و گر نه فقط به همان نماز شب و قرآن و... بسنده میکردند.
#اینان حتی در این راه، تهمت و توهین هم می شنوند امّا چون فقط خدا را می بینند، این رفتار برایشان قابل تحمل میشود.
#یک بار شنیدم به مادرم میگفت: « مگر به شهید بهشتی کم تهمت زدند؟ دعا کنید حرفش باشد ولی عملش نباشد». هرکس تهمتی می زد میگفت: « دعا کنید عملش نباشد. شرمنده خدا نباشم که روسیاهی بر زغال می ماند و روزی ماه از پشت ابر بیرون می آید».
خدایا توفیقی به ما عطا کن که در پیشگاه تو و شهیدان سر بلند باشیم، «انشاءالله».
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و نود و پنجم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید محمّد (رضا )صیف
🌷🌷🌷
#قسمت صد و نود و ششم (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید محمّد (رضا )صیفوری
( قسمت پنجم )
#راوی: پاسدار جانباز غلامحسین محسن بیگی (دایی شهید)
☆سال 64 در گردان 410 غواص بودم. محمّدرضا هم در آن گردان بود. روزهای نسبتا سختی را می گذراندیم.
☆گرمای طاقت فرسای مرداد ماه اهواز و منطقهی جفیر، بدون برق و بدون هیچ امکانات خنک کننده ای، روزها برای آموزش به منطقه «هور العظیم» می رفتیم و رزمندگان شبها به مناجات می پرداختند. هر کدام برای خود قبری مهیا میکردند و نیمه های شب صدای «العفو» و مناجات آنها فضای اردوگاه را پر میکرد.
☆اگر عصرها کسی خسته بود و خوابش میبرد محمّدرضا چفیه اش را خیس میکرد و او را باد می زد تا خنک شود، خودش گرما را تحمل میکرد که دوستان و همسنگرانش راحت باشند.
#بغض فرمانده حاکی از پرواز رضا بود.
☆پس از عملیات کربلای 4 که به اهواز رسیده بودیم، فرمانده گردان 410، سردار شهید علی عابدینی را در قرارگاه شهید کازرونی دیدم. از آنجایی که ایشان مرا می شناخت و قبلا در همان گردان بودم ایستاد و از ماشین پیاده شد.
#گفت: «از خواهر زاده ات خبر داری؟» گفتم: « نه». ایشان مکثی کرد و با حالت بغض گفت: « زخمی شده است». #فهمیدم که محمّدرضا شهید شده است.
☆به دلیل فاصله سنی کمیکه با محمّد رضا داشتم خیلی با هم رفیق بودیم. در زمان تحصیل با هم به مدرسه می رفتیم و معمولاً به اتفاق شهیدان غلامعلي فتاحی و حسن رشیدی هر ماه یک روزنامه دیواری از طرف انجمن اسلامی مدرسه تهیه میکردیم.
«دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است.
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی»
#زمانی که با هم در گردان 410، حضرت رسول (ص)، بودیم، محل استقرار گردان، منطقه جفیر بود و برای آموزش غواصی روزها به منطقه هور العظیم می رفتیم.
☆با همهی خستگی آموزش در آن هوای گرم تیر ماه جنوب، عصرها قبل از اذان بهاتفاق شهید عباس آخوندی با یک ضبط صوت در یک جای خلوت می نشستند و روضه های حجتالاسلام انصاریان را گوش میدادند.
#نماز شبش ترک نمی شد. در قبری که اطراف اردوگاه برای خود درست کرده بود، شبها با خدا راز و نیاز میکرد.
#جوانی محجوب، دوست داشتنی و بسیار کم حرف بود. همین خصلت کم حرفی او باعث شده بود که از معاصی، غیبت، تهمت و...به دور باشد.
مقید بود. #هرشب سوره ی واقعه را تلاوت کند. درخوردن غذا اعتدال داشت. از خوردن بعضی تنقلات مثل تخمه، خصوصا در ایام محرم، با توجیه آن که لهو است، خودداری میکرد.
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
✨🌸✨🍂
#یک حکایت آموزنده 👌
#از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب
روزی میکنی؟
#گفت:
آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر
سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشته
روزیش مرا گم میکند..
https://eitaa.com/Yareanehamra
🍃🌼🍃🌼
#یک حکایت پندآموز 👌
✍🏻گويند عبد اللّه بن عمر بن الخطاب (فرزند خلیفه دوم) بوقت بيرون رفتن پدرش از دنيا- عمر خطاب پرسيد كه «اى پدر ترا كى بينم؟» گفت «بدان جهان.»
گفت «زودتر مىخواهم.»
#گفت «شب اول يا شب دوم يا شب سوم مرا در خواب بينى.»
#دوازده سال برآمد كه او را بخواب نديد.
پس از دوازده سال بخواب ديد. گفت «يا پدر نگفته بودى كه پس سه شب ترا بينم؟»
#گفت مشغول بودم كه در سواد بغداد پلى ویران شده بود و گماشتگان، تيمار آبادان كردن آن نداشته بودند. گوسفندان بر آن مىگذشتند، گوسفندى را بر آن پل دست بسوراخى فروشد و بشكست. تا اكنون جواب آن مىدادم.»
《سیاست نامه (خواجه نظام الملک طوسی) - صفحه 16》
https://eitaa.com/Yareanehamra
✨🍃✨✨🍃
#یک حکایت آموزنده 👌👌
#شغالی مرغ پيرزنی را دزديد...
پيرزن در عقب او نفرين کنان فرياد زد:
«وای! مرغ دو منی (۶ کيلويی) مرا
شغال برد.»
#شغال از اين مبالغه به شدت غضبناک شد و با نهايت تعجب و غضب به پيرزن دشنام داد.
در اين ميان روباهي به شغال رسيد و گفت:
«چرا اين قدر برافروخته ای؟»
شغال جواب داد:
ببين اين پيرزن چقدر دروغگو و بی انصاف است. مرغی را که يک چارک (۷۵۰ گرم) هم نمی شود، دو من می خواند !
روباه گفت:
بده ببينم چقدر سنگين است؟»
وقتي مرغ را گرفت،
پا به فرار گذاشت..
#گفت: به پيرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند!!
#این حکایت خیلیاست!!
کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
▪️▪️▪️
♦️علت نامگذاری به ام البنین :
#فاطمه کلابیه دارای چهار فرزند بوده و آنها به شجاعت و دلیری مشهور بوده اند، لذا او را #ام البنین به معنای مادران پسران نامیده اند.وی #بعد از فوت فرزندانش در شعرهایش از زنان خواسته که دیگه او را ام البنین نخوانند زیرا #به یاد فرزندان شجاعم می افتم و دلم آتش می گیرد. #من زمانی ام البنین بودم ولی اکنون ام البنین و مادر پسران نیستم.در بعضی نقل ها آمده هنگامی که وی به خانه علی می رود از ایشان تقاضا می کند که فاطمه خطاب نکنند تا فرزندان زهرا به یاد مادرشان نیافتند. اما این مطلب در هیچ سند معتبر یا غیرمعتبری پیدا نشده است.
♦️فرزندان :
#او را بخاطر داشتن چهار پسر به نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، امالبنین (مادر پسران) خواندند. امالبنین در واقعه کربلا حضور نداشت. هنگامی که کاروان اسیران کربلا وارد مدینه شد و او از کشته شدن فرزندانش باخبر شد؛ از سرنوشت حسین ابن علی پرسید و وقتی که خبر کشته شدن حسین را هم شنید.
#گفت: «ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین میشد و او زنده میماند.» این سخنِ او را برخی دلیل دلدادگی عمیق او به اهل بیت و حسین دانستهاند. هر چهار فرزند او در کربلا شهید شدند.
♦️بعد از شهید شدن فرزندان :
#پس از به شهادت رسیدنِ فرزندان ام البنین هر روز با نوهاش عبیدالله فرزند عباس به قبرستان بقیع میرفت و در آنجا اشعاری میخواند که خود سروده بود و سپس دردمندانه گریه میکرد. مردم نیز گرد او می آمدند و با او همنوا میشدند.
#حتی گفتهاند که مروان بن حکم در آنجا حضور پیدا میکرد و گریه میکرد. همچنین گفته شده که زینب ( س) پس از ورود به مدینه به دیدار ام البنین رفته و فوت فرزندان او را به وی تعزیت می گوید.
#پیشاپیش وفات حضرت ام البنین(سلام الله علیها)همسر حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و مادر حضرت قمر بنی هاشم (علیه السّلام) بر ساحت حضرت صاحب الزمان (عج)و جمیع شیعیان.....
#شما دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت،کاربران کانال همسفران دیارطغرالجرد، تسلیت عرض میشود.
#همچنین سالروز تکریم از مادران و همسران شهدا را گرامی میداریم. ▪️
منبع نشر، کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و چهل و نهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید حسین قاسمی
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
قسمت ( اول)
شهید نجف کاظمی طغرالجردی
نام پدر: محمّد
نام مادر: بی بی طاهره )زیور(امیری
تاریخ تولد1344/1/4:
محل تولد: طغرالجرد
شغل: طلبه، بسیجی
وضعیت تأهل: مجرد
تاریخ شهادت1361/2/12:
محل شهادت: منطقه عملیاتی
خرمشهر
عملیات: بیت المقدس
محل دفن: گلزار شهدای طغرالجرد
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
#راوی: حسین کاظمی برادر گرامی شهید،
☆روحانی شهید نجف کاظمی فرزند محمد مشهور به محمدخان در/1/4 1344 در روستای طغرالجرد در خانوادهای مذهبی ومتدین به دنیا آمد. دوران تحصیل دبستان را در مدرسه طلوع طغرالجرد سپری نمود و دوره راهنمایی را همزمان به اوج گیری انقالب طی کرد.
☆پس از گرفتن مدرک سیکل به اتفاق چند تن از همشهری های خود برای تحصیل دروس طلبگی به شهرستان یزد رفتند.
☆حدود یکسال در مدرسه علمیه امام خمینی یزدتحصیل نمود وسپس جهت ادامه تحصیل دینی به مشهد مقدس مشرف شد و در جوار بارگاه امام هشتم علیه السالم مشغول به فراگیری
علوم دینی شد.
☆همزمان با شروع جنگ تحمیلی اعزام نیروهای بسیجی از سراسر ایران به جبهه های نبرد حق علیه باطل این روحانی بزرگوار نیز عزم مبارزه با دشمنان اسالم کرد و عازم جبهه شد.
☆مرحله اوّل در عملیات طریق القدس مجروح شد. در این عملیات پسر عمه اش »سید عباس هاشمی« به شهادت رسید.
#نجف طی نامه ای به خانواده نوشته بود:
#به عمه عزیزم بگویید:
#من عازم جبهه شدم تا اسلحه بر زمین افتاده سید عباس را بردارم, انتقام خون او را از دشمن خواهم گرفت« لذا به جبهه رفت.
☆چند روز از رفتنش گذشته بود که برگشت. پدر گفت: از کجا برگشتی ؟ گفت: از اهواز.
#گفت: چرا برگشتی؟ وی با توجه به اینکه می دانست این آخرین بار است که به منطقه اعزام میشود و در آینده نزدیک به آرزوی خود خواهد رسید، به همین جهت در جواب پدر خود گفت:
#چون از مشهد اعزام شدم و با بچه های کرمانی نیستم لذا پیش خود فکر کردم اگر در این مرحله شهید شوم جنازه من را به استان خراسان می برند و تا وقتی که ثابت شود من بچه کرمان هستم و بخواهند جنازه من را برای شما بفرستند شما اذیت می شوید. لذا برگشتم
تا از کرمان اعزام شوم، با همشهریان با هم باشیم و اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد #جنازه من سریع به دست شما برسد. پدر اشک در چشمانش حلقه زد و نجف را در آغوش گرفت او را بوسید و از او خداحافظی کرد.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و پنجاهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید نجف کاظمی قسمت
🌷🌷🌷
#دویست و پنجاه و یکمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید نجف کاظمی
قسمت ( دوم)
#افقی یا عمودی
☆شهید به اتفاق اخوی بزرگتر خود و عده ای از همشهریان به جبهه اعزام شدند. اولین و آخرین نامه ای که در این مرحله اعزام نوشت، برای خانواده نوشته بود که من در این عملیات شرکت میکنم و به سمت شما بر می گردم حال یا عمودی و یا افقی..
#مادر وقتی که این جمله را برایش خواندیم گفت: خدا را شکر ولی افقی یا عمودی یعنی چه؟ پدر گفت: می خواسته شوخی کنه عمودی یعنی روی پای خود میاد و افقی یعنی خوابیده یا مجروح ویا شهید، بغض گلوی مادر را گرفت. گفت: #چرا این شوخی ها را با من میکنید من طاقت شنیدن ندارم.
#خودم میدانستم نجف در این عملیات شهید میشود.
☆چند روز بیشتر نگذشت که خبر شهادت او را به همراه پاسدار "شهید محمد صیفوری"را به ما دادند.
☆آن روزها پدر یکی از اعضای انجمن اسلامی روستا بود که بعد از پیروزی انقلاب توسط تعدادی ازفعالین انقلابی برای بررسی وحل مشکالت روستا تشکیل شده بود و نقش به سزایی در اداره امور روستا داشتند.
☆یکی از اعضای انجمن اسلامی طغرالجرد تعریف میکرد :
☆عصر بود که از بنیاد شهید زرند آمدند گفتند: نجف شهید شده. شما با پدرشهید هماهنگ کنید تا خبر شهادت فرزندشان را بدهیم. گفت: من رفتم پدر شهید را پیدا کردم گفتم حاجی امشب خانه هستید تا خدمت برسیم. گفت: خیر است. گفتم: حالا خدمتتان عرض میکنم.
☆دیدم پدر شهید که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: غیر از نجف کس دیگری هم شهید شده؟
#گفتم: از چه موضوعی حرف می زنید؟ #گفت: من خودم می دانستم نجف در این عملیات شهید میشود و منتظر خبر شهادتش بودم.
#با پخش خبر شهادت نجف و پاسدارشهید محمّد صیفوری حزن و اندوهی بر طغرالجرد حاکم شد.
#پس از انجام مقدمات لازم این دو شهید بر دوش مردم مسلمان و انقلابی تشییع و طبق وصیت شهید در گلزار شهدا و کنار پسر عمه شهیدش سید عباس هاشمی به خاک سپرده شد.
#لازم به ذکر است که پس از شهادت این عزیز سه برادر دیگر وی که در سن جنگ و جبهه بودند. اسلحه بر زمین افتاده برادرشان را برداشته و دوتن از آنها در کسوت مقدس پاسداری تا پایان جنگ منطقه را ترک نکردند.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادوار
🌷🌷🌷
#زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد،
《 پنجشنبه ها》
#زندگینامه شهید حاج لطفعلی
محسن بیگی
[ قسمت هفدهم ]
#کسی که امر به معروف و نهی از منکر را از فرزندش آغاز کرد.
#راوی خاطرات: مهدی محسن بیگی (فرزند شهید)
☆ده یا یازده سال داشتم. با پسر دایی ام، شهید حسین محسن بیگی، برای گردش به صحرای طغرالجرد رفتیم. از مزرعه ای که نمی دانستیم صاحب آن کیست، چند بلال چیدیم وخوردیم.
☆وقتی به خانه رسیدیم هنوز مشغول خوردن بودیم. اذان ظهر بود. پدرم عبای زرد رنگی داشت، روی دوشش انداخته بود و برای نماز جماعت به مسجد می رفت. به ما گفت: »از کجا ذرت آورده اید؟ حسین ترسیده بود. من گفتم: »از صحرای طغرالجرد«. چیزی نگفت. چهره اش هم تغییر نکرد. گفت: » به خانه بیایید تا چندخشت را جابه جا کنیم«. وقتی وارد خانه شدیم درب را بست. ما را به اتاق برد.
#گفت: »چرا از صحرای مردم ذرت چیدید؟ باید به شما درسی بدهم که هرگز فراموش نکنید« آنگاه ما را تنبیه کرد و گفت: »حالا بروید«. خودش هم برای اقامه نماز به طرف مسجد رفت.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای ویژه سی و پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی رحمت الله علیه و بیست و دوّمین یادواره شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra