همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #دویست و نوزدهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #شهید جواد صیفوری طغرالجردی ( ق
🌷🌷🌷
#دویست و بیستمین قسمت (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#شهید کاظم عبداللهی
نام پدر: نقدعلی
نام مادر: گل خانم نعلبندی
تاریخ تولد: ۱۳۴۲
محل تولد: مرند (آذربایجان غربی)
وضعیت تأهل: مجرد
شغل: سرباز
تاریخ شهادت:19/9/1364
محل شهادت: جبهه دهلران
محل دفن: گلزار شهدای طغرالجرد
#معادن زغالسنگ طغرالجرد و حضور مردم از سراسرایران برای اشتغال در این منطقه، باعث شده که طغرالجرد حدوداً ازسال 1340 پذیرای میهمانان هم وطن باشد. این هم نشینی و معاشرت هم برای مردم بومی و هم میهمانان، پدید آورنده خاطرات بسیار خوبی شده، به طوری که پس از گذشت سالها، هنوز هم در محافل و مجالس از آن روزگاربه عنوان بهترین سال های عمر یاد میشود.
#آن گاه که جنگ آغاز شد، میزبان و میهمان همگی برای دفاع به پا خاستند و فرزندان خود را برای وطن فدا کردند و اکنون این دیار افتخار دارد که سه شهید دوران دفاع مقدس، از اقصی نقاط ایران گلزار شهدای این منطقه را مزیّن نموده اند. 🌷شهیدان کاظم عبدالهی، ناصر نجف پور و امیر منصور محمدی که مردم طغرالجرد آنان را چون فرزند خود دوست دارند و ارج می نهند.
#زندگینامه شهید کاظم عبداللهی
(قسمت اول)
#راوی خواهر شهید::
#شهید کاظم عبداللهی در سال 1342 در شهرستان مرند دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را درهمان شهر گذراند.
#خانوادهی عبداللهی به خاطر شغل پدر راهی کرمان و شهر پابدانا شد. کاظم، دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدارس پابدانا گذراند او که در دوران تحصیل یکی از بهترین دانش آموزان مدارس بود، تقدیر نامه های زیادی را دریافت نمود. شهید عبداللهی علاوه بر درس خواندن به فعالیت هایی مانند حضور در انجمن اسلامی دانش آموزان و تیم فوتبال دبیرستان نیز می پرداخت.
#وی که موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته اقتصاد شده بود، در سال 64 برای گذراندن دوره خدمت مقدس سربازی به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد و نوزدهم آذرماه همان سال در جنوب دهلران بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#خاطره :
#به من جا مانده بگو با کدام کفش میشود راه تو را رفت؟
#راوی: عباس آزادی، دوست و همکلاسی شهید
☆یک شب خیلی از بابام خواهش کردم کمی پول به من بدهد تا یک جفت از کفش های کتونی دکمه ای که یکی از مغازه های نزدیک مدرسه آورده بود، برای خودم بخرم، پدرم موافقت کرد.
☆صبح که به مدرسه می رفتم، کفش های کتونی رنگ و رو رفته و پاره ی چینی که آن موقع خیلی هم توی بازار زیاد بود، پوشیدم و در حالی که پول ها را در جیب گذاشته بودم، خوشحال راهی مدرسه شدم بین مسیر همسایه و همکلاسی ام، کاظم را دیدم. همین که مرا دید آن حرکت چرخش پا روی توپ را که تکنیک مخصوص من بود، انجام داد و بعد از احوال پرسی گفت: « نمی خواهی دست از این کفش ها برداری؟» فوری دست توی جیبم کردم وبا نشان دادن پول ها گفتم:
ادامه دارد...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra