eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
592 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
50 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️❤️▪️🌷 از امید ، نشاط و زندگی بر لبان این دختربچه ی ناز ، نقش بسته است. که در لحظه ای ، آن همه درد و اندوه را از یاد می برد و انسان را امیداور به فضل خدا و ساختن دوباره زندگی می کند و شکر گذار داشته های خویش...❤️❤️ 《سالروز جانباختگان زلزله بم گرامی باد》 کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هشتاد و یکم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )  #زندگی‌نامه شهید حاج اکبر شفیع
🌷🌷🌷 صد و هشتاد و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )   شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت چهاردهم ) راوی: رضا شفیعی (فرزند شهید) "ثواب راه انداختن کار مردم، کمتر از نماز جمعه نیست." همیشه دغدغه ی کار مردم را داشت. یک روز صبح جمعه، طبق روال روزهای عادی هفته، صبح زود بعد از نماز صبح برای سرکشی به امور شهر از منزل بیرون رفت، امّا آن روز برخلاف همیشه که ساعتی بعد برای صبحانه به منزل می‌آمد، نیامد. ساعت ها گذشت. خبری از بابا نشد. اذان ظهر گذشته بود، همچنان از ایشان بی‌خبر بودیم به نماز جمعه رفتیم و برگشتیم اما هنوز اطلاع درستی از پدر نداشتیم. به خانه که رسیدیم مادر از من سؤال کردند: « بابا نماز جمعه نبود؟» پاسخ دادم: «نه».  ☆هر لحظه بر نگرانی ما و مخصوصا مادر افزوده می‌شد تا اینکه بابا تقریبا ساعت 3 عصر آمد. امّا با صورتی سرخ و برافروخته. مادر سؤال کرد: « بنده ی خدا تا این وقت کجا بودی؟» با لبخندی ملیح پاسخ داد: «دنبال کار مردم. شاگرد نانوایی صبح زود خمیر را آماده کرده ولی شاطر یوسف نیامده بود. رفتم نان مردم را پختم و کارشان را راه انداختم، فکر کنم ثوابش اگر از نماز جمعه بیشتر نباشد کمتر هم نیست».   واقعی دانش آموزان : فرزند شهید ☆در یکی از روزهای سرد زمستان، صبح زود از پابدانا برای انجام کارهای شرکت زغال‌سنگ، عازم کرمان بود، من که سرباز بودم و به مرخصی آمده بودم، برای انجام کاری تا زرند همراهش شدم. به دشتخاک که رسیدیم، کنار جاده چند دانش آموزان دشتخاکی را دیدیم که منتظر وسیله‌ نقلیه بودند تا به زرند بروند. بابا ترمز کرد تا آن‌ها را سوار کند. دانش آموزان خواستند بالای وانت سوار شوند. بابا به من گفت: «پیاده شو». گفتم: «چرا؟» گفت: «این ها دارند مي روند درس بخوانند بالای ماشین تا مقصد از سرما یخ می زنند. ☆شما برو عقب بشین. آن طفل های معصوم بیایند جلو تا کمی گرم بشوند. چون می‌خواهند درس بخوانند». خدایی که از دیدنش محروم شدیم. : سرهنگ غلامحسین محسن بیگیدر زمستان سال ۶۸ بنده در سپاه زرند مشغول خدمت بودم. اطلاع دادند اشرار در منطقه پابدانا به خودروی رزمنده بسیجی حاج اکبر شفیعی که حامل نیروهای ژاندارمری بوده، حمله کرده‌اند و حاج اکبر شفیعی و نیروهای ژاندارمری به شهادت رسیده‌اند.🌷 اساس مأموریت مان به محل اعزام شدیم و به‌اتفاق نیروهای کمیته انقلاب اسلامی و ارتش و ژاندارمری، به تعقیب اشرار پرداختیم و دو روز بعد بین کوهبنان و راور با آن‌ها درگیر شدیم و ضمن زخمی نمودن اشرار، خودروهای آنان هم به وسیله ی بالگردهای هوانیروز منهدم گردید.   تا زمان شهادت، شبانه روز برای مردم خدمت کرد و اگر کسی به او تندی می‌کرد با یک لبخند از او می‌گذشت، لبخندی که پس از شهادت نیز بر لبان او نقش بسته بود. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
▪️❤️▪️🌷 از امید ، نشاط و زندگی بر لبان این دختربچه ی ناز ، نقش بسته است. که در لحظه ای ، آن همه درد و اندوه را از یاد می برد و انسان را امیداور به فضل خدا و ساختن دوباره زندگی می کند و شکر گذار داشته های خویش...❤️❤️ 《فردا پنجم دیماه سالروز جانباختگان زلزله بم گرامی باد》 کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
🌹❤️🌹 کیلو باش، ولی مرد باش! قد گلوله توپ بود … : چه جوری اومدی اینجا ؟ : با التماس ! : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟ : با التماس ! شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟ زد و گفت : با التماس ! https://eitaa.com/Yareanehamra